Orodist Nevesht
آدرس های اینترنتی اُرُدیست نوشت
اُرُدیست نوشت - در اینستاگرام
75. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در لوکزامبورگ
76. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مجارستان
77. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان
78. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا
79. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو
80. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد
76. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مجارستان
77. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان
78. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا
79. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو
80. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد
المواضيع الأخيرة
» فلسفه زندگی منمن طرف بهروز ستاری(Orodism) الثلاثاء أبريل 23, 2024 4:00 pm
» حکمت چیست؟ حکیم کیست؟
من طرف بهروز ستاری(Orodism) الثلاثاء أبريل 23, 2024 12:53 pm
» صفحاتی از «کتاب موفقیت آبی» در اینستاگرام زهرا دوستی
من طرف پریسا لشکری (ORODIST) الجمعة فبراير 17, 2023 4:12 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مجارستان The philosophy of Orodism in Hungary
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 11:03 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان The philosophy of Orodism in Bhutan
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 10:57 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا The philosophy of Orodism in Cuba
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:55 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو The philosophy of Orodism in Kosovo
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:52 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد The philosophy of Orodism in Sweden
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:44 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوستان The philosophy of Orodism in India
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 8:34 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آلمان The philosophy of Orodism in Germany
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 8:21 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اوکراین The philosophy of Orodism in Ukraine
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 7:35 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لوکزامبورگ The philosophy of Orodism in Luxembourg
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 4:24 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آمریکا The philosophy of Orodism in United States of America (USA)
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 4:19 pm
» تا چیزی از دست ندهی، چیز دیگری بدست نخواهی آورد، این یک هنجار و قانون همیشگی است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 11:21 am
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور افغانستان The philosophy of Orodism in Afghanistan
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 12:28 am
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فرانسه The philosophy of Orodism in France
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 9:06 pm
» بازتاب جهانی فلسفه اُرُدیسم Orodist Note
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 8:46 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایران The philosophy of Orodism in Iran
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:44 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئیس The philosophy of Orodism in Switzerland
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:43 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گینه استوایی The philosophy of Orodism in Equatorial Guinea
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:43 pm
أفضل 10 أعضاء في هذا الشهر
لا يوجد مستخدم |
كساني كه Online هستند
در مجموع 10 كاربر Online ميباشد :: 0 كاربر ثبت نام شده، 0 كاربر مخفي و 10 مهمان هيچ كدام
بيشترين آمار حضور كاربران در سايت برابر 79 و در تاريخ الخميس ديسمبر 20, 2012 2:08 am بوده است.
ورود
●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۶●قسمت دوم
4 مشترك
صفحه 1 از 1
●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۶●قسمت دوم
●اشعار فرزانه شیدا درکتاب
بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ
بخش 6ششم - قسمت دوم
____ * صدایم در نمی آید ...صدایت کو؟!* ____
صدایم در نمی آید،نه حتی کُنج تنهایی
نه در جمعی که دائم از حقیقـت قصه ،
می سازد !نه در آن باور دیروزی مطلق
که ترمیم درون زخمی من بود !
صدایم در نمی آید نه حتی در نوشتاری
که رنگ عاطفه در جوهری شبناک
وگه در تیرگی رنگ ِ شب اندوه
به جایم باز می نالد !
(حقیقت رااگرانکار می باید" حقیقت "نیست! )
صدایم در نمی آید،
نه آنجایی که می بایدبه خشم سینه فریادی
ز درد دائم این زندگانی زد !
صدایم در نمی آید ، صدایت کوُ ؟!
که در کُنجی خداونداصدای ناله واندوه
می پیچدو اشک درد ،
فراوان میچکداز دیده مظلوم !
ولی تنها ، سکوتی نابسامان
کوچه گرد ِ روز وشبهایی ست
که من در بیصدایی ها !
که تو در بی خیالی ها !
که او گم کرده سیرت
غرق یک آیینه ی شفاف !
و آنها و همه مشغول لافی چند
به خود سرگرم و مشغولیم !
من اما شرم میدارم که در دستم
قلم شیون زنان تر می کند ،
چهرِ ورق ها را !
...
و من در آه خود گم می شومَ ،در ابر
!من آخر سخت گریانم !
ومی بارد نگاه آسمان مغموم و خون آلود !
و در خشمی ، به رعدی ....می شکافد ,
سینه خود را !
بگو حالا کدامین چهره گویا بود؟ً!
نگاه تو درون آینه با رنگهای مانده در صورت
نگاه لاف زنهای همیشه دائما
مشغول حرافی !
نگاه دستهایی که هردم با قلم
تسخیر می گردد.... و روحی باز می میرد !
و یا آن آسمان با هر شکاف رعد بر سینه
ز درد و زجر وظلمی که به جای اشک او،
همواره و هر روز چو رودی محو
به روی این زمین جاریست
[size=16]من اما بازهم خاموش ،صدایم درنمی آید !
تو هم آینه را بردار
و بر چهری که روزی پیر خواهد شد
به رنگ و روغنی دیگر ،بزن دستی !
...
توهم ای لاف زن هر روزه و هر روز
به گوش هرچه بیکار است
بخوان ؛یاسین؛ به گوش خود !
و در دل خنده کن بر جمع بیکاران
!
به کُنجی دیدگانی باز می بارد
به کنجی باز مظلومی ست
صدایش گم شده در این هیاهو ها
که در آن باز سبزی ، باز میوه
باز حرف ِ نفت وگاز وُ گالُن بنزین
و رنگ آخرین ُرژ ،بر لب مصنوعی خواننده ی غربی
تمام حرف هرروزجماعت هاست !
و اما ظلم را در کاغدی رنگی به روبانی و تزئینی
به هرچه بی خرد تر ازخود و از خویش
چه آسان می فروشد ، در دم بازار !
....
صدایم در نمی آید . . . صدایت کو ؟!
که گر حتی فغان هم سر دهم
چیزی به این قلبم نمی ماسد !
و آهم می رود تا ابر !
که تا در رعد جانسوز" سما "
من هم بگریم باز !
[center]صدایم در نمی آید!...صدایت در نمی آید !
تفاوت این میان در چیست ؟
خموشی تا ابد , رنگ خموشی هاست !
صداهم تا ابد در واژه های درد حیران است
بدون حنجره در باد !
صدایم در نمیآید . . . صدایت کو !؟
من اما سخت گریانم .... من اما سخت گریانم !
یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۶
فرزانه شیدا
__ ده فرمان __
[size=16]در مناجاتی پاک, دستها سوی خداوند ,بلند
روح سرشا ر ز امواج دعا : یا محمد (ص)
تو مرا یاری کن
تا بگویم ز تو و نام خدا
من ز هر جمله که از سوی خداست[/siz
[size=16]همچو شمعی بدرون آب شدم
غرقه در این همه آیات خدا
غرقه در این گوهر ناب شدم
من ز قرآن تو سرشار شدم
با هرآن سوره و هر آیه ی عشق
مست قرآن شده هشیار شدم
زینهمه جمله ی پرمایه ی عشق
کاش یارب که توان بود مرا
تا بدرگاه ِ تو راهی جویم
تا بگویم بتو از بنده گیم
راه تو همچو محمد (ص) پویم
لیک در راهِ تو این می بینم
که محمد(ص) فقط او بود وهم اوست
مظهر پاکی و ایمان به خدا
این همان اوست که اینگونه نکوست
من کجا هستم و او بوده کجا
این همان مرد خداوند من است
این همان گوهره ی پاک وجود
این همان یاور دلبند من است
روح پرواز دعا همچو صعود
این همان رهبر ایمان باشد
که به غفلت زده , پایانی داد
او که دل در ره ا و می کوشد
او که ایمان مرا جانی داد
او که قرآن ِ تو بر دنیا داد
او که در هرسخنش پندی بود
او که عشق تو به این دلها داد
او که چشمان مرا باز نمود
دل ِ" شیدای" مرا باز نگر!
زندگی با تو مرا آغاز است
روزگارم همه سرشار دعاست
روحم ازعشقِ ِ تو در پروازاست
دل شیدائی من در ره ِ عشق
با محمد (ص) نفسِ گرم خداست
عشق تو عشق محمد (ص) بدورن
این سعادت به من شیدا بخش
تا بدرگا ه ِ تو باشم مجنون
گر حقیرم تو مرا باز ببخش
که مر ا در ره تو راه بسی است
یاورم در ره تو مرد خداست
آن محمد (ص) که مرا دادرسی ست
آن محمد (ص) که تو پندش دادی
تا به قرآن بنویسد بر ما*
پند هائی ز ره آزادی*[/size
[size=16]ده سفارش که تو براو کردی
و به هر مُسلم پاک و آزاد
و محمد (ص) به منو بر ما گفت[/size
[size=16]
که خداوند مرا پندی داد
که رهی نیک وره پاک خداست ... پیرو راه خدا گر هستی
بنده ی خالص آن یارب باش[/size 16]
[size=16]که بهشت تو بدینگونه بجاست*
* ره اخلاص به خاطر بسپار,
آشکار است و یا پنهانی*[/size
[size=16]*دادگرباش به خشنودی و خشم* ,
گر که یک مُسلم با ایمانی*
*در میانه ره خود پیش ببر*
در نیازو به توانمندی خویش*
*بگُذر با دل خشنود و بِبخش*
گر کسی کرده دل زار تو ریش*
*دست یاری بده بر آنکه ترا*
کرده محروم به ظلم و ستمی*
* برو دیدار همان یاور و دوست*
که ترا ترک نموده به غمی*
*و فراموش مکن بنده ِی حق*
که نگاه تو بوّد عبرت و پند*
* یاد کن با سخن از یاد خدا*
یا لب ِخویش به "اندیشه " ببند*!!
و چنین بود محمد (ص) به جهان
و هم او گفت به یاران خدا :
*ای مسلمان به هرآن وقت و زمان*
سخنی را تو به بیهوده مگو*
*باش آگاه تو از آن *حق زبان*
* که بهشتی ست* زبانی که نکوست*
*مکن آلوده زبان را تو به خشم
* مشو رنجی بدل دشمن و دوست
و چنین بود ره مرد خدا
او همان مظهر پیمان و وفاست
اوهمان مظهر پیوند خدا
او همان راه رسیدن بخداست
رستگاری تو بیآموز ز او
که محمد (ص) ره ِ الله رَود
با همان او* سخن از عشق بگو
تا دلت همره ِ الله شود.
"دل شیدائی" ما همره توست
یا محمد (ص) , تو مرا یاور باش
تو بگو راه منو عشق کجاست
تو مرا در ره او رهبر باش
آبانماه ۱۳۸۵
___ فرزانه شید ا ___
[b] [b]
ــــ*چشم یاری ــــ
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
بر قّلّوب هر که بوده آشنا
دانه ی مهر و محبت کاشتیم
لیکن از این مزرع سبز فلک
حاصل از" خار جفا " برداشتیم!!
آری اندر باغ ما خاری دمید
وه که خارستان زآن افراشتیم
سکه ی نامردمی را در فریب
سکه ی مهر و وفا انگاشتیم!!!
کودک دل را دراین کهنه خراب
بر سر بازار غم ، بگماشتیم !!!
دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۷
ـــــ سروده ی : فـرزانه شـیدا ـــــ
[[size=16]
____ پنجر ه___
اینــهمه پنــجـره در کوچه و شهر
پشت هر پنــجره ای خاطره ای
قصه از عشــق و محبت بسیار
قصه ها از دل این اهل دیار
قصـه ها بسـیارنـد
گاه هریک چو کتابـی ست قطور
گاه ویرانی مردی ز غرور
گاه از حرمتِ یک قلب صبـور
گاه اندیشـه ی یـک زن
به خـیال
گاه از باور پرواز ،
بدون پر و بال
قصـه ها بســیار است
پشت هر پنــجره ای
لیک چون پنـــجره ها
یک لبــی باز نشــد
تا بگوید:غـم چیســت
یا بگوید که دگر
غمـــگین نیست
یا بگویــد که اصول دل شادان
در چیسـت
از چه باید خندید
ازچه با گریه اندوه گریسـت
معنی بودن انسان در چیست
قـصه ها بسیارند
و پر از خاطـره ها
پشـت هر پنــجره ای
دل انسان طپشی دارد بازد
که ز سرسبـزی بودن گویـد
گرچه در عمـق سکـوت
لیک همـواره به هر ثانیـه ای
می طپـد باز پر از
حـس نیـاز
در تـمنای وفـا
در تـب عشـق هــنوز
نبــض بودن به امــیــد
می زند در شــب و روز
و چه غــافل دل ماســت
که اگر بودن ســبزی باید
سبـزی روح طلــب مــیدارد
و دراین باغ پر از سبــزه دهــر
گل احساس و محبــت افسـوس
جایگاهــش خالــیست
و جز این حرفی نیســت
قــصه ها بســیارند
پشت هر پنــجـره ای
و اگر پنــجـره ای باز نـشــد
جای تـردیدی نیســت
که ز باغ دل او هــم امــروز
جای گلهای محبت خالیست
دل او شادان نیســـت
و اگـر باز کــند پنــجـره را
شایـد از لطــف نسیـم
روح او تازه شـــود
با نگاهی به مســیر پرواز
با یکـی رنگ تبســم بر لــب
بر همان آبــی دهــر
آسمــانــی که بر او هرچـه گذشت
عاقبــت رنــگ دلــش آبــی بود
و پر از خــاطـره های پــرواز
و پــر از خــاطــره های پرواز
فرزانه شیدا/ 1382
*
گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است . ارد بزرگ
●
[size=16]ـــــــــــ * تسلیم ! * ـــــــــــــ
بسه دیگه برای من , این گذرون ِلحظه ها
گذشتن و ُرفتن و ُ باز , یه رفتن ِبی انتها
بیت غموُ , زار زدنی ! , توُ خلوت تنها ئیا
....
رفتن تُو آغوش غزل , توُ کوچه های بیصدا!
همیشه رفتنی بودن , تسلیم زندگی شدن!
به "غم" بگم باشه ! بمون!باز غرق سادگی شدن!
همیشه با خودم بگم، که قسمتم همین بوده
یاکه, توُ دست زندگی, اسیر ِ بردگی شدن
....
نگو که سرنوشت ماست, نشستن وغم کشیدن
اشکو ُ بدل راه دادن وُ ,خنده ی "غصه" رو , دیدن!
از لحظه ها گذشتن وُ دویدنی سوی ... کجا؟
دویدنای ِبیخودی, واسه ؟! به آخر رسیدن؟
!
نگو که سرنوشت ماست , نشستنی پای غمی
شادی باید یه جا باشه ، حتی یه ذره یه کمی
تا کی اسیر سادگی ،هی خودمو گول بزنم؟!
بگم به دل تقصیر توست, اگر که تو اسیر شدی
!
کی گفته دست ِتقدیره ، دست قدر یا که قضا
فقط برو راهی که هست !, بدون هیچ چون و چرا!
تسلیم زندگی با شوُ ! بگو خودش درس میشه !!!
هرجارو هم ، نگاه کنی ، نگفته اینا رو ،خدا!!
...
نه بخدا , برام بسه , اینجوری , آواره بودن
توُ دست غصه ها اسیر , همیشه بی چاره بودن!
بیام بشم عروسکی , توُ دست سرنوشت وغم؟!
وَِیلون و ُسرگردونِ غم ، مثله یه بیکاره بودن!
...
یا که بپای هر دعا "دنیا " منو ، ، دک بکنه
توسبزه زار باشم ولی ، منو "مترسک " بکنه!
بیاد بگه که سرنوشت ، اینجور واونجور نمیشه!!!
تا یه روز آخرش بیاد ,خودش منو " حک " بکنه! ؟
...
من زیر بارش نمیرم , که تا ابد اسیر باشم
سفره ی شادیها باشه !نخورده اما سیر باشم!
همش بهانه بیارم ، بگم گناهه " هَستیه"!
مثله یه کوری توی راه ، سرگردونِ "مسیر" باشم!
...
هرجوریم حساب کنی، من زیر بارش نمیرم!
یه روز توی همین روزا، حقمو من پس میگیرم
خدا خودش شاهدمه ،که نون دل رو میخورم
"شیدا"م ولی وا نمیدم ، حتی اگرهم بمیرم
چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸
ـــــــ فرزانه شید اـــــــــ
●
[size=16]___* باغ زندگی* ____
به تماشای بهاری خوشرنگ
سفری سوی مکانی دیگر
با همه ذوق و شتاب در پی تازه بهاری دیگر
و رسیدن به خزان دیدن برگ به خون آلوده
رنگ زرد مردن
باغ پائیز زده افسرده
با سکوتی غمگین به نمایندگی یک فریاد
همه جا خاموشی
بهر عصیان و قیام و بیداد
آسمان ابری و تار بهر بارش حاضر
بغض از خواری باغ یاد گل در خاطر
ملتهب از اندوه , غمزده بس حیران
سینه را فرمان داد :
تو ببــار ای باران
ومن اینجا تنها زیر باران غمگین
پس چه شد آن گل سرخ ، آن بهار رنگین
به تماشای بهار آمد ه ام لیک او اینجا نیست
این خزان است خزان این خزانی خالیست
گوید اما از مرگ از همه بیرنگی
دل او بیرحم است جنس قلبش سنگی
ناگه از پشت سرم تک صدائی برخاست
گقت: دیر آمده ای از خزان هم پیداست
گل به حرف آمده بود گل پژمرده زار
اشک بر چهره زرد پیکرش خسته و زار
گفت : آن تازه بهار رفته از باغ جهان
زندگی یک رو نیست با بهار است خزان
گل شود مست غرور تا که رنگی دارد
او نداند افسوس وقت تنگی دارد
غنچه ای چون کودک بی خبر از دنیاست
آنچه او می بیند باغ نه ، یک رویاست
زندگانی هم نیز نیست کمتر ز بهار
هستی انسان هم نیست کمتر ز قمار
لحظه ای در اوجی لحظه ای در خواری
لحظه ای در خنده لحظه ای در زاری
باغ را ساده مبین در درونش هستی ست
آنچه اینجا پیداست غفلتی از مستی ست
از غرور منو تو مستی و نخوت ما
ما که غافل بودیم از خزان فردا
دیر برخاستنت شکلی از غفلت بود
آمدی آندم که باغ در ذلت بود
آدمی اینگونه ست دیر بر پا خیزد
میرود آندم که برگها میریزد
در قبال خود هم از بهاران غافل
او ندارد چون گل غیر مردن حاصل
خود همی میدانی* آدمی* آه و دم است
آه چون بیرون داد بینی از دنیار ست
باغ را الگو ساز هستی خود دریاب
آخر انسان تاکی غرق مستی در خواب
باغ خود را بنگر، گلشن دنیا را
تا که امروزت هست کو دگر تا فردا
تو کنون بر پا خیز رسم بودن آموز
توشهِ ی فردایت کار تو در امروز
●1362● فرزانه شیدا ●
[size=16]
ـــــــــــــ ....در کجا باید , میخی کوبید...؟؟!!ــــــــــــ
از عمق دل گریان شدم ، بر بودن بی حاصلم
از آنهمه رنجی که دید ، از روی ناچاری دلم!
بر هر دری رو کرده ام ، آن در برویم بسته شد
گریان نگه ،جامانده ام ، درگوشه ای در منزلم!
آید چکار از دست من ، جز غصه خوردن درخفا
گردر جوانی جان دهم ، "غم " بوده تنها قاتلم
...
اما جهانِ یاوه گو! با من ز عرفانت مگو!
زآندم که شد" غم" همدمم ، *"دیدم ز دنیا غافلم"!!
یا باید از این غصه ها ، دل را کشم دیگر بروُن
یا آنکه قربانی شوم در "غم "... که بوده مشکلم!
قلبم ولی در زندگی ، هرگز نشد تسلیم " تو "
یا تو, خودت یک جاهلی!...یا من زیادی جاهلم!!!
...
همراه رودی رفتن وُ همراه او جاری شدن؟!
"*فرقی میان آدمیست با گله ای روی چمن*"!!
" بُز" گر رَود ، راهی خطا، یک گله بی چون وچرا
دنبال او راهی شود!
این را تو میخواهی زمن ؟؟!!!!؟؟
***
اما جهان! من آدمم ! با عقل وهوش وفکر خود
هرگز نمی بینی زمن ،" تسلیم" من با جان وتن!
شاید خطا , شاید فنا ... اما تو باور کن مرا!
باید گُـُل ِ شادی شدن در زندگی چون یاسمَن
من میروم شاید غمین! با زندگانی در کمین!
*" شـیدا " ولی داند "کجا میخی زخود باید زدن"!!*
27/1/1364 سه شنبه فروردین ماه
____ فرزانه شیدا ____
ـــــــــ پــروانه زندگی ــــــــــــ
با زبان ساده میگویم
سخن زندگی, در چشم من پروانه ایست
از درون پــیله میآید برون
در پی گلهای رنگین سوی باغ
بال بالی میزند در باغها با سرود بلبل و ,
گه زاغها!
گاه دور افتد ز باغ زندگی
تا بیابد عطری ا ز باغ بهار!
گاه, در کنجی نشیند
,بیصداروز وشب در بازی تکرارها!...
چون بها ران عمر کوّته در گذر
جان دهد پروانه درکنُج خزان
در شبی همراه شمعی جانفروز
با تنی وامانده در حرمان وسوز
یا که می میرد زمان در زندگی !...
او ولی در بهت وراز زندگی
همچنان در بهت و رمز زندگی !
از چه آمد؟ از چه پر زد؟ او چه کرد ؟!
رنگ و بوی زندگی را چٌون چشید ؟!
لیک بی آنکه بداند قـصه را ...
قصه ی "بودن " به پایانش رسید !!
من چو آن پروانه بودم در جهان
باورم از " زنـدگانی "سـاده بود
گاه بال و پر زدم درعطر باغ
گاه با باران ِغم پر پر زنان
در خیالم، قلب من آزاده بود
در خیالم این دلم آزاده بود!!
باز می پرسم زخود , در روز وشب
من چه کردم با خود ُو با زندگی
چٌوُن چشیدم ، لذتِ باغ بهار ؟؟
من ولی در پیچ وتاب زندگی
همچنان در قصه ها , پروازها ...
در میان ره ، نمیدانم چرا!
خسته ام ! از اینهمه تکرارها!
روز بارانی من نوری نداشت
قصه بودن دگر شوری نداشت
چون بهاران عمر من آسان گذشت
عمر من در حیرت دوران گذشت!
آسمان من ولی آبی نبود
عمر من در تاری باران گذشت !
عمر من در تاری باران گذشت !
همچنان در نیمه راهم بی خبر...
قصه ی من خط پایانش کجاست ؟
باغ من خورشید ومهتابش کجاست ؟
آسمان آبی نمیگردد چرا ؟
پرتو از, نوری نمی گیرد چرا؟!
وای از این روزانه ها ,تکرارها!!....
....
در بهاران اشک باران کمتر است
بارش ابر بهاری کوّته است
آسمان من ولی ابری وتار
آسمان من ولی ابری وتار
از چه شبها , نور ومهتابی نشد
یا که قلب ِ اسمان آبی نشد!
آنچنان هم زندگانی ساده نیست!
عمر ما کافی براین "پیمانه " نیس
پر شود پیمانه ی عمری به درد
میرسد آخر خزان , ابری وسرد
در چنین باغی فقط پر پر زد یم
روزو شب بر رنج ودردی سر زدیم
" زندگانی" میرود آسان ز دست !
اینچنیـن , پـروانه بودن مشکل است !
اینچنین, پــروانه بودن مشکل است !
___فـرزانه شــیدا * آذر ۱۳۸۲___
صدایم در نمی آید،نه حتی کُنج تنهایی
نه در جمعی که دائم از حقیقـت قصه ،
می سازد !نه در آن باور دیروزی مطلق
که ترمیم درون زخمی من بود !
صدایم در نمی آید نه حتی در نوشتاری
که رنگ عاطفه در جوهری شبناک
وگه در تیرگی رنگ ِ شب اندوه
به جایم باز می نالد !
(حقیقت رااگرانکار می باید" حقیقت "نیست! )
صدایم در نمی آید،
نه آنجایی که می بایدبه خشم سینه فریادی
ز درد دائم این زندگانی زد !
صدایم در نمی آید ، صدایت کوُ ؟!
که در کُنجی خداونداصدای ناله واندوه
می پیچدو اشک درد ،
فراوان میچکداز دیده مظلوم !
ولی تنها ، سکوتی نابسامان
کوچه گرد ِ روز وشبهایی ست
که من در بیصدایی ها !
که تو در بی خیالی ها !
که او گم کرده سیرت
غرق یک آیینه ی شفاف !
و آنها و همه مشغول لافی چند
به خود سرگرم و مشغولیم !
من اما شرم میدارم که در دستم
قلم شیون زنان تر می کند ،
چهرِ ورق ها را !
...
و من در آه خود گم می شومَ ،در ابر
!من آخر سخت گریانم !
ومی بارد نگاه آسمان مغموم و خون آلود !
و در خشمی ، به رعدی ....می شکافد ,
سینه خود را !
بگو حالا کدامین چهره گویا بود؟ً!
نگاه تو درون آینه با رنگهای مانده در صورت
نگاه لاف زنهای همیشه دائما
مشغول حرافی !
نگاه دستهایی که هردم با قلم
تسخیر می گردد.... و روحی باز می میرد !
و یا آن آسمان با هر شکاف رعد بر سینه
ز درد و زجر وظلمی که به جای اشک او،
همواره و هر روز چو رودی محو
به روی این زمین جاریست
[size=16]من اما بازهم خاموش ،صدایم درنمی آید !
تو هم آینه را بردار
و بر چهری که روزی پیر خواهد شد
به رنگ و روغنی دیگر ،بزن دستی !
...
توهم ای لاف زن هر روزه و هر روز
به گوش هرچه بیکار است
بخوان ؛یاسین؛ به گوش خود !
و در دل خنده کن بر جمع بیکاران
!
به کُنجی دیدگانی باز می بارد
به کنجی باز مظلومی ست
صدایش گم شده در این هیاهو ها
که در آن باز سبزی ، باز میوه
باز حرف ِ نفت وگاز وُ گالُن بنزین
و رنگ آخرین ُرژ ،بر لب مصنوعی خواننده ی غربی
تمام حرف هرروزجماعت هاست !
و اما ظلم را در کاغدی رنگی به روبانی و تزئینی
به هرچه بی خرد تر ازخود و از خویش
چه آسان می فروشد ، در دم بازار !
....
صدایم در نمی آید . . . صدایت کو ؟!
که گر حتی فغان هم سر دهم
چیزی به این قلبم نمی ماسد !
و آهم می رود تا ابر !
که تا در رعد جانسوز" سما "
من هم بگریم باز !
[center]صدایم در نمی آید!...صدایت در نمی آید !
تفاوت این میان در چیست ؟
خموشی تا ابد , رنگ خموشی هاست !
صداهم تا ابد در واژه های درد حیران است
بدون حنجره در باد !
صدایم در نمیآید . . . صدایت کو !؟
من اما سخت گریانم .... من اما سخت گریانم !
یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۶
فرزانه شیدا
__ ده فرمان __
[size=16]در مناجاتی پاک, دستها سوی خداوند ,بلند
روح سرشا ر ز امواج دعا : یا محمد (ص)
تو مرا یاری کن
تا بگویم ز تو و نام خدا
من ز هر جمله که از سوی خداست[/siz
[size=16]همچو شمعی بدرون آب شدم
غرقه در این همه آیات خدا
غرقه در این گوهر ناب شدم
من ز قرآن تو سرشار شدم
با هرآن سوره و هر آیه ی عشق
مست قرآن شده هشیار شدم
زینهمه جمله ی پرمایه ی عشق
کاش یارب که توان بود مرا
تا بدرگاه ِ تو راهی جویم
تا بگویم بتو از بنده گیم
راه تو همچو محمد (ص) پویم
لیک در راهِ تو این می بینم
که محمد(ص) فقط او بود وهم اوست
مظهر پاکی و ایمان به خدا
این همان اوست که اینگونه نکوست
من کجا هستم و او بوده کجا
این همان مرد خداوند من است
این همان گوهره ی پاک وجود
این همان یاور دلبند من است
روح پرواز دعا همچو صعود
این همان رهبر ایمان باشد
که به غفلت زده , پایانی داد
او که دل در ره ا و می کوشد
او که ایمان مرا جانی داد
او که قرآن ِ تو بر دنیا داد
او که در هرسخنش پندی بود
او که عشق تو به این دلها داد
او که چشمان مرا باز نمود
دل ِ" شیدای" مرا باز نگر!
زندگی با تو مرا آغاز است
روزگارم همه سرشار دعاست
روحم ازعشقِ ِ تو در پروازاست
دل شیدائی من در ره ِ عشق
با محمد (ص) نفسِ گرم خداست
عشق تو عشق محمد (ص) بدورن
این سعادت به من شیدا بخش
تا بدرگا ه ِ تو باشم مجنون
گر حقیرم تو مرا باز ببخش
که مر ا در ره تو راه بسی است
یاورم در ره تو مرد خداست
آن محمد (ص) که مرا دادرسی ست
آن محمد (ص) که تو پندش دادی
تا به قرآن بنویسد بر ما*
پند هائی ز ره آزادی*[/size
[size=16]ده سفارش که تو براو کردی
و به هر مُسلم پاک و آزاد
و محمد (ص) به منو بر ما گفت[/size
[size=16]
که خداوند مرا پندی داد
که رهی نیک وره پاک خداست ... پیرو راه خدا گر هستی
بنده ی خالص آن یارب باش[/size 16]
[size=16]که بهشت تو بدینگونه بجاست*
* ره اخلاص به خاطر بسپار,
آشکار است و یا پنهانی*[/size
[size=16]*دادگرباش به خشنودی و خشم* ,
گر که یک مُسلم با ایمانی*
*در میانه ره خود پیش ببر*
در نیازو به توانمندی خویش*
*بگُذر با دل خشنود و بِبخش*
گر کسی کرده دل زار تو ریش*
*دست یاری بده بر آنکه ترا*
کرده محروم به ظلم و ستمی*
* برو دیدار همان یاور و دوست*
که ترا ترک نموده به غمی*
*و فراموش مکن بنده ِی حق*
که نگاه تو بوّد عبرت و پند*
* یاد کن با سخن از یاد خدا*
یا لب ِخویش به "اندیشه " ببند*!!
و چنین بود محمد (ص) به جهان
و هم او گفت به یاران خدا :
*ای مسلمان به هرآن وقت و زمان*
سخنی را تو به بیهوده مگو*
*باش آگاه تو از آن *حق زبان*
* که بهشتی ست* زبانی که نکوست*
*مکن آلوده زبان را تو به خشم
* مشو رنجی بدل دشمن و دوست
و چنین بود ره مرد خدا
او همان مظهر پیمان و وفاست
اوهمان مظهر پیوند خدا
او همان راه رسیدن بخداست
رستگاری تو بیآموز ز او
که محمد (ص) ره ِ الله رَود
با همان او* سخن از عشق بگو
تا دلت همره ِ الله شود.
"دل شیدائی" ما همره توست
یا محمد (ص) , تو مرا یاور باش
تو بگو راه منو عشق کجاست
تو مرا در ره او رهبر باش
آبانماه ۱۳۸۵
___ فرزانه شید ا ___
[b] [b]
ــــ*چشم یاری ــــ
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
بر قّلّوب هر که بوده آشنا
دانه ی مهر و محبت کاشتیم
لیکن از این مزرع سبز فلک
حاصل از" خار جفا " برداشتیم!!
آری اندر باغ ما خاری دمید
وه که خارستان زآن افراشتیم
سکه ی نامردمی را در فریب
سکه ی مهر و وفا انگاشتیم!!!
کودک دل را دراین کهنه خراب
بر سر بازار غم ، بگماشتیم !!!
دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۷
ـــــ سروده ی : فـرزانه شـیدا ـــــ
[[size=16]
____ پنجر ه___
اینــهمه پنــجـره در کوچه و شهر
پشت هر پنــجره ای خاطره ای
قصه از عشــق و محبت بسیار
قصه ها از دل این اهل دیار
قصـه ها بسـیارنـد
گاه هریک چو کتابـی ست قطور
گاه ویرانی مردی ز غرور
گاه از حرمتِ یک قلب صبـور
گاه اندیشـه ی یـک زن
به خـیال
گاه از باور پرواز ،
بدون پر و بال
قصـه ها بســیار است
پشت هر پنــجره ای
لیک چون پنـــجره ها
یک لبــی باز نشــد
تا بگوید:غـم چیســت
یا بگوید که دگر
غمـــگین نیست
یا بگویــد که اصول دل شادان
در چیسـت
از چه باید خندید
ازچه با گریه اندوه گریسـت
معنی بودن انسان در چیست
قـصه ها بسیارند
و پر از خاطـره ها
پشـت هر پنــجره ای
دل انسان طپشی دارد بازد
که ز سرسبـزی بودن گویـد
گرچه در عمـق سکـوت
لیک همـواره به هر ثانیـه ای
می طپـد باز پر از
حـس نیـاز
در تـمنای وفـا
در تـب عشـق هــنوز
نبــض بودن به امــیــد
می زند در شــب و روز
و چه غــافل دل ماســت
که اگر بودن ســبزی باید
سبـزی روح طلــب مــیدارد
و دراین باغ پر از سبــزه دهــر
گل احساس و محبــت افسـوس
جایگاهــش خالــیست
و جز این حرفی نیســت
قــصه ها بســیارند
پشت هر پنــجـره ای
و اگر پنــجـره ای باز نـشــد
جای تـردیدی نیســت
که ز باغ دل او هــم امــروز
جای گلهای محبت خالیست
دل او شادان نیســـت
و اگـر باز کــند پنــجـره را
شایـد از لطــف نسیـم
روح او تازه شـــود
با نگاهی به مســیر پرواز
با یکـی رنگ تبســم بر لــب
بر همان آبــی دهــر
آسمــانــی که بر او هرچـه گذشت
عاقبــت رنــگ دلــش آبــی بود
و پر از خــاطـره های پــرواز
و پــر از خــاطــره های پرواز
فرزانه شیدا/ 1382
*
گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است . ارد بزرگ
●
[size=16]ـــــــــــ * تسلیم ! * ـــــــــــــ
بسه دیگه برای من , این گذرون ِلحظه ها
گذشتن و ُرفتن و ُ باز , یه رفتن ِبی انتها
بیت غموُ , زار زدنی ! , توُ خلوت تنها ئیا
....
رفتن تُو آغوش غزل , توُ کوچه های بیصدا!
همیشه رفتنی بودن , تسلیم زندگی شدن!
به "غم" بگم باشه ! بمون!باز غرق سادگی شدن!
همیشه با خودم بگم، که قسمتم همین بوده
یاکه, توُ دست زندگی, اسیر ِ بردگی شدن
....
نگو که سرنوشت ماست, نشستن وغم کشیدن
اشکو ُ بدل راه دادن وُ ,خنده ی "غصه" رو , دیدن!
از لحظه ها گذشتن وُ دویدنی سوی ... کجا؟
دویدنای ِبیخودی, واسه ؟! به آخر رسیدن؟
!
نگو که سرنوشت ماست , نشستنی پای غمی
شادی باید یه جا باشه ، حتی یه ذره یه کمی
تا کی اسیر سادگی ،هی خودمو گول بزنم؟!
بگم به دل تقصیر توست, اگر که تو اسیر شدی
!
کی گفته دست ِتقدیره ، دست قدر یا که قضا
فقط برو راهی که هست !, بدون هیچ چون و چرا!
تسلیم زندگی با شوُ ! بگو خودش درس میشه !!!
هرجارو هم ، نگاه کنی ، نگفته اینا رو ،خدا!!
...
نه بخدا , برام بسه , اینجوری , آواره بودن
توُ دست غصه ها اسیر , همیشه بی چاره بودن!
بیام بشم عروسکی , توُ دست سرنوشت وغم؟!
وَِیلون و ُسرگردونِ غم ، مثله یه بیکاره بودن!
...
یا که بپای هر دعا "دنیا " منو ، ، دک بکنه
توسبزه زار باشم ولی ، منو "مترسک " بکنه!
بیاد بگه که سرنوشت ، اینجور واونجور نمیشه!!!
تا یه روز آخرش بیاد ,خودش منو " حک " بکنه! ؟
...
من زیر بارش نمیرم , که تا ابد اسیر باشم
سفره ی شادیها باشه !نخورده اما سیر باشم!
همش بهانه بیارم ، بگم گناهه " هَستیه"!
مثله یه کوری توی راه ، سرگردونِ "مسیر" باشم!
...
هرجوریم حساب کنی، من زیر بارش نمیرم!
یه روز توی همین روزا، حقمو من پس میگیرم
خدا خودش شاهدمه ،که نون دل رو میخورم
"شیدا"م ولی وا نمیدم ، حتی اگرهم بمیرم
چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸
ـــــــ فرزانه شید اـــــــــ
●
[size=16]___* باغ زندگی* ____
به تماشای بهاری خوشرنگ
سفری سوی مکانی دیگر
با همه ذوق و شتاب در پی تازه بهاری دیگر
و رسیدن به خزان دیدن برگ به خون آلوده
رنگ زرد مردن
باغ پائیز زده افسرده
با سکوتی غمگین به نمایندگی یک فریاد
همه جا خاموشی
بهر عصیان و قیام و بیداد
آسمان ابری و تار بهر بارش حاضر
بغض از خواری باغ یاد گل در خاطر
ملتهب از اندوه , غمزده بس حیران
سینه را فرمان داد :
تو ببــار ای باران
ومن اینجا تنها زیر باران غمگین
پس چه شد آن گل سرخ ، آن بهار رنگین
به تماشای بهار آمد ه ام لیک او اینجا نیست
این خزان است خزان این خزانی خالیست
گوید اما از مرگ از همه بیرنگی
دل او بیرحم است جنس قلبش سنگی
ناگه از پشت سرم تک صدائی برخاست
گقت: دیر آمده ای از خزان هم پیداست
گل به حرف آمده بود گل پژمرده زار
اشک بر چهره زرد پیکرش خسته و زار
گفت : آن تازه بهار رفته از باغ جهان
زندگی یک رو نیست با بهار است خزان
گل شود مست غرور تا که رنگی دارد
او نداند افسوس وقت تنگی دارد
غنچه ای چون کودک بی خبر از دنیاست
آنچه او می بیند باغ نه ، یک رویاست
زندگانی هم نیز نیست کمتر ز بهار
هستی انسان هم نیست کمتر ز قمار
لحظه ای در اوجی لحظه ای در خواری
لحظه ای در خنده لحظه ای در زاری
باغ را ساده مبین در درونش هستی ست
آنچه اینجا پیداست غفلتی از مستی ست
از غرور منو تو مستی و نخوت ما
ما که غافل بودیم از خزان فردا
دیر برخاستنت شکلی از غفلت بود
آمدی آندم که باغ در ذلت بود
آدمی اینگونه ست دیر بر پا خیزد
میرود آندم که برگها میریزد
در قبال خود هم از بهاران غافل
او ندارد چون گل غیر مردن حاصل
خود همی میدانی* آدمی* آه و دم است
آه چون بیرون داد بینی از دنیار ست
باغ را الگو ساز هستی خود دریاب
آخر انسان تاکی غرق مستی در خواب
باغ خود را بنگر، گلشن دنیا را
تا که امروزت هست کو دگر تا فردا
تو کنون بر پا خیز رسم بودن آموز
توشهِ ی فردایت کار تو در امروز
●1362● فرزانه شیدا ●
[size=16]
ـــــــــــــ ....در کجا باید , میخی کوبید...؟؟!!ــــــــــــ
از عمق دل گریان شدم ، بر بودن بی حاصلم
از آنهمه رنجی که دید ، از روی ناچاری دلم!
بر هر دری رو کرده ام ، آن در برویم بسته شد
گریان نگه ،جامانده ام ، درگوشه ای در منزلم!
آید چکار از دست من ، جز غصه خوردن درخفا
گردر جوانی جان دهم ، "غم " بوده تنها قاتلم
...
اما جهانِ یاوه گو! با من ز عرفانت مگو!
زآندم که شد" غم" همدمم ، *"دیدم ز دنیا غافلم"!!
یا باید از این غصه ها ، دل را کشم دیگر بروُن
یا آنکه قربانی شوم در "غم "... که بوده مشکلم!
قلبم ولی در زندگی ، هرگز نشد تسلیم " تو "
یا تو, خودت یک جاهلی!...یا من زیادی جاهلم!!!
...
همراه رودی رفتن وُ همراه او جاری شدن؟!
"*فرقی میان آدمیست با گله ای روی چمن*"!!
" بُز" گر رَود ، راهی خطا، یک گله بی چون وچرا
دنبال او راهی شود!
این را تو میخواهی زمن ؟؟!!!!؟؟
***
اما جهان! من آدمم ! با عقل وهوش وفکر خود
هرگز نمی بینی زمن ،" تسلیم" من با جان وتن!
شاید خطا , شاید فنا ... اما تو باور کن مرا!
باید گُـُل ِ شادی شدن در زندگی چون یاسمَن
من میروم شاید غمین! با زندگانی در کمین!
*" شـیدا " ولی داند "کجا میخی زخود باید زدن"!!*
27/1/1364 سه شنبه فروردین ماه
____ فرزانه شیدا ____
ـــــــــ پــروانه زندگی ــــــــــــ
با زبان ساده میگویم
سخن زندگی, در چشم من پروانه ایست
از درون پــیله میآید برون
در پی گلهای رنگین سوی باغ
بال بالی میزند در باغها با سرود بلبل و ,
گه زاغها!
گاه دور افتد ز باغ زندگی
تا بیابد عطری ا ز باغ بهار!
گاه, در کنجی نشیند
,بیصداروز وشب در بازی تکرارها!...
چون بها ران عمر کوّته در گذر
جان دهد پروانه درکنُج خزان
در شبی همراه شمعی جانفروز
با تنی وامانده در حرمان وسوز
یا که می میرد زمان در زندگی !...
او ولی در بهت وراز زندگی
همچنان در بهت و رمز زندگی !
از چه آمد؟ از چه پر زد؟ او چه کرد ؟!
رنگ و بوی زندگی را چٌون چشید ؟!
لیک بی آنکه بداند قـصه را ...
قصه ی "بودن " به پایانش رسید !!
من چو آن پروانه بودم در جهان
باورم از " زنـدگانی "سـاده بود
گاه بال و پر زدم درعطر باغ
گاه با باران ِغم پر پر زنان
در خیالم، قلب من آزاده بود
در خیالم این دلم آزاده بود!!
باز می پرسم زخود , در روز وشب
من چه کردم با خود ُو با زندگی
چٌوُن چشیدم ، لذتِ باغ بهار ؟؟
من ولی در پیچ وتاب زندگی
همچنان در قصه ها , پروازها ...
در میان ره ، نمیدانم چرا!
خسته ام ! از اینهمه تکرارها!
روز بارانی من نوری نداشت
قصه بودن دگر شوری نداشت
چون بهاران عمر من آسان گذشت
عمر من در حیرت دوران گذشت!
آسمان من ولی آبی نبود
عمر من در تاری باران گذشت !
عمر من در تاری باران گذشت !
همچنان در نیمه راهم بی خبر...
قصه ی من خط پایانش کجاست ؟
باغ من خورشید ومهتابش کجاست ؟
آسمان آبی نمیگردد چرا ؟
پرتو از, نوری نمی گیرد چرا؟!
وای از این روزانه ها ,تکرارها!!....
....
در بهاران اشک باران کمتر است
بارش ابر بهاری کوّته است
آسمان من ولی ابری وتار
آسمان من ولی ابری وتار
از چه شبها , نور ومهتابی نشد
یا که قلب ِ اسمان آبی نشد!
آنچنان هم زندگانی ساده نیست!
عمر ما کافی براین "پیمانه " نیس
پر شود پیمانه ی عمری به درد
میرسد آخر خزان , ابری وسرد
در چنین باغی فقط پر پر زد یم
روزو شب بر رنج ودردی سر زدیم
" زندگانی" میرود آسان ز دست !
اینچنیـن , پـروانه بودن مشکل است !
اینچنین, پــروانه بودن مشکل است !
___فـرزانه شــیدا * آذر ۱۳۸۲___
[/size16]
*ـــــــــ ساحل تنهائی ـــــــــــ*
" امروز " را در حسرت "دیروز" سر کردم
بی آنکه بدانم " فردایم" که همین
"امروز بود که
"دیروز " انتظارش را می کشیدم!
آه ...این نیز بگذرد
اما چشم براهی هایم را بهانه ای نیست
چشم براه بوده ام
بی آنکه در باورم بگنجد که رفته ای
وغمی را بر دلم
به ارمغان محبت خویش، برجای نهاده ای!
چشم براهت میمانم
چشم براهت میمانم حتی کنون که بازگشته ای!
نمیدانم چرا ...نمیدانم
ولی همیشه دلتنگم!
دلتنگی هایم را ، بهانه ی دیداری
" درخیال هم " آرامم نمی بخشد!
وساحل تنهائیم
پر میشود از گامهای خیس
نه تنها در موج که در اشکهای من نیز!
دلم پر میزند
دلم پر میزند برای طپشهائی
که دیدار را شوق می بخشذ
ورسیدن را شادی،
درگامهائی بسوی عشق ومحبت!
ساحل تنهائیم را پر کن
" ای همیشه بیدار" !
ــــــــ چهارشنبه اسفند ماه ۱۳۸۶ / فرزانه شید اـــــــــ
●پایان بخش ششم اشعار بعُد سوم ارمان نامه ارد بزرگ ●
ـــــــ به قلم : فرزانه شیدا ــــــــ
*ـــــــــ ساحل تنهائی ـــــــــــ*
" امروز " را در حسرت "دیروز" سر کردم
بی آنکه بدانم " فردایم" که همین
"امروز بود که
"دیروز " انتظارش را می کشیدم!
آه ...این نیز بگذرد
اما چشم براهی هایم را بهانه ای نیست
چشم براه بوده ام
بی آنکه در باورم بگنجد که رفته ای
وغمی را بر دلم
به ارمغان محبت خویش، برجای نهاده ای!
چشم براهت میمانم
چشم براهت میمانم حتی کنون که بازگشته ای!
نمیدانم چرا ...نمیدانم
ولی همیشه دلتنگم!
دلتنگی هایم را ، بهانه ی دیداری
" درخیال هم " آرامم نمی بخشد!
وساحل تنهائیم
پر میشود از گامهای خیس
نه تنها در موج که در اشکهای من نیز!
دلم پر میزند
دلم پر میزند برای طپشهائی
که دیدار را شوق می بخشذ
ورسیدن را شادی،
درگامهائی بسوی عشق ومحبت!
ساحل تنهائیم را پر کن
" ای همیشه بیدار" !
ــــــــ چهارشنبه اسفند ماه ۱۳۸۶ / فرزانه شید اـــــــــ
●پایان بخش ششم اشعار بعُد سوم ارمان نامه ارد بزرگ ●
ـــــــ به قلم : فرزانه شیدا ــــــــ
اين مطلب آخرين بار توسط فرزانه شیدا در الأحد فبراير 28, 2010 2:47 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
رد: ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۶●قسمت دوم
سلام خانم شيدا
ممنون واسهاين همه شعراي قشنگ
ممنون واسهاين همه شعراي قشنگ
رد: ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۶●قسمت دوم
آآآآآآآجی جوووونی پاشو بیا شعره نو برات داداشی امید مطلب نویسیده / منننننم یه کامنت قلمبه واست نویسیدم بیا / بدو بدو / منتتتتتتظرییییم همه مون !
آجی ضایعمون نکنی !
بقوووووووفوووونتم آآآآآآآآآجی خووووودم !
Only :
*" Kamran & HOOman "*
BY :
*" KaHOOp "*
آجی ضایعمون نکنی !
بقوووووووفوووونتم آآآآآآآآآجی خووووودم !
Only :
*" Kamran & HOOman "*
BY :
*" KaHOOp "*
para$2!_KaHOOp_PH!- کاربر فعال انجمن
- تعداد پستها : 69
امتیاز : 163668
تعداد تشکرهای انجام شده از این کاربر : 15
Join date : 2009-12-20
Age : 33
آدرس پستي :
رد: ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۶●قسمت دوم
ممنون پرستو جان برای من دیگه خوب نیست که برگردم اونجا و هدفمم ضایع کردن یا بی احترامی بتو یا هیچکس دیگه ای نیست فقط نمیتونم برگردم وترجیح میدم اینکارو نکنم منکه بچه نیستم که اول بخوان تربیتم کنن مسدودیت بزنن بعد بیان اب نبات چوبی دستم بدن و بگن برگرد بیا منم ذوق کنم وخوشحال شم که منو راه دادن عجبا اینوسط حرمتی ازمن شکسته شد که برای من مناسب نبود ودیگه نمیخوام مجدد اشتباه پیش رو تکرار کنم امیدوارم ازم بدل نگیری .مرسی خبر دادی عزیزم . اما شرمندهkahoop_pooman-ph!_para$2! نوشته است:آآآآآآآجی جوووونی پاشو بیا شعره نو برات داداشی امید مطلب نویسیده / منننننم یه کامنت قلمبه واست نویسیدم بیا / بدو بدو / منتتتتتتظرییییم همه مون !
آجی ضایعمون نکنی !
بقوووووووفوووونتم آآآآآآآآآجی خووووودم !
Only :
*" Kamran & HOOman "*
BY :
*" KaHOOp "*
رد: ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۶●قسمت دوم
ببخشید آجی / منننن نمیدونستم بینتون چی گذشته / اگه بی احترامی بهت آجی شده که والله منننن بی خبرم / تو ببخششون آجی / هرجور راحت تری قوووووفوووونت برم آجی !
Only :
*" Kamran & HOOman "*
BY :
*" KaHOOp "*
Only :
*" Kamran & HOOman "*
BY :
*" KaHOOp "*
para$2!_KaHOOp_PH!- کاربر فعال انجمن
- تعداد پستها : 69
امتیاز : 163668
تعداد تشکرهای انجام شده از این کاربر : 15
Join date : 2009-12-20
Age : 33
آدرس پستي :
رد: ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۶●قسمت دوم
استاد شیدا چقدر خوشحالم در انجمن مانا ، کنار شما هستم
امروز در سایت بعد سوم نوشته ایی از آقای همدانی بود در مورد دردهای عضلانی دستان شما و اینکه با این وجود شما کتاب بعد سوم را به پایان رسانیده اید
در مقابل این همه تلاش و کوشش شما در راه فرهنگ و هنر میهنمان سر تعظیم فرود می آورم .
و از آقای همدانی ممنونم که شما را به من شناساندن
جاوید باشید و پایدار
امروز در سایت بعد سوم نوشته ایی از آقای همدانی بود در مورد دردهای عضلانی دستان شما و اینکه با این وجود شما کتاب بعد سوم را به پایان رسانیده اید
در مقابل این همه تلاش و کوشش شما در راه فرهنگ و هنر میهنمان سر تعظیم فرود می آورم .
و از آقای همدانی ممنونم که شما را به من شناساندن
جاوید باشید و پایدار
ژاله گلستان (ORODIST)- آموزگار انجمن
- تعداد پستها : 1001
امتیاز : 174003
تعداد تشکرهای انجام شده از این کاربر : 167
Join date : 2009-12-20
Age : 39
آدرس پستي : تهران / پاسداران / سه راه ضرابخانه
رد: ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۶●قسمت دوم
ژاله کبیری نوشته است:استاد شیدا چقدر خوشحالم در انجمن مانا ، کنار شما هستم
امروز در سایت بعد سوم نوشته ایی از آقای همدانی بود در مورد دردهای عضلانی دستان شما و اینکه با این وجود شما کتاب بعد سوم را به پایان رسانیده اید
در مقابل این همه تلاش و کوشش شما در راه فرهنگ و هنر میهنمان سر تعظیم فرود می آورم .
و از آقای همدانی ممنونم که شما را به من شناساندن
جاوید ومانا باشید و پایدار
ممنونم از محبتت ژاله عزیز
شادمانه موفق ومانا باشی دوستی باشما هم باعث شادی منو یاران مانا ست
موفق باشید
مواضيع مماثلة
» ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۶●قسمت اول
» ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ 7● قسمت اول
» ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۶●قسمت پایانی این بخش
» ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۵/ بخش دوم
» ● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ● اشعار فرزانه شیدا بخش هفتم-7●قسمت دوم
» ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ 7● قسمت اول
» ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۶●قسمت پایانی این بخش
» ●اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ۵/ بخش دوم
» ● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ● اشعار فرزانه شیدا بخش هفتم-7●قسمت دوم
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد