برف سفید

من طرف فرزانه شیدا الخميس فبراير 25, 2010 11:54 pm

دراین روزهای پربرف وسفیدی که هرروز وهرروز دل آسون اشکهای سفیدش رو بارید تا دنیا بیشتر اشک نکاهش رو لمس واحساس کنه وبا دست زدن به برفش یادسردی خیلی چیزا در دنیای امروزی بیافته مثه سردی دلها ,سردی نگاها ,سردی دستها و سردی دنیا که حتی میشه توی روز افتابیش هم یهو یکی یه چیزی بگه, جوری رفتار کنه, کاری کنه که انگاری یه سطل آب یخ ریختن روی سرت وتو هرگز تو زندگیت هم معنای گرمی رودیگه یادت نیاد ومات ومبهوت بمونی که من چه بدی بهش کرده بودم جوابم این باشه ؟! که خب ازاین روزا من توی زندگیم زیاد داشتم با کسانی که همیشه اسم خودشون رو میزارن دوست
!
منم اروم به طرف پنجره ی بالکنم رفتم که جلوش یه گلدون مستطیلی بزرگه که تابستونا توش گلهای رنگارنگ میکاریم تا هم اینکه یه زیبائی به خونه ی خودمون بده هم به شهر برای رهگذرائی که از کوچه مون میگذرن و درزمستونای سنگین هم توش یه کیسه های گرد توری به دردودیوار کنارش آویزون میشه که غذای گنجگشک وپرنده توشه تا در برفهای سنگین نروژ گشنه نمونن وبرای پرنده های بزرگترهم بعضیا مثه من نون ودونه میریزن منم دیدم که پرنده های مشکی من که هرکدوم اسمی دارن نوک نارنجیم ,سینه خال خالی, نوک خاکستری,سیه فام هی میان ومیرن وهی منو از پشت دوتا شیشه , یک شیشه ی هال و دومی شیشه بالکن نگاه میکنن وگاها نوک میزنن که: یادت نره ما غذا نگرفتیم امروزها ... بااینکه خودم تااین ساعت روز هنوز صبحونه ای نخورده بودم طبق معمول همیشه نونشون رو خرد کردمو براشون بردم وریختم که دیدم همسایه روبروی ما که خانم مسنی هم هست با تقلا توی این سختی برای اینکه برف بالکنش رو توی حیاط خونه پائینی نریخته باشه وبالکنش رو هم از اینهمه برف که 4 روزه مداوم داره میباره وسرمای سختی هم تولید کرده نجات بده با یدونه خاک انداز پلاستکی ودستای سرخ شده داره هی نفس نفس میزنه وایناروو خالی میکنه صدا بهش نمیرسید ومنم باهاش آشنائی نداشتم نگاهی بهش کردم ودلم سخت براش سوخت و رفتم یه جا پراز آبجوش کردم واومدم ... با باز کردن شیشه ای که معمولا باز نمیکردم مقدار زیادی برف ریخت توی بالکنی که من مثه اتاق توش صندلی و فرش وهمه چی گذاشتم و بعد آبجوش رو بروی برفا ریختم و وکنار شیشه نه بخود شیشه که یهو سرده ومیترکه یا ترک میخوره روی اهناش که دورش بود رو هم با همین ابجوش از برف خالی کردم ومابقی برف لیز خورد ورفت پائین و دیگه جلو پنجره رو نگرفته بود, خانم همسایه که منظور منو فهمید خنده ای کرد وسری بکار خودش تکون داد ورفت اونم ابجوش اورد وبالکنش رو اینجوری از برف خالی کرد حالا مشکل دیگه ای بود واینکه برف توی لوله هائی که اب ازداخلش روونه چاه میشه هم یخ زده بود باز آبجوشی اوردم وبرای اینکه منظورمو بفهمه تمام لوله رواز بالا تا پایئن آبجوش ریختم وراه چاه رو هم که باز یخ زده بود با ابجوش باز کردم تا ابهائی که ریخته بودیم هم راه برای رفتن داشته باشن. اونم به خوشحالی اینکارو تکرار کرد ودیگه نه نفس نفس میزد نه دستاش یخ کرده بود فقط جالبتر این بود که ابهائی که اینور اونور ریخته بود باوجود جوش بودن در عرض دوثانیه یخ زد اما لااقل هم اون خانوم از زحمت بیهوده راحت شد و به کمر درد ودست درد بعدیم دچار نمیشه که با یه خاک انداز برف های سنگین رو پرت کنه کلی دورتر توی خیابون که حیاط همسایه هم پرتر نشه هم اینکه جا برای پرنده ها هم بیشتر شد ,هم دیگه با باز کردن پنجره کلی برف توی بالکنهامون نمیریخت خوب شاید امروز اینجوری روز نیکوکاری من بود که خدمتی از راه دور به خانومی بکنم که نمیدونست بااونهمه برف تنهائی چه کنه وتنها هم زندگی میکرد
روزای زمستونتون بهاری باشه وروزای برفی وسردتون گرم وشاد
اینم چند عکس زمستونی از نروژ و بگم این درختای پائینی یخ زده ها, برف روش نیست بلکه ازشبنم شبا یخ زده !

برف سفید 18422871

برف سفید 1259915706000_Sno640_2943572708x708r