Orodist Nevesht
آدرس های اینترنتی اُرُدیست نوشت
اُرُدیست نوشت - در اینستاگرام
75. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در لوکزامبورگ
76. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مجارستان
77. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان
78. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا
79. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو
80. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد
76. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مجارستان
77. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان
78. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا
79. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو
80. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد
المواضيع الأخيرة
» فلسفه زندگی منمن طرف بهروز ستاری(Orodism) الثلاثاء أبريل 23, 2024 4:00 pm
» حکمت چیست؟ حکیم کیست؟
من طرف بهروز ستاری(Orodism) الثلاثاء أبريل 23, 2024 12:53 pm
» صفحاتی از «کتاب موفقیت آبی» در اینستاگرام زهرا دوستی
من طرف پریسا لشکری (ORODIST) الجمعة فبراير 17, 2023 4:12 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مجارستان The philosophy of Orodism in Hungary
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 11:03 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان The philosophy of Orodism in Bhutan
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 10:57 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا The philosophy of Orodism in Cuba
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:55 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو The philosophy of Orodism in Kosovo
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:52 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد The philosophy of Orodism in Sweden
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:44 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوستان The philosophy of Orodism in India
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 8:34 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آلمان The philosophy of Orodism in Germany
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 8:21 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اوکراین The philosophy of Orodism in Ukraine
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 7:35 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لوکزامبورگ The philosophy of Orodism in Luxembourg
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 4:24 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آمریکا The philosophy of Orodism in United States of America (USA)
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 4:19 pm
» تا چیزی از دست ندهی، چیز دیگری بدست نخواهی آورد، این یک هنجار و قانون همیشگی است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 11:21 am
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور افغانستان The philosophy of Orodism in Afghanistan
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 12:28 am
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فرانسه The philosophy of Orodism in France
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 9:06 pm
» بازتاب جهانی فلسفه اُرُدیسم Orodist Note
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 8:46 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایران The philosophy of Orodism in Iran
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:44 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئیس The philosophy of Orodism in Switzerland
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:43 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گینه استوایی The philosophy of Orodism in Equatorial Guinea
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:43 pm
أفضل 10 أعضاء في هذا الشهر
لا يوجد مستخدم |
كساني كه Online هستند
در مجموع 1 كاربر Online ميباشد :: 0 كاربر ثبت نام شده، 0 كاربر مخفي و 1 مهمان هيچ كدام
بيشترين آمار حضور كاربران در سايت برابر 79 و در تاريخ الخميس ديسمبر 20, 2012 2:08 am بوده است.
ورود
w.s merwin زندگی نامه و اشعار ویلیام استنلی مروین
اُرُدیست نوشت Orodist Note :: سخنان استاد فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی (بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم و رهبر اُرُدبیست های جهان)
صفحه 1 از 1
w.s merwin زندگی نامه و اشعار ویلیام استنلی مروین
آخرین خنیاگر
ویلیام استنلی مروین، شاعر بزرگ آمریکایی، سیام سپتامبر 1927 در نیویورک به دنیا آمد. پدرش کشیش کلیسای پروتستان بود که در شرایطی سخت و خشونتبار بزرگ شده بود. مادرش از کودکی یتیم بود و بعدها برادرش و بعد اولین فرزندش را نیز از دست داد. ثمرهی خشونت و فلاکت که از کودکی زندگی مروین را احاطه کرده بود، در تمام شعرهای این شاعر بزرگ مشهود است. مروین از پنج سالگی مشغول سرودن سرودهای روحانی شد. کودکیاش در اونیونسیتی و اسکرانتون گذشت و سپس وارد دانشگاه پرینستون شد. او آنجا همدورهی گلاوی کینل بود. شعر را در کلاس بلاکمور، منتقد برجسته آموخت و جان بریمن از استادانش بود. پس از اینکه در 1948 فارغالتحصیل شد، یک سال اضافه همانجا ماند تا زبان لاتین بیاموزد. سپس با اولین همسرش دورونی جین فیری ازدواج کرد و به کار نوشتن نمایشنامههای منظوم و تدریس خصوصی به کودکان خانوادههای ثروتمند پرداخت.
مروین سپس به اروپا رفت و در سال 1950 بعنوان آموزگار پسر روبرت گریوز در اسپانیا استخدام شد. او آنجا با دیدو میلروی آشنا شد که او را در حیطهی ادبیات و کار ترجمه پیش برد و به ازدواجی مجدد انجامید. اولین کتاب شعر مروین «نقابی برای ژانوس» در سال 1952 برندهی جایزهی یال شد. جایزهی یال از قدیمیترین جوایز شعر آمریکاست که از سال 1919 شاعران جوان آمریکایی را حمایت و تشویق میکند. دابلیو اچ اودن این اثر را بخاطر ذوق هنری شاعر و انقیادش به صنایع بدیع کلاسیک و اسطورهها ستود. مروین را از جمله شاعران غزلسرا میﺩانند در زمانهای که غزلسرایی در غرب و بخصوص در میان آنگلوساکسونها رواج پیدا کرده است. روبرت بلای، آدرین ریچ، جیم هریسون، گالوی کینل و ماریلین هکر از دیگر غزلسرایان مشهور آمریکاییاند.
مروین همراه دیدو چند سالی در لندن و جنوب فرانسه زندگی کرد. او در خلال سالهای 56 و 57 در کمبریج و ماساچوست نمایشنامههای منظوم مینوشت. اقامت در لندن دوستی عمیق با سیلویا پلات و تد هیوز را با خود داشت. مروین در بوستون با گروهی که اطراف روبرت لوول جمع شده بودند آشنا شد و کنار آنها به تمرین نوشتن شعرهایی کوتاهتر با وزنهای نامتعارف پرداخت. در سال 1962 ویراستار شعرهای دینیشن بود. در سال 1968 از دیدو جدا شد و چند سالی به نیویورک رفت. او در دههی شصت همپای بزرگانی چون روبرت بلای، آدرین ریچ، دنیز لورتوف، روبرت لوول، آلن ژینسبرگ و یوسف کومونیاکا، به شاعری ضد جنگ معروف شد. کتاب «شپش» در 1967 و به دنبال آن «نردبانبر» در 1970 هردو با بیان افسانههای باستانی، جهتگیری سیاسی مشخصی ضد جنگ ویتنام داشتند. مروین بخاطر فعالیتهای صلح طلبانهاش در ژوئن 1971 برندهی جایزهی پولیتزر شد و پول جایزه را برای ابراز مخالفت، به جنبش مقاومت ضد جنگ بخشید.
مروین از سال 1976 به هاوایی رفت تا آیین بودا را از روبرت آیتکن بیاموزد. او آنجا در سال 1983 با پائولا شوارتز در آیینی بودایی ازدواج کرد و در جزیرهی مائوئه ساکن شد. خانهای که او برای زندگی در این جزیره ساخت در میان هکتارها مرتعی قرار دارد که با تلاشهای خودش از نابودی نجات یافتهاند. تمرینهای سخت بودایی و تلاشهای فداکارانهی مروین در حفاظت از محیط زیست تاثیر بسیاری بر کارهای بعدی او گذاشت.
یکی از مشهورترین کارهای مروین «گلهای بهاری وانتادور» است. این کتاب در سال 2002، وقتی که نشریهی ناشنال ژئوگرافی از چند نویسندهی نامآشنا خواست سفرنامهای از مکان دلخواهشان بنویسند نوشته شد. مروین قلعهی افسانهای برنارد دو وانتادور را در دل درهی لیموزین برگزید؛ قلعهای بسیار قدیمی با رازهای کهن عاشقانه که اکنون جز خرابههایی از آن باقی نمانده. این اثر بیشتر از اینکه سفرنامه باشد شاعرانهایست آمیخته به اسطورهها.
مروین رییس سابق آکادمی شعر آمریکاست و از سال 1999 در کنار ریتا داو و لوییز گلوک مشاور بخش شعر کتابخانهی ملی است. دهها کتاب شعر و بیشتر از بیست اثر ترجمه دارد. ترجمهی افسانههای اسپانیایی، آثار ژان فولان، آنتونیو پورچیا، نرودا، لورکا و بخصوص برزخ دانته از جمله ترجمههای مشهور این شاعرند. به عقیدهی او «کار ترجمه به سادگی غیر ممکن و با اینحال ضروریست».
دابلیو اس مروین همچنین برندهی جوایز بسیاریست. آکادمی شاعران آمریکا جایزهی تاینینگ را به او اهدا کرده. برای شعر مدرن آمریکا برندهی جایزهی ایکن تیلور شده است. در ادبیات هاوایی برندهی جایزهی گاورنرز است. برندهی جایزهی قلم برای ترجمههایش شده. و بعلاوه جوایز لانان، بولینگن، روث لیلی، لینون مارشال، فورد فوندیشن، والاس استیون، راک فالر، شلی و تاج گل طلایی فستیوال شبهای شعر استروگا از افتخارات این شاعرند. شبهای شعر استروگا جشنوارهی بینالمللی شعر است که با حمایت یونسکو در جمهوری چک سایق برای حمایت از شاعران جوان سراسر جهان فعالیت میکند. برندگان این جشنواره علاوه بر مروین بزرگانی هستند همچون رافائل آلبرتی، یهودا آمیچای، دابلیو اچ اودن، پابلو نرودا، ماکوتو اوکا، لئوپولد صدار سنگور و آندره فونسنسکی.
نیویورک تایمز کتاب «مهاجرت» مروین را در فهرست صد کتاب برتر سال قرار داده است. این کتاب جایزهی کتاب ملی در سال 2005 و جایزهی پیک کتاب در سال 2006 را از آن خود کرده است. کتاب «کمپانی حاضر» مروین در سال 2006 برندهی جایزهی ملی ربکا جانسون بابیت شده است. او امسال بخاطر کتاب شعر «سایهی شعرای یمانی» برای بار دوم برندهی جایزهی پولیتزر شد.
دیوید سنژان برای ویلیام اس مروین لقب «آخرین خنیاگر» و مارک ایروین «ویرجیل معاصر» را برگزیدهاند. او هنوز در هاوایی زندگی میکند و همانجا به فعالیتهای ادبی و اجتماعی خویش مشغول است.
آخرین شعرها
آخرین شعرها، شعرهایی هستند
که آنها را به آغاز برمیگردانم
و امیدی را دنبال میکنم
که مدام
به اشاره
فرایم میخواند
امیدی که جایی در سطرها
انتظار میکشد
در چشماندازی تقریبن مسطح
این آخرین شعرهاست
که از کلمات برساخته شدهاست
در آمده به سراسر راهی
که پیشاپیش
آنجا بود.
به نور شهریور
وقتی اینجا هستی
انگار تنها
یک اسمی که به ما میگوید
هستی یا نیستی
و حالا انگار
گرچه هنوز تابستانی تو
هنوز همان تابستان بیپایان بلند و آشنا
اما در خنکای صبحدمان
نوری با توست به رنگ برنز
و با توست گلبرگهای تازه زرد شدهٔ گل ماهور
که بر ساقه سراسیمه اند و خم شدهاند
بر شکسته سایههایی
در امتداد زمین ترکخورده
اما آنها همه میدانند
که تو آمدهای
پیداست از دانههای مریمگلی
و پچ پچ پرندگان
جایی نیست که در آن پنهانت کنند
که بودنت را به تعویق اندازند
تو
با آنها در پروازی
تو نه قبلی
نه بعد
تو با آلوهای آبی رسیدهای
که از شب پایین افتاده اند
زیبا در میان ژالهها
بهار نو
آمدن به آن اتاق بلند پس از سالها
پس از اقیانوسها و سایههای تپهها و صداها
پس از باختنها و پا بر پله نهادنها
پس از تماشا و اشتباه و فراموشی
برگشتن به آنجا با این فکر در سر
که جز آنهایی که میشناختم
هیچکس را نخواهم دید
اما عاقبت دیدار تو
که نشستهای به انتظار
و بر تنت پیراهنی سپید
تویی که شنیده بودمت
با گوشهای خودم از همان آغاز،
برای آن که بیش از یک بار
به رویش در گشودهام،
باور داشتم دور نیستی تو.
دیروز
رفیقم میگه
پسر خوبی نبودم
تو که میفهمی؟
میگم آره میفهمم
میگه خیلی به پدر مادرم سر نمی زدم
تو که میدونی
میگم آره میدونم
میگه حتی وقتی تو یه شهربودیم
شاید ماهی یه بار میدیدمشون
شایدم کمتر
میگم آه آره
میگه آخرین باری که رفتم دیدن پدرم
میگم آخرین باری که پدرمو دیدم
میگه آخرین باری که پدرمو دیدم
هی از زندگیم پرس و جو میکرد
که چه طور میگذره و رفت اتاق بغلی
تا واسم یه چیزی دست و پا کنه
میگم آه و
سرمای دست پدرمو
تو آخرین نفسش
دوباره حس میکنم
اون حرف میزنه و پدرم
به درگاه برگشت و منو دید
که ساعتمو نیگا میکنم
و گفت: میدونی که دلم میخواس پیشم می موندی
باهام همکلام می شدی
میگم آه آره
گفت اما اگه گرفتاری
نمیخوام فقط واسه خاطر من
خیال کنی مجبوری
هیچی نمیگم
میگه پدرم
گفت شاید
کار مهمی داشته باشی که باس انجامش بدی
شایدم باس کسی رو ببینی
نمیخوام نگهت دارم
به بیرون پنجره نگاه میکنم
دوستم ازم بزرگتره
میگه: بعد به پدرم گفتم همین طوره
پا شدم و ترکش کردم
میدونی
که نه قرار بود جایی برم
نه قرار بود کسی رو ببینم.
زبان
در میان دانستههای ما هستند کلماتی که دیگر به زبان نمیآوریم، اما هرگز از یاد نمیبریمشان. محتاجیم به آنها همانقدر که به پشت عکس، به مغز استخوان، و به رنگ رگها. فانوس دریایی خواب ما بر آنها میتابد، برای اطمینان، و ببین آنجا هستند، و از همین حالا میلرزند بر خود از ترس روز شهادت. آنها با ما دفن خواهند شد، و همراه با دیگران برخواهند خاست.
محسن عمادی
سایهی شعرای یمانی
به روزهای پیش پا افتادهای باور دارم
که اینجا هستند
در این دم
کنار من.
کتاب سایهی شعرای یمانی، از سه بخش تشکیل میشود. بخش اول،گویی کارهای اولیهی مروین است آنطور که از چشمانداز امروز به دید میآید. بخش آخر، به ایام نزدیکتر بر میگردد، روزهای آخر زندگی مروین و بخش میانی، مرثیههای کوچک است، مرثیههایی، همه برای سگها. مروین مینویسد: شعر از چیزی شروع میشود که بیانشدنی نیست خواه، شهوت باشد و خواه عشق و خواه خشم و اندوه و فقدان. مهم آن است که در تلاش برای به زبان آوردنش، آن را نمیگویی. چیزی دیگر میسازی که آن را محاکات میکند.
این کتاب، مروری در خاطره و زمان است. مجموعهای درخشان و لطیف که بر قدرت ژرف خاطره تمرکز میکند. مروین به شعر قرن بیست و یکم، همان چیزی را هدیه میدهد که ماتیس به نقاشی قرن بیستم پیشکش کرد: هدیهای که گذشته و حال را در هم میآمیزد و احضار میکند: قدرت ژرف خاطره را.
میگوید: من هیچ درک ایدهئولوژیکی ندارم از چیزهایی که مروین-گونه است یا مروین-گونه نیست. شادمانی من همیشه وقتیاست که شعری مینویسم، شعری متفاوت از هرچیزی که پیش از این نوشتهام. ولی گمان نمیکنم کسی بتواند واقعا از روی یک نمونه یا یک پارادایم، شعر بنویسد. شگفتی و اعجاب، در یافتن راههای تازهاست و در نواحی تازهای که پیش از این آنجا نبودهای، شگفتی از نوشتهی خود، چیزی که همیشه آرزویش را داشتهام. ترجمه، اهمیت بسیاری برای نوشتههای من داشتهاست. زیاد ترجمه نکردهام. اما همیشه ترجمه کردهام، نمیدانم که ترجمههای من چطور بر شعر من اثر نهادهاند. ولی سعی کردم تقلید نکنم وقتی ترجمه میکنم.
موضوع شعر مروین، فقدان است. به خصوص فقدان مکان ، ویرانی محیط.
وقتی آکادمی شاعران آمریکا، مروین را برای جایزهی تاننیگ انتخاب کرد، بعضیها میگفتند که بهترین کارهای مروین در پشت سر اوست در کتابی غمناک در سال ۱۹۶۷ که از ویرانی طبیعت میگوید. گروهی بر این باور بودند که از آن به بعد شعرهای مروین انتزاعیتر و مبهمتر شدهاست. منتقدی او را الیوت کوچک مینامید. اما همه بر این تاکید داشتند که مروین، یک استاد بزرگ است.
در نگاه مروین، شعر، امری فیزیکی و ملموس است. همانطور که پاوند میگفت. یک قطب شعر، شعور است و قطب دیگر موسیقی. به ساختن جوک میماند، اگر در آخر یک جوک، حتی یک واژهی اشتباه انتخاب کنی، همهی سرخوشی و لذتش را از بین میبری.
نشسته فراز کلمات
چه دير شنیدهام
زمزمهی آهی را
نهچندان دور
مثل بادشبانهای میان کاجها يا در دريايی دردل تاريکی
پژواک هرآنچيزی که تاکنون
بر زبان آمده
و هنوز در کار تنيدن
هجاييست
ميان زمين و سکوت.
میلوش شاعر لهستانی دربارهی این شعر مینویسد:
در هر لحظهايی از زندگیمان، ما با همهی گذشتهی انسان سر و کار داریم، گذشتهای که زبان نخستين است. انگار در زمينهی همسرایی مداوم و بیپایانی زندگی میکنيم، بیشک تصور حضور هرچيزی که پیش از این بر زبان آمدهاست ، هميشه برایمان ممکن است.
میلوش در این پاراگراف، عصارهی شعر مروین را بیان میکند. همان همسرایی بیپایان و مدامی که در سایهی شعرای یمانی هم ادامه مییابد. کتابی که برای دومین بار، مروین را به عرصهی هیاهوی خبر آورد با جایزهی پولیتزر اگرچه هیچ جایزهای، برازندهی قامت شاعران نیست، جز موهبت لحظهای که شاعران قادر به تکلم زبان نخستین همهی ما میشوند.
سرود سه لبخند
بگذار روحی را احضار کنم، عشق،
اگرچه کوچک باشد؛
در ماه مهر
به هوا فکر نمیکردیم.
از که باید تشکر کنم
به خاطر گنج آب؟
قلب تو بندرها را دوست میدارد
جایی که من غریبهام.
کجا بود آنجا که کنار هم خوابیدیم
بینیاز از آن دیگری
دوازده روز و دوازده شب
چشم در چشم هم
بابل نبود؟
و روزهایی بسیار کوتاه
که به زبان هم حرف زدیم
بینیاز از آن دیگری
اگر دانهای سبز میشود
سنگی بر آن بگذار
تا بیاموزد
نیکوکاری مقدس را
اگر باید بخندی
همیشه به آن دیگری،
از این گوش تا آن گوش مرا ببر
آنوقت همه با هم میخندیم.
قله
هر دو میدانستیم
که چه امتیازی بود
در این که با هم قدم بزنیم.
از تفاوت قدمان میشد فهمید
که چنین چیزی
به ندرت اتفاق میافتد
که دوباره شاید پیش نیاید.
برای من
رخصت آنکه با خانم ژیلز قدم بزنم
پیش از آنکه حتی مدرسه را شروع کردهباشم
با او که تازه از یک عمر معلمی بازنشسته شده بود.
زیبا بود
با کت پشم شتریاش
که به برگهای پاییزی میمانست
پیشنهاد او بود که با هم قدم بزنیم
هر دو میخواستیم به هم گوش کنیم
صدایش آرام بود و مطمئن
و ما به راه محبوبمان رفتیم
اولین بار و
تنها باری که همهی راه را رفتیم
حتی اگرچه شاید خیلی دور بود
به بالای صخره
تا جایی که آن را قله نامیدیم
با تفرجگاهی که بر لبهی صخرهای بود
و به رودخانه خیره بود
قله،
یک راز...
وقتی برمیگشتیم
وقتی زمان
از حد تصور ما دیرتر شد
هیچ کس
واقعا انگار نمیدانست که کجا بودیم.
حتی وقتی او به آنها گفت.
از قله
هیچکس
چیزی نشنیده بود.
و بعد
او به کجا رفت?....
یک مصاحبه
وقتی رفتم ازرا پاوند رو ببینم، هجده سالم بود، کالج میرفتم. پاوند تو بخش روانی بیمارستان الیزابت بستری بود، وکیل مدافعش با بستری کردنش جونش رو نجات داد، چون زمان جنگ جهانی دوم حرفایی زده بود که حالا ممکن بود خیانت به کشور به حساب بیاد و به خاطرش بهش شلیک کنند. جنون، عذر موجه: اونا گفتند پاوند دیوانه بوده، خوب احتمالاً یه کمی دیوانه بوده. خوشبختانه من هیچی از مشی سیاسیش نمیدونستم، اون هم، یه جوری که حالا مایه شگفتی منه، منو به عنوان یه شاعر جدی گرفت. با خودش فکر کرده "این یه مرد جوونه که میخواد شاعر باشه." و اینو قبول کرد و گفت: "اگر میخوای شاعر باشی باید جدی باشی، باید کار کنی و براش وقت بذاری بیشتر از هر کار دیگهای تو زندگیت، باید کار هر روزت باشه." گفت: "باید هر روز یه چیزی حدود هفتاد و پنج خط بنویسی" میدونید پاوند از اونایی بود که دائماً درباره اینکه هر کاری رو چطور باید انجام داد قانون وضع میکرد، بعد هم گفت: "تو هیچی تو زندگیت نداری که بتونی دربارهاش هفتاد و پنج خط بنویسی." گفت: "تو هجده سالگی آدم چی داره که بتونه دربارهش بنویسه، هیچی. فکر میکنی میتونی، اما نمیتونی." گفت: "برای اینکه بتونی بنویسی برو یه زبان دیگه یاد بگیر و ترجمه کن. اینطوری میتونی تمرین کنی، میتونی سر در بیاری چه کارهایی میتونی بکنی با زبان خودت، آره با زبان خودت."
من عاشق این شهرم اما عاشق روستا هم هستم، وقتی در شهرم همهاش دلم برای روستا تنگ میشه، وقتی به روستا میرم گاهی دلم برای شهر تنگ می شه. آره، برای همین، حالا در روستا زندگی میکنم و اون گاهی رو میرم به شهر. اما میدونید اصلا نمیتونم تصور کنم که اینجا در روستا باشم ولی بخشی از روستا نباشم، یعنی یه چیزی نکارم، و یا کارهایی مثل این انجام ندم.
شعر نوشتن، برای من، همیشه یه جورایی ربط پیدا میکنه به اینکه میخوای چطور زندگی کنی. من کارهایی کردم که بیشتر همدورهایهای من نکردند. بیشترشون رفتند دانشگاه و تو همون فضا کار میکنند، و من نه اینکه بخوام اونا رو محکوم کنم، نمیخوام دانشگاه نرفتن رو تبلیغ کنم و بگم "کار وحشتناکیه." نه، راستش میخوام بگم خیلی هم کارخوبیه اگه به درد شما بخوره. اما خوب من برای دانشگاه ساخته نشدم. رفتم دانشگاه، اما بعد حدود یه هفته اونجا موندن، احساس کردم اکسیژن هوا داره به سرعت تموم میشه و من باید برم یه جای دیگه.
این شعر رو اوایل دههٔ هشتاد نوشتم، مدت کوتاهی بعد از اینکه همسرم پائولا رو دیدم.
ویلیام استنلی مروین، شاعر بزرگ آمریکایی، سیام سپتامبر 1927 در نیویورک به دنیا آمد. پدرش کشیش کلیسای پروتستان بود که در شرایطی سخت و خشونتبار بزرگ شده بود. مادرش از کودکی یتیم بود و بعدها برادرش و بعد اولین فرزندش را نیز از دست داد. ثمرهی خشونت و فلاکت که از کودکی زندگی مروین را احاطه کرده بود، در تمام شعرهای این شاعر بزرگ مشهود است. مروین از پنج سالگی مشغول سرودن سرودهای روحانی شد. کودکیاش در اونیونسیتی و اسکرانتون گذشت و سپس وارد دانشگاه پرینستون شد. او آنجا همدورهی گلاوی کینل بود. شعر را در کلاس بلاکمور، منتقد برجسته آموخت و جان بریمن از استادانش بود. پس از اینکه در 1948 فارغالتحصیل شد، یک سال اضافه همانجا ماند تا زبان لاتین بیاموزد. سپس با اولین همسرش دورونی جین فیری ازدواج کرد و به کار نوشتن نمایشنامههای منظوم و تدریس خصوصی به کودکان خانوادههای ثروتمند پرداخت.
مروین سپس به اروپا رفت و در سال 1950 بعنوان آموزگار پسر روبرت گریوز در اسپانیا استخدام شد. او آنجا با دیدو میلروی آشنا شد که او را در حیطهی ادبیات و کار ترجمه پیش برد و به ازدواجی مجدد انجامید. اولین کتاب شعر مروین «نقابی برای ژانوس» در سال 1952 برندهی جایزهی یال شد. جایزهی یال از قدیمیترین جوایز شعر آمریکاست که از سال 1919 شاعران جوان آمریکایی را حمایت و تشویق میکند. دابلیو اچ اودن این اثر را بخاطر ذوق هنری شاعر و انقیادش به صنایع بدیع کلاسیک و اسطورهها ستود. مروین را از جمله شاعران غزلسرا میﺩانند در زمانهای که غزلسرایی در غرب و بخصوص در میان آنگلوساکسونها رواج پیدا کرده است. روبرت بلای، آدرین ریچ، جیم هریسون، گالوی کینل و ماریلین هکر از دیگر غزلسرایان مشهور آمریکاییاند.
مروین همراه دیدو چند سالی در لندن و جنوب فرانسه زندگی کرد. او در خلال سالهای 56 و 57 در کمبریج و ماساچوست نمایشنامههای منظوم مینوشت. اقامت در لندن دوستی عمیق با سیلویا پلات و تد هیوز را با خود داشت. مروین در بوستون با گروهی که اطراف روبرت لوول جمع شده بودند آشنا شد و کنار آنها به تمرین نوشتن شعرهایی کوتاهتر با وزنهای نامتعارف پرداخت. در سال 1962 ویراستار شعرهای دینیشن بود. در سال 1968 از دیدو جدا شد و چند سالی به نیویورک رفت. او در دههی شصت همپای بزرگانی چون روبرت بلای، آدرین ریچ، دنیز لورتوف، روبرت لوول، آلن ژینسبرگ و یوسف کومونیاکا، به شاعری ضد جنگ معروف شد. کتاب «شپش» در 1967 و به دنبال آن «نردبانبر» در 1970 هردو با بیان افسانههای باستانی، جهتگیری سیاسی مشخصی ضد جنگ ویتنام داشتند. مروین بخاطر فعالیتهای صلح طلبانهاش در ژوئن 1971 برندهی جایزهی پولیتزر شد و پول جایزه را برای ابراز مخالفت، به جنبش مقاومت ضد جنگ بخشید.
مروین از سال 1976 به هاوایی رفت تا آیین بودا را از روبرت آیتکن بیاموزد. او آنجا در سال 1983 با پائولا شوارتز در آیینی بودایی ازدواج کرد و در جزیرهی مائوئه ساکن شد. خانهای که او برای زندگی در این جزیره ساخت در میان هکتارها مرتعی قرار دارد که با تلاشهای خودش از نابودی نجات یافتهاند. تمرینهای سخت بودایی و تلاشهای فداکارانهی مروین در حفاظت از محیط زیست تاثیر بسیاری بر کارهای بعدی او گذاشت.
یکی از مشهورترین کارهای مروین «گلهای بهاری وانتادور» است. این کتاب در سال 2002، وقتی که نشریهی ناشنال ژئوگرافی از چند نویسندهی نامآشنا خواست سفرنامهای از مکان دلخواهشان بنویسند نوشته شد. مروین قلعهی افسانهای برنارد دو وانتادور را در دل درهی لیموزین برگزید؛ قلعهای بسیار قدیمی با رازهای کهن عاشقانه که اکنون جز خرابههایی از آن باقی نمانده. این اثر بیشتر از اینکه سفرنامه باشد شاعرانهایست آمیخته به اسطورهها.
مروین رییس سابق آکادمی شعر آمریکاست و از سال 1999 در کنار ریتا داو و لوییز گلوک مشاور بخش شعر کتابخانهی ملی است. دهها کتاب شعر و بیشتر از بیست اثر ترجمه دارد. ترجمهی افسانههای اسپانیایی، آثار ژان فولان، آنتونیو پورچیا، نرودا، لورکا و بخصوص برزخ دانته از جمله ترجمههای مشهور این شاعرند. به عقیدهی او «کار ترجمه به سادگی غیر ممکن و با اینحال ضروریست».
دابلیو اس مروین همچنین برندهی جوایز بسیاریست. آکادمی شاعران آمریکا جایزهی تاینینگ را به او اهدا کرده. برای شعر مدرن آمریکا برندهی جایزهی ایکن تیلور شده است. در ادبیات هاوایی برندهی جایزهی گاورنرز است. برندهی جایزهی قلم برای ترجمههایش شده. و بعلاوه جوایز لانان، بولینگن، روث لیلی، لینون مارشال، فورد فوندیشن، والاس استیون، راک فالر، شلی و تاج گل طلایی فستیوال شبهای شعر استروگا از افتخارات این شاعرند. شبهای شعر استروگا جشنوارهی بینالمللی شعر است که با حمایت یونسکو در جمهوری چک سایق برای حمایت از شاعران جوان سراسر جهان فعالیت میکند. برندگان این جشنواره علاوه بر مروین بزرگانی هستند همچون رافائل آلبرتی، یهودا آمیچای، دابلیو اچ اودن، پابلو نرودا، ماکوتو اوکا، لئوپولد صدار سنگور و آندره فونسنسکی.
نیویورک تایمز کتاب «مهاجرت» مروین را در فهرست صد کتاب برتر سال قرار داده است. این کتاب جایزهی کتاب ملی در سال 2005 و جایزهی پیک کتاب در سال 2006 را از آن خود کرده است. کتاب «کمپانی حاضر» مروین در سال 2006 برندهی جایزهی ملی ربکا جانسون بابیت شده است. او امسال بخاطر کتاب شعر «سایهی شعرای یمانی» برای بار دوم برندهی جایزهی پولیتزر شد.
دیوید سنژان برای ویلیام اس مروین لقب «آخرین خنیاگر» و مارک ایروین «ویرجیل معاصر» را برگزیدهاند. او هنوز در هاوایی زندگی میکند و همانجا به فعالیتهای ادبی و اجتماعی خویش مشغول است.
آخرین شعرها
آخرین شعرها، شعرهایی هستند
که آنها را به آغاز برمیگردانم
و امیدی را دنبال میکنم
که مدام
به اشاره
فرایم میخواند
امیدی که جایی در سطرها
انتظار میکشد
در چشماندازی تقریبن مسطح
این آخرین شعرهاست
که از کلمات برساخته شدهاست
در آمده به سراسر راهی
که پیشاپیش
آنجا بود.
به نور شهریور
وقتی اینجا هستی
انگار تنها
یک اسمی که به ما میگوید
هستی یا نیستی
و حالا انگار
گرچه هنوز تابستانی تو
هنوز همان تابستان بیپایان بلند و آشنا
اما در خنکای صبحدمان
نوری با توست به رنگ برنز
و با توست گلبرگهای تازه زرد شدهٔ گل ماهور
که بر ساقه سراسیمه اند و خم شدهاند
بر شکسته سایههایی
در امتداد زمین ترکخورده
اما آنها همه میدانند
که تو آمدهای
پیداست از دانههای مریمگلی
و پچ پچ پرندگان
جایی نیست که در آن پنهانت کنند
که بودنت را به تعویق اندازند
تو
با آنها در پروازی
تو نه قبلی
نه بعد
تو با آلوهای آبی رسیدهای
که از شب پایین افتاده اند
زیبا در میان ژالهها
بهار نو
آمدن به آن اتاق بلند پس از سالها
پس از اقیانوسها و سایههای تپهها و صداها
پس از باختنها و پا بر پله نهادنها
پس از تماشا و اشتباه و فراموشی
برگشتن به آنجا با این فکر در سر
که جز آنهایی که میشناختم
هیچکس را نخواهم دید
اما عاقبت دیدار تو
که نشستهای به انتظار
و بر تنت پیراهنی سپید
تویی که شنیده بودمت
با گوشهای خودم از همان آغاز،
برای آن که بیش از یک بار
به رویش در گشودهام،
باور داشتم دور نیستی تو.
دیروز
رفیقم میگه
پسر خوبی نبودم
تو که میفهمی؟
میگم آره میفهمم
میگه خیلی به پدر مادرم سر نمی زدم
تو که میدونی
میگم آره میدونم
میگه حتی وقتی تو یه شهربودیم
شاید ماهی یه بار میدیدمشون
شایدم کمتر
میگم آه آره
میگه آخرین باری که رفتم دیدن پدرم
میگم آخرین باری که پدرمو دیدم
میگه آخرین باری که پدرمو دیدم
هی از زندگیم پرس و جو میکرد
که چه طور میگذره و رفت اتاق بغلی
تا واسم یه چیزی دست و پا کنه
میگم آه و
سرمای دست پدرمو
تو آخرین نفسش
دوباره حس میکنم
اون حرف میزنه و پدرم
به درگاه برگشت و منو دید
که ساعتمو نیگا میکنم
و گفت: میدونی که دلم میخواس پیشم می موندی
باهام همکلام می شدی
میگم آه آره
گفت اما اگه گرفتاری
نمیخوام فقط واسه خاطر من
خیال کنی مجبوری
هیچی نمیگم
میگه پدرم
گفت شاید
کار مهمی داشته باشی که باس انجامش بدی
شایدم باس کسی رو ببینی
نمیخوام نگهت دارم
به بیرون پنجره نگاه میکنم
دوستم ازم بزرگتره
میگه: بعد به پدرم گفتم همین طوره
پا شدم و ترکش کردم
میدونی
که نه قرار بود جایی برم
نه قرار بود کسی رو ببینم.
زبان
در میان دانستههای ما هستند کلماتی که دیگر به زبان نمیآوریم، اما هرگز از یاد نمیبریمشان. محتاجیم به آنها همانقدر که به پشت عکس، به مغز استخوان، و به رنگ رگها. فانوس دریایی خواب ما بر آنها میتابد، برای اطمینان، و ببین آنجا هستند، و از همین حالا میلرزند بر خود از ترس روز شهادت. آنها با ما دفن خواهند شد، و همراه با دیگران برخواهند خاست.
محسن عمادی
سایهی شعرای یمانی
به روزهای پیش پا افتادهای باور دارم
که اینجا هستند
در این دم
کنار من.
کتاب سایهی شعرای یمانی، از سه بخش تشکیل میشود. بخش اول،گویی کارهای اولیهی مروین است آنطور که از چشمانداز امروز به دید میآید. بخش آخر، به ایام نزدیکتر بر میگردد، روزهای آخر زندگی مروین و بخش میانی، مرثیههای کوچک است، مرثیههایی، همه برای سگها. مروین مینویسد: شعر از چیزی شروع میشود که بیانشدنی نیست خواه، شهوت باشد و خواه عشق و خواه خشم و اندوه و فقدان. مهم آن است که در تلاش برای به زبان آوردنش، آن را نمیگویی. چیزی دیگر میسازی که آن را محاکات میکند.
این کتاب، مروری در خاطره و زمان است. مجموعهای درخشان و لطیف که بر قدرت ژرف خاطره تمرکز میکند. مروین به شعر قرن بیست و یکم، همان چیزی را هدیه میدهد که ماتیس به نقاشی قرن بیستم پیشکش کرد: هدیهای که گذشته و حال را در هم میآمیزد و احضار میکند: قدرت ژرف خاطره را.
میگوید: من هیچ درک ایدهئولوژیکی ندارم از چیزهایی که مروین-گونه است یا مروین-گونه نیست. شادمانی من همیشه وقتیاست که شعری مینویسم، شعری متفاوت از هرچیزی که پیش از این نوشتهام. ولی گمان نمیکنم کسی بتواند واقعا از روی یک نمونه یا یک پارادایم، شعر بنویسد. شگفتی و اعجاب، در یافتن راههای تازهاست و در نواحی تازهای که پیش از این آنجا نبودهای، شگفتی از نوشتهی خود، چیزی که همیشه آرزویش را داشتهام. ترجمه، اهمیت بسیاری برای نوشتههای من داشتهاست. زیاد ترجمه نکردهام. اما همیشه ترجمه کردهام، نمیدانم که ترجمههای من چطور بر شعر من اثر نهادهاند. ولی سعی کردم تقلید نکنم وقتی ترجمه میکنم.
موضوع شعر مروین، فقدان است. به خصوص فقدان مکان ، ویرانی محیط.
وقتی آکادمی شاعران آمریکا، مروین را برای جایزهی تاننیگ انتخاب کرد، بعضیها میگفتند که بهترین کارهای مروین در پشت سر اوست در کتابی غمناک در سال ۱۹۶۷ که از ویرانی طبیعت میگوید. گروهی بر این باور بودند که از آن به بعد شعرهای مروین انتزاعیتر و مبهمتر شدهاست. منتقدی او را الیوت کوچک مینامید. اما همه بر این تاکید داشتند که مروین، یک استاد بزرگ است.
در نگاه مروین، شعر، امری فیزیکی و ملموس است. همانطور که پاوند میگفت. یک قطب شعر، شعور است و قطب دیگر موسیقی. به ساختن جوک میماند، اگر در آخر یک جوک، حتی یک واژهی اشتباه انتخاب کنی، همهی سرخوشی و لذتش را از بین میبری.
نشسته فراز کلمات
چه دير شنیدهام
زمزمهی آهی را
نهچندان دور
مثل بادشبانهای میان کاجها يا در دريايی دردل تاريکی
پژواک هرآنچيزی که تاکنون
بر زبان آمده
و هنوز در کار تنيدن
هجاييست
ميان زمين و سکوت.
میلوش شاعر لهستانی دربارهی این شعر مینویسد:
در هر لحظهايی از زندگیمان، ما با همهی گذشتهی انسان سر و کار داریم، گذشتهای که زبان نخستين است. انگار در زمينهی همسرایی مداوم و بیپایانی زندگی میکنيم، بیشک تصور حضور هرچيزی که پیش از این بر زبان آمدهاست ، هميشه برایمان ممکن است.
میلوش در این پاراگراف، عصارهی شعر مروین را بیان میکند. همان همسرایی بیپایان و مدامی که در سایهی شعرای یمانی هم ادامه مییابد. کتابی که برای دومین بار، مروین را به عرصهی هیاهوی خبر آورد با جایزهی پولیتزر اگرچه هیچ جایزهای، برازندهی قامت شاعران نیست، جز موهبت لحظهای که شاعران قادر به تکلم زبان نخستین همهی ما میشوند.
سرود سه لبخند
بگذار روحی را احضار کنم، عشق،
اگرچه کوچک باشد؛
در ماه مهر
به هوا فکر نمیکردیم.
از که باید تشکر کنم
به خاطر گنج آب؟
قلب تو بندرها را دوست میدارد
جایی که من غریبهام.
کجا بود آنجا که کنار هم خوابیدیم
بینیاز از آن دیگری
دوازده روز و دوازده شب
چشم در چشم هم
بابل نبود؟
و روزهایی بسیار کوتاه
که به زبان هم حرف زدیم
بینیاز از آن دیگری
اگر دانهای سبز میشود
سنگی بر آن بگذار
تا بیاموزد
نیکوکاری مقدس را
اگر باید بخندی
همیشه به آن دیگری،
از این گوش تا آن گوش مرا ببر
آنوقت همه با هم میخندیم.
قله
هر دو میدانستیم
که چه امتیازی بود
در این که با هم قدم بزنیم.
از تفاوت قدمان میشد فهمید
که چنین چیزی
به ندرت اتفاق میافتد
که دوباره شاید پیش نیاید.
برای من
رخصت آنکه با خانم ژیلز قدم بزنم
پیش از آنکه حتی مدرسه را شروع کردهباشم
با او که تازه از یک عمر معلمی بازنشسته شده بود.
زیبا بود
با کت پشم شتریاش
که به برگهای پاییزی میمانست
پیشنهاد او بود که با هم قدم بزنیم
هر دو میخواستیم به هم گوش کنیم
صدایش آرام بود و مطمئن
و ما به راه محبوبمان رفتیم
اولین بار و
تنها باری که همهی راه را رفتیم
حتی اگرچه شاید خیلی دور بود
به بالای صخره
تا جایی که آن را قله نامیدیم
با تفرجگاهی که بر لبهی صخرهای بود
و به رودخانه خیره بود
قله،
یک راز...
وقتی برمیگشتیم
وقتی زمان
از حد تصور ما دیرتر شد
هیچ کس
واقعا انگار نمیدانست که کجا بودیم.
حتی وقتی او به آنها گفت.
از قله
هیچکس
چیزی نشنیده بود.
و بعد
او به کجا رفت?....
یک مصاحبه
وقتی رفتم ازرا پاوند رو ببینم، هجده سالم بود، کالج میرفتم. پاوند تو بخش روانی بیمارستان الیزابت بستری بود، وکیل مدافعش با بستری کردنش جونش رو نجات داد، چون زمان جنگ جهانی دوم حرفایی زده بود که حالا ممکن بود خیانت به کشور به حساب بیاد و به خاطرش بهش شلیک کنند. جنون، عذر موجه: اونا گفتند پاوند دیوانه بوده، خوب احتمالاً یه کمی دیوانه بوده. خوشبختانه من هیچی از مشی سیاسیش نمیدونستم، اون هم، یه جوری که حالا مایه شگفتی منه، منو به عنوان یه شاعر جدی گرفت. با خودش فکر کرده "این یه مرد جوونه که میخواد شاعر باشه." و اینو قبول کرد و گفت: "اگر میخوای شاعر باشی باید جدی باشی، باید کار کنی و براش وقت بذاری بیشتر از هر کار دیگهای تو زندگیت، باید کار هر روزت باشه." گفت: "باید هر روز یه چیزی حدود هفتاد و پنج خط بنویسی" میدونید پاوند از اونایی بود که دائماً درباره اینکه هر کاری رو چطور باید انجام داد قانون وضع میکرد، بعد هم گفت: "تو هیچی تو زندگیت نداری که بتونی دربارهاش هفتاد و پنج خط بنویسی." گفت: "تو هجده سالگی آدم چی داره که بتونه دربارهش بنویسه، هیچی. فکر میکنی میتونی، اما نمیتونی." گفت: "برای اینکه بتونی بنویسی برو یه زبان دیگه یاد بگیر و ترجمه کن. اینطوری میتونی تمرین کنی، میتونی سر در بیاری چه کارهایی میتونی بکنی با زبان خودت، آره با زبان خودت."
من عاشق این شهرم اما عاشق روستا هم هستم، وقتی در شهرم همهاش دلم برای روستا تنگ میشه، وقتی به روستا میرم گاهی دلم برای شهر تنگ می شه. آره، برای همین، حالا در روستا زندگی میکنم و اون گاهی رو میرم به شهر. اما میدونید اصلا نمیتونم تصور کنم که اینجا در روستا باشم ولی بخشی از روستا نباشم، یعنی یه چیزی نکارم، و یا کارهایی مثل این انجام ندم.
شعر نوشتن، برای من، همیشه یه جورایی ربط پیدا میکنه به اینکه میخوای چطور زندگی کنی. من کارهایی کردم که بیشتر همدورهایهای من نکردند. بیشترشون رفتند دانشگاه و تو همون فضا کار میکنند، و من نه اینکه بخوام اونا رو محکوم کنم، نمیخوام دانشگاه نرفتن رو تبلیغ کنم و بگم "کار وحشتناکیه." نه، راستش میخوام بگم خیلی هم کارخوبیه اگه به درد شما بخوره. اما خوب من برای دانشگاه ساخته نشدم. رفتم دانشگاه، اما بعد حدود یه هفته اونجا موندن، احساس کردم اکسیژن هوا داره به سرعت تموم میشه و من باید برم یه جای دیگه.
این شعر رو اوایل دههٔ هشتاد نوشتم، مدت کوتاهی بعد از اینکه همسرم پائولا رو دیدم.
nima- کاربر فعال انجمن
- تعداد پستها : 84
امتیاز : 163824
تعداد تشکرهای انجام شده از این کاربر : 32
Join date : 2009-12-17
مواضيع مماثلة
» زندگی نامه و بیوگرافی آلبرت انیشتین
» دل نامه ی عشق /مجموعه اشعار داریوش آزادمنش 1
» دل نامه ی عشق /مجموعه اشعار داریوش آزادمنش 2
» اشعار فرزانه شیدادر کتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ -بخش سوم
» ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۵/ بخش دوم
» دل نامه ی عشق /مجموعه اشعار داریوش آزادمنش 1
» دل نامه ی عشق /مجموعه اشعار داریوش آزادمنش 2
» اشعار فرزانه شیدادر کتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ -بخش سوم
» ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۵/ بخش دوم
اُرُدیست نوشت Orodist Note :: سخنان استاد فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی (بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم و رهبر اُرُدبیست های جهان)
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد