Orodist Nevesht
آدرس های اینترنتی اُرُدیست نوشت
اُرُدیست نوشت - در اینستاگرام
75. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در لوکزامبورگ
76. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مجارستان
77. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان
78. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا
79. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو
80. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد
76. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مجارستان
77. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان
78. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا
79. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو
80. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد
المواضيع الأخيرة
» فلسفه زندگی منمن طرف بهروز ستاری(Orodism) الثلاثاء أبريل 23, 2024 4:00 pm
» حکمت چیست؟ حکیم کیست؟
من طرف بهروز ستاری(Orodism) الثلاثاء أبريل 23, 2024 12:53 pm
» صفحاتی از «کتاب موفقیت آبی» در اینستاگرام زهرا دوستی
من طرف پریسا لشکری (ORODIST) الجمعة فبراير 17, 2023 4:12 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مجارستان The philosophy of Orodism in Hungary
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 11:03 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان The philosophy of Orodism in Bhutan
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 10:57 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا The philosophy of Orodism in Cuba
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:55 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو The philosophy of Orodism in Kosovo
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:52 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد The philosophy of Orodism in Sweden
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:44 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوستان The philosophy of Orodism in India
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 8:34 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آلمان The philosophy of Orodism in Germany
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 8:21 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اوکراین The philosophy of Orodism in Ukraine
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 7:35 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لوکزامبورگ The philosophy of Orodism in Luxembourg
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 4:24 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آمریکا The philosophy of Orodism in United States of America (USA)
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 4:19 pm
» تا چیزی از دست ندهی، چیز دیگری بدست نخواهی آورد، این یک هنجار و قانون همیشگی است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 11:21 am
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور افغانستان The philosophy of Orodism in Afghanistan
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 12:28 am
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فرانسه The philosophy of Orodism in France
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 9:06 pm
» بازتاب جهانی فلسفه اُرُدیسم Orodist Note
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 8:46 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایران The philosophy of Orodism in Iran
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:44 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئیس The philosophy of Orodism in Switzerland
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:43 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گینه استوایی The philosophy of Orodism in Equatorial Guinea
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:43 pm
أفضل 10 أعضاء في هذا الشهر
لا يوجد مستخدم |
كساني كه Online هستند
در مجموع 4 كاربر Online ميباشد :: 0 كاربر ثبت نام شده، 0 كاربر مخفي و 4 مهمان هيچ كدام
بيشترين آمار حضور كاربران در سايت برابر 79 و در تاريخ الخميس ديسمبر 20, 2012 2:08 am بوده است.
ورود
همه چيز درمورد خواننده هاي معروف ايران
2 مشترك
صفحه 1 از 1
همه چيز درمورد خواننده هاي معروف ايران
سوسن
سوسن توسط جميله به کافه های مجلل تر پايش باز شد
زنده ياد سوسن زنی با شخصيت بود و هيچ وقت گذشته خود را فراموش نکرد و هميشه يار مستمندان بود. او در تأسيس چند پرورشگاه سهيم بود. او سرپرستی چندين کودک بی سرپرست را مادرانه بعهده گرفت. او با ديدن هر فقيری اختيارش را از دست می داد و توشه و مزد زحماتش را بين آنان تقسيم می نمود. او درد فقيری و نداری و بی کسی و زندگی پرورشگاهی را چشيده بود. سوسن نامش گل اندام طاهرخانی بود متولد ارديبهشت ماه ۱۳۲۱در قصر شيرين. نام پدرش ابراهيم نام مادرش بلقيس بود. بعد از از دست دادن پدرش در يک حادثه تصادف که خودش هم مجروح گشت به اتفاق مادرش به تهران آمد.
به اتفاق مادرش عازم شهر ری شد و به علت فقر مادرش در ماشين دودی آن زمان به آواز خوانی می پرداخت و دخترک بيچاره پول جمع می کرد. مردم به سوسن که دارای چشمان ريز و کم بينش دلسوزی می کردند بيشتر پول می دادند.
مادر او که در مديحه سرايی و ذکر علی علی و حسين حسين مهارت خاصی داشت، در اجتماعات آن محل جمع می شد آنان در کاروانسرايی در بازار شهر ری زندگی می کردند و مادرش بعلت بيماری وبا با زندگی وداع گفت. سوسن نزد زنی تنها که به او عمه می گفت در آن کاروانسرا زندگی کرد، در همسايگی آنان زنی بود که در کافه ها می خواند و بعضی وقتها سوسن را با خود به کافه می برد و کم کم او هم با شبی دو تومان شروع به کار کرد. بعد از گذشت چند ماه عمه ناتنی او از وضعيت سوسن مطلع شد و پس از درگيری کار آنان به کلانتری کشيد. آن روز سوسن ۱۲ سال بيشتر نداشت و با توضيح وضعيت و شرح حال خود از آن عمه ناتنی توسط پليس وقت جدا شد و به يک پرورشگاه در خيابان مولوی سپرده شد.
کم کم پا به عرصه خوانندگی و تقليد ترانه های دلکش و قمر و ملوک ضرابی پرداخت و با نام ويکتور در يک کافه با شبی پانزده تومان مشغول به کار شد و پس از چندی رشيد مردای آهنگساز کوچه بازار با او آشنا شد و او را به کافه ديگری برد و نام هنری سوسن را برای او انتخاب کرد. نا گفته نماند که چون سوسن سواد خواندن و نوشتن نداشت به کمک رشيد مردای و يار محمد تهرانی ترانه ها را حفظ می کرد. پس از سال ها توسط جميله رقصنده هنرمند به کافه های مجلل تر پايش باز شد و تا آنجا پيش رفت که توانست در شکوفه نو يکی از کاباره های مهم آن زمان تهران، جايی برای خود باز کند. آقا رضا سهيلای معروف که دارای چند کافه در لاله زار بود از او خواستگاری کرد ولی او جواب رد داد. با گذشت زمان پايش به راديو باز شد و سپس به مهمانی های بزرگان دعوت شد و همچنين توسط زنده ياد پوران خواننده وارد دربار شد و سوسن به خاطر قدردانی از جميله باعث شد که جميله هم بتواند به دربار رفت و آمد نمايد. در بيشترين مهمانی های تاج الملوک مادر محمدرضا شاه او به اتفاق ملوک ضرابی دعوت می شد. در يک مهمانی فرح همسر شاه گردنبندی را از گردن خود باز کرد و برای قدردانی به گردن سوسن انداخت. نا گفته نماند که هدايايی از مادر شاه هم گرفته بود که ارزش مادی زيادی داشت ولی در موقع فرار از ايران قاچاقچيان در ترکيه مقداری از آن را ربودند.
سوسن پس از انقلاب توسط يک بازاری مرغدار و ... مارکت دار در شميران نگهداری می شد و پس از اعتراضات همسرش، آن مرد مجبور شد که از نگهداری سوسن صرفه نظر کند. بدين ترتيب سوسن مجبور شد پس از اقامت مدتی در گيشا و پس از آن به علت گرانی جا نزديک به چهار راه سيروس با محمد تهرانی رقاص و خواننده مهمانی های خصوصی که کارهای تئاتر روحوضی های قديم را اجرا می کرد هم خانه شود و پس از دستگيری در دو مهمانی و تحمل دو مرتبه ۷۴ ضربه شلاق، تعهد داد که ديگر خوانندگی نکند. پس از چند ماه به کمک شخصی از طريق کوه به ترکيه و سپس لندن و بعد به آمريکا مهاجرت کرد و در ۱۴ ارديبهشت ۱۳۸۳بر اثر ناراحتی تنفسی چشم از جهان فرو بست. روانش شاد__________________
رد: همه چيز درمورد خواننده هاي معروف ايران
ابي
ابي دو سال پيش از انقلاب براي کنسرت به آمريکا رفت و دیگر برنگشت
ابيابي در اوان نوجواني به استعدادهاي خويش در خواندن پي برد و شروع به خواندن در يک گروه دوستانه به نام sun boys کرد و خواندن در باشگاه ها و کاخ هاي جوانان را آغاز کرد و پس از چند سال، در آغاز جواني اولين ترانه ي مستقل خود را اجرا کرد. اين اثر ترانه اي بود با نام عطش از ساخته هاي استاد حسين واثقي براي فيلمي با همين عنوان. ابي اين ترانه را با چنان قدرت و زيبايي اجرا کرد که توجه بسياري را به خود جلب کرد. ابي به اين ترتيب پا به عرصه ي ترانه گذاشت و آغازگر سبکي تازه در ترانه نوين ايران شد. او با اتکا بر صداي توانمند و بي نظيرش پا به عرصه پر فراز و نشيب ترانه گذاشت. او از همان روزهاي اول و آثار نخستينش نشان داد که حرف هاي بسياري براي گفتن دارد و مي تواند تأثير به سزايي در شکل گيري ترانه نوين ايران که آن روزها چند سالي بيشتر از عمرش نمي گذشت داشته باشد.
دومين ترانه او ترانه اي بود اعتراضي به نام چرا، با شعر مسعود هوشمند و آهنگ استاد حسين واثقي که به سبک و شيوه اي بسيار زيبا توسط او خوانده شد. اما سومين آهنگي که ابي اجرا کرد و به گفته خودش باعث معروفيت او شد ترانه اي به نام شب بود با شعر اردلان سرفراز و آهنگ منصور ايران نژاد که در شوي ميخک نقره اي زنده ياد فريدون فرخزاد به گوش مردم رسيد. اين ترانه به خاطر شعر و موسيقي قوي و همچنين اجراي عالي خواننده بسيار مورد توجه قرار گرفت و همگان را به تحسين واداشت.
ابي در همين دوران با شهبال و شهرام شبپره آشنا شد و با ايشان شروع به همکاري در گروهي کرد که در آن روزگار يکي از بهترين گروه هاي موسيقي در ايران بود. بله او مدتي با گروه Black cats همکاري کرد و شب هاي بسياري را در کاباره ي کوچيني به روي صحنه رفت و تجربه کسب کرد. اما پس از مدتي فعاليت خود را با اين گروه قطع کرد و کارش را به صورت مستقل و به تنهايي ادامه داد و اين آغاز کار هنرمندي بود که فريادش تبديل به صداي در گلو خفه شده مردم ايران شد.
ابي کارش را با همين سبک و سياق ادامه داد و در طول سال هاي پيش از انقلاب ده ها ترانه اجرا کرد. که اين ترانه ها در سال های بعد از انقلاب در قالب چهار آلبوم منتشر شد. اين آلبوم ها به ترتيب تپش، نازي ناز کن، شب زده و کوه يخ نام داشت.
او در اين چهار آلبوم آثاري جاويدان از بهترين ترانه سرايان و آهنگسازان ايران را اجرا کرد. ابي همچنان در آن سال ها بر روي تعداد زيادي از فيلم ها ترانه خواند و سکانس هايي ماندگار از تلفيق هنر کارگردانان، بازيگران و صداي ابي ساخته شد.
از جمله فيلم هايي که ابي براي آنها ترانه خواند مي توان به فيلم هاي: عطش، هياهو، تپش، کندو، ذبيح، قاصدک، بت شکن، گل هاي کاغذي، شب زخمي، خاکستري، باغ بلور، تهمت، بر فراز آسمان ها و بوي گندم اشاره نمود. همچنين او در زمينه بازيگري هم يک بار خود را آزمود و در فيلم بوي گندم ايفاي نقش کرد.
ابي دو سال پيش از انقلاب براي اجراي يک سري کنسرت در آمريکا از ايران خارج و به دليل شکل گرفتن انقلاب ايران در آمريکا ماندگار شد. ابراهيم حامدي در سال هاي سخت و سنگين غربت نيز قدمي از راه خود پا پس نکشيد و خود را در بازار غير مسئول لوس آنجلس رها نکرد و با سختي زياد به انجام کار درست با ترانه سرايان و آهنگسازان مسئول و نام آشنا ادامه داد. با آرزوي سلامتي و موفقيت روزافزون براي ابي عزيز و خانواده محترمش
عارف
عارف
عارف در ۲۱ سالگی شروع به خوانندگي در تلويزيون ملي ايران کرد
عارفآشنايي عارف با دنياي خوانندگي و موسيقي از آنجا بود که مادرش آذري بود و در زمان کودکي با گوش دادن به راديو باکو به اين هنر علاقه مند شد. راديو باکو علاوه بر آهنگ هاي آذري و غربي گاهي اوقات اوپراهاي معروف اروپايي را هم پخش مي کردند. در سال هاي ۱۹۶۰ در حاليکه بيشتر آهنگ ها به صورت تصنيف بودند، عارف در آن زمان با ادغام کردن آهنگ هاي غربي با غرلهاي رومنتيک (عاشقي) شيوه اي جديد از خوانندگي به ايران عرضه کرد. اين سبک جديد آهنگ هاي عارف در بين جوانان کاملا مشهور بود، از اينجا بود که مراحل پيشرفت او شروع شد، تنها با سني ۲۱ شروع به خوانندگي در تلويزيون ملي ايران کرد. در اولين حضور عارف در تلويزيون با دختري ايراني- آشوري (نارملا) آشنا شد که با هم قطعه هاي زيادي از موسيقي را اجرا کردند که مي توان هفت آسمون را نام برد.
عارف بعدها با خوانندگاني همچون پوران، هايده، دلکش، الهه، و رامش و.... قطعاتي از موسيقي را برگزار کرد. از قشنگترين آهنگ هايي که عارف با هايده برگزار کردند مي توان به وقتی تو نیستی آسمون پر از نوره اشاره کرد.
از معروفترين کارهاي عارف مي توان به دریای نور اشاره کرد که هنوز بين ايرانيان مشهور مي باشد. همچنين يکي از معروف ترين خوانندگان براي فيلم ها مي باشد، از اين فيلم ها مي توان به فيلم سطان قلبها با کارگرداني زنده یاد محمدعلي فردين اشاره کرد. عارف همچين در ۶ فيلم هم بازي کرده است.
در نيمه سال ۱۹۷۰ بود که از طرف مجله جوانان عارف و گوگوش را به عنوان برترين خوانندگاه پاپ برگزيدند، همچنين در همان سال بود که از طرف مجله زن روز عارف را مرد سال در بين آنهمه سياستمدار، شاعر، خواننده و ... انتخاب کردند.
عارف جوايز زيادي را دريافت کردي که در سال ۱۹۷۴ به علت خواندن آهنگي در بين بازي هاي آسياي از طرف شاه بزرگترين مدال را دريافت کرد.اين کنسرت عارف در برابر ۱۰۰،۰۰۰ نفر ايراني و ديگر مقامات عالي رتبه اي خارجي برگزار شد. اين کنسرت همانند اولين کنسرت خارجي عارف در شهر نيويورک بود که در جشن دويستمين سال استقلال آمريکا برگزار شده بود.
عارف در سال ۱۹۷۹ (اوايل انقلاب ايران) همراه با خانواده ايران را ترک کرد، ابتدا او براي ۳ سال در لندن اقامت گزيد و بعد از آن به لوس انجلس رفت که آلان در آنجا زندگي مي کند. عارف داراي ۳ دختر و يک پسر مي باشد که در اروپا و امريکا زندگي مي کنند. او يکي از اعضاي فعال تيم فوتبال ستارگان می باشد.
در سال هاي اخير عارف يکي از اعضاي فعال در گروه هاي سنتي، کلاسيک، و پاپ مي باشد. عارف در سال ۱۹۹۶ با همکاري همسرش شرکتي به نام Rfaye باز کردند که بيشتر آلبوم هاي عارف و ديگر خوانندگان مشهوري همچون هايده، مازيار آنجا تکثير مي شوند
حميرا
پرویز یا حقی وحمیرا
به علت مخالفت پدر با نام مستعار حمیرا فعالیت خود را آغاز کرد
حمیرانام اصلی ایشان پروانه امیرافشاری میباشد. ایشان متولد اسفند ماه سال ۱۳۲۸ در شهر تهران میباشند. وی از خانواده بانفوذ و سرشناس امیرافشاری که اصالتی آذری دارند میباشد. پدر ایشان صاحب ۱۵۰ شهر و روستا در منطقه شرق ایران و توابع طالقان بودند. از همان کودکی حمیرا خانه آنها به افتخار افراد بانفوذ حکومتی شاهد مراسم بزرگ با حضور هنرمندان نامی آن زمان مثل قمرالملوک وزیری، روح انگیز، بنان، ملوک ضرابی و ... بود که همین انگیزه اولیه دختر خانواده برای رو آوری به آواز شد. حمیرا به دور از چشم پدر و با تشویق همسر روشن فکر و تازه از آلمان بازگشته خود با نام نویسی در تست صدا در شورای رادیو آن زمان حیرت و تحسین اعضا شورا را سبب شد و پس از آن تحت تعلیم استاد علی تجویدی و بانو ملوک ضرابی قرار گرفت. وی دو سال بعد در سن ۱۸ سالگی به یک خواننده تمام عیار تبدیل شد.
در همان سن آوازی را در دستگاه سه گاه با آهنگسازی علی تجویدی و شعری از رهی معیری به نام صبرم عطا کن را اجرا کردند که در کتاب ترانههای ماندگار این اثر به ثبت رسیده است.
پرویز یاحقی و حمیراوی به علت مخالفت پدر با نام مستعار حمیرا فعالیت خود را آغاز کرد اما پدر وی صدای دختر خود را میشناسد و طلاق دختر خود را از همسرش میگیرد و به مدت یک سال دختر خود در خانه زندانی میکند بعد یک سال یک سفر اروپا برای جناب امیرافشاری پیش میآید. حمیرا که از حمایت مادر خود برخوردار بود دومین اثر خود به نام پشیمانم با آهنگسازی استاد تجویدی و ترانهای از بیژن ترقی در دستگاه همایون اجرا میکند که به علت مدلاسیون اصیل و فراموش شده آن دستگاه باعث تحول عظیمی در موسیقی سنتی ایرانی میشود. پدر وی با آگاهی از اثر جدید دختر خود وی را از خانه طرد و از ارث محروم میکند. بعد از آن وی مدتی را در خانه پسر عمویش که همسر وی هما میر افشار ترانه سرای معروف بود به سر برد تا آنکه با استاد پرویز یاحقی ازدواج میکند.
صدای ایشان قابلیت سوبرآنو از ابتدا تا اوج را دارد که از کمیابترین نوع صداها میباشد. ایشان مدت شش یا هفت سال همسر آهنگساز به نام ایرانی پرویز یاحقی بودند که در این دوره زناشویی آثار ماندگاری با شعرهایی از بیژن ترقی و آهنگ های از یاحقی همچون مرانفریبی هدیه عشق بهار نو رسیده، مرا تنها نگداری، پنجرهای به باغ گل و ... اجرا کرده است. وی بعد از انقلاب چند ماه در زندان به سر برد و با پرداخت مالیاتی معادل سی هزار دلار آزاد و تا اواسط سال شصت خورشیدی در ایران ماند و بعد از گذراندن مزاحمت های فراوان با همسر و دختر دو ساله اش به نام هنگامه از مرز پاکستان از ایران خارج شد و از آنجا به اسپانیا و بعد از آن به کاستاریکا در آمریکای مرکزی رفت وی در کاستاریکا دچار افسردگی شدید شد، به صورتی که مدت یک سال تحت درمان روان پزشک بود.
شوهر وی در این میان همسر و دختر خود را ترک و به امریکا مهاجرت کرد. حمیرا با کمک همسر پسر عمویش هما میر افشار به ایالت کالیفرنیا مهاجرت و کار هنری خود را از سر گرفت و در سال هفتاد و هشت خورشیدی به تومور مغزی دچار شد که به صورت معجزه آسایی از اتاق عمل نجات یافت. وی همینک در شهر لوس آنجلس زندگی میکند
هايده
[size=24]هایده[/size
خانم هایده از چه زمانی شروع به خوانندگی کردید، چه کسی شما را تشویق به اینکار کرد و بالاخره آیا خوانندگی را نزد استادان فن آموختید یا اینکه خیر؟
هایده: من خواندن آواز و تصنیف را از طریق رادیو و شنیدن صدای بانوی آواز ایران، خانم دلکش، آموختم. ولی بعد، وقتی تصمیم جدی گرفتم برای شروع فعالیت هنری نزد استاد تجویدی و فرهنگ شریف و استاد عبادی آواز کار کردم و چندماهی هم برای آقای ناصری خواندم. اما در اصل این چیزی ذاتی و خانوادگی بود که در وجود من بود و از راه گوش بهتر می توانستم یاد بگیرم.
وقتی آدم زندگی هنرمندان مملکتمان را مورد بررسی قرار میدهد به این نتیجه میرسد که هنر غالبا در خانوادهی آنها ارثی بوده است. آیا در خانوادهی شما هم چنین حالتی وجود داشته، با توجه به اینکه خواهر شما، خانم مهستی، هم از صدای خوب و خوشی برخوردارند و جزو خوانندگان معروف و سرشناساند؟
هایده: بله، اتفاقا در خانوادهی ما صدا ارثی بوده و پدرم یکی از هنردوستان واقعی بود که به موزیک کشورمان عشق میورزید و اغلب روز و شبها را با و موزیسینهای خوب و خوانندگان میگذراند. و من در آن خانواده بدنیا آمدم و از بچگی یاد گرفتم که به موزیک گوش بکنم و البته در خون من هم بود و خداوند هم با لطفاش به من صدایی داد که امروز میتوانم در حضور شما بنشینیم و بهرصورت ملت ایران و هنرمندان من را بعنوان یک هنرمند قبول داشته باشند.
اینطور که من شنیدم، مادر شما هم از صدای خوب و خوشی برخوردار است؟
هایده: بله، مادرم و خالهام صدای خوبی داشتند.
خانم هایده، اینجا صحبت خواهر شما، خانم مهستی، بمیان آمده است. آیا شما خواهرتان را بعنوان یک رقیب سرسخت ملاحظه میکنید یا اینکه خیر؟ مقصودم اینست که آیا تا بحال در خودتان دیدهاید که خواهرتان را بعنوان یک رقیب حساب کنید؟
هایده: باید بگویم که من یکی از کسانی بودم که خواهرم را به خواندن تشویق کردم، برای اینکه خود من از بچگی میخواندم. فکر میکنم ۱۲ ساله بودم که حتا برای خواندن آواز تمرین میکردم. آنوقتها، خوب، مهستی ۴ سال از من کوچکتر است و آنوقتها من به او یاد میدادم که تصنیف بخواند. وقتی که بصورت جدی کار را شروع کردیم، هیچوقت با هم رقابت نداشتیم و سعی میکردیم همیشه ایراد کارهایمان را بگیریم و توصیهی همدیگر را قبول میکردیم، برای بهتر شدن کارمان.
شما اول وارد رادیو شدید یا خواهرتان؟
هایده: من اول وارد رادیو شدم، ولی متاسفانه به دلایل گرفتاریهای خانوادگی، اینکه شوهر من نمیگذاشت صدای من از رادیو پخش بشود. صدای من فقط یکبار از رادیو پخش شد و بعد هم جلوی نوار گرفته شد، ولی من چون علاقمند به خواندن بودم، دچار بیماری شدم. در واقع راه را اول من باز کردم و بعد مهستی شروع کرد و بعد از یکسالونیم دوسال من دوباره شروع کردم به خواندن.
از چه زمانی وارد رادیو شدید و اولین ترانهای که اجرا کردید چه نام داشته و ساختهی چه کسی بود؟
هایده: اولین آهنگی که من خواندم از ساختهی استاد تجویدی بود با شعری از شادروان رهی معیری. در برنامه ی از گلها که اسم تصنیفاش «آزاده» بود.
تا آنجا که من اطلاع دارم شما ترانههای بسیاری خواندهاید. کدامیک از آنها بیشتر بر روی خودتان اثر گذاشته و حتا برخی اوقات بیاختیار آن را زمزمه میکنید؟
هایده: همین ترانه آزاده. چون شادروان رهی معیری خیلی روی این تکیه داشت و بهرکسی نمیداد این تصنیف خوانده بشود. نمیدانم دلیلش چی بود.
دلیلش واضح است، صدای خوب و خوش شما.
هایده: خوانندههای خوش صداتری قبلا بودند که مایل بودند این تصنیف را بخوانند، ولی خوب، خوشبختانه نصیب من شد و من، با این تصنیف قدم گذاشتم به کار هنری. شاید هم سبباش این باشد که این تصنیف در من اثر بسیاری دارد. دلیل دیگرش را نمیدانم. بهرصورت شنوندگان خودشان قضاوت میکنند که این تصنیف، آهنگ و تنظیمکردنش واقعا چیزیست استثنایی و وقتی هم، خودم آنرا میشنوم دگرگون میشوم. من کارهای گلها را ترجیح میدهم به کارهای امروزی.
شما در کنار ترانههای اصیل ایرانی، ترانههای، بقول معروف، «جاز» هم خواندهاید. نظرتان در مورد این دو شیوهی موسیقی چی هست و بیشتر تابع کدامیک از آنها هستید؟
هایده: مسلما کار من، کار اصلی من کار اصیل ایرانیست و من ترجیح میدهم دنبال کار خودم را بگیرم. ولی همانطور که خدمتتان عرض کردم، ما دستمان اینجا یکخرده خالیست.
آیا شما شخصا شعر و آهنگهایتان را انتخاب میکنید یا اینکه دیگران میسازند و شما فقط اجراکننده هستید؟
هایده: نه، من خودم دخالت دارم در شناختاش و شعر را میدهم شاعر عوض بکند و آهنگهایی را که مطمئن نیستم خوب بتوانم اجرا بکنم یا به صدای من نخورد قبول نخواهم کرد. من خودم در این مورد خیلی وسواس دارم.
مقصود من اینست که شما خودتان سفارش میدهید؟ مثلا، فرض کنید، به شاعر سفارش میدهید که من یک شعری میخواهم در وصف بهار، نوروز و اینها...
هایده: و به آهنگسازم میگویم دلم میخواهد در مایهی شور برایم بسازی و یا در مایهی شور ما میتوانیم تصنیف سنگین داشته باشیم، میتوانیم ریتم شش و هشت داشته باشیم، بقول خودمان، و در اینکارها، بله، من خودم دخالت میکنم و از آنها میخواهم که برایم چه جوری بسازند.
آيا خودتان تا بحال آهنگی ساختهاید؟
هایده: بله، ملودی خیلی به ذهنم میآید، ولی، چون واقعا از نظر علمی به آن پایه نرسیدهام که بتوانم فورا به نت تبدیلاش کنم در ضبط صوتی که کنار دستم هست زمزمهاش میکنم، خصوصا آهنگی اصیل و کلاسیک خودمان را. اغلب آهنگهایی هم که در حال حاضر از من شنیده میشود، خودم دستکاریاش میکنم و به آهنگساز ایده میدهم. روی شعری که گفته میشود حال و هوای شعر را میبینیم که در کدام دستگاه اجرا بشود. بله، خودم این ذوق را دارم، ولی متاسفانه هیچ نوع سازی را نمیتوانم بزنم.
خانم هایده، صدای کدامیک از خوانندگان ایرانی، اعم از اینکه از دنیای ما رفته یا در قید حیاتاند، بر روی شما اثر گذاشته و تا چه اندازه کارشان را میپسندید؟
هایده: بارها این سوال از من شده. من به صدای خانم دلکش واقعا عشق میورزیدم و از طریق صدای خانم دلکش، می توانم واقعا بگویم، هنر را یاد گرفتم. از آقایان به صدای آقای محمود خوانساری بسیار علاقمند بودم، که صدای محمود یک صدای خاصی بود، یک غمی در آن بود، یک احساس عجیبی در آن بود که کم نظیر بود. و به صدای گلپایگانی هم که البته علاقهی خاصی داشتم. همانطور که اطلاع دارید، همکاری بسیار زیادی هم با ایشان داشتم.
خانم هایده، وظیفهی هنرمندی مثل شما در قبال اجتماعاش چیست؟ آیا معتقدید هرچه مردم خواستند باید به آنها بدهید، یا اینکه هنرمندی، مثل شما، باید مردم را بدنبال خودش بکشد و چندقدمی از مردم جلوتر باشد؟
هایده: دوتا جواب دارم برای سوالتان. اول اینکه، اگر مردم نبودند و خواستهی مردم نبود، من نمیتوانستم امروز هایده باشم و یک هنرمند شناخته شوم. ولی در این دوره از زمان سعی میکنم که مردم را بدنبال خودم بکشانم و به مردم آنچیزی را که احساس میکنم، که خود مردم هم احساس میکنند، بصورت آواز و شعر عرضه بکنم و این یک بیداری، یک هشداریست برای تمام ایرانیهایی که در غربت زندگی میکنند و مشتاق وطنشان هستند.
خانم هایده، من سوال دیگری ندارم. اگر شما فکر میکنید برای شنوندگان مطلبی گفته نشده است بیان کنید.
هایده: برای یکایکتان دلم تنگ شده، برای مملکت عزیزم ایران، برای هوایش، برای خاکش، برای کوچههایش، برای همه چیزش. آرزو میکنم که انشااله روزی خودم را در قلب همهی عزیزانی که در مملکت هستند ببینم. فقط میتوانم بگویم، به امید آنروزی که برگردم به ایران، در میدان شهیاد، با صدای خودم، بدون میکروفون، بدون موزیک برای همهی هموطنانام بخوانم و همانجا، در کنار آنها به زندگیام خاتمه بدهم
آغاسي
نعمت الله آغاسي
گفت و گو با نعمت آغاسی یک ماه قبل از فوتش - دوست دارم باز هم آغاسی باشم
در یكی دو هفته اخیر آغاسی با عیادت از سالمندان جاده حصار مهرشهر و نیز مجتمع توانبخشی حضرت علی جاده لشكرك و اجرای برنامه شاد برای آنها ما را بر آن داشت تا با وی گفتوگویی داشته باشیم.
آقای آغاسی از گذشتههای خیلی دور بگویید.
از كودكی صدایی داشتم. شبها با بچهها دور هم جمع میشدیم و میخواندیم. بعدها عاشق خواندن شدم. سال 1348 به تشویق دوستانم به تهران آمدم تا پیش از آن در اصفهان و شیراز برای مردم میخواندم و مجالسشان را شاد میكردم. پس از ورود به تهران مرا به ناصر تبریزی معرفی كردند. او آهنگساز بود. با شنیدن صدای من قول ساختن چند آهنگ را به من داد. اولین آهنگی كه او برایم ساخت «مرو با دیگری» بود كه شو آن را یكی از دوستانم سروده بود. آهنگ بعدی «بت پرست» بود كه آهنگساز آن محسن عرب بود و شو آن از بامداد جویباری بود كه هر دو با استقبال خوب مردم مواجه شد. از آن زمان آهنگسازان تهران به سراغ من آمدند. مردم از كارها خوب استقبال كردند و ما كمكم شدیم آغاسی. تا سال 1357 میخواندم ولی از آن به بعد به خاطر جنگ و شهادت جوانان و داغدار بون خانوادهها خواندن را متوقف كردم.
شما در عرصه خوانندگی استادی داشتهاید؟ و آیا به مرور زمان شاگردانی زیر نظر شما آموختهاند؟
خیر! البته كسانی به نام آغاسی به روی صحنه میروند و میخوانند ولی من آنها را نمیشناسم. در آلمان فردی به نام آغاسی و در اردبیل جواد آغاسی میخوانند و اینها از شاگردان من نیستند و استادی هم نداشتهاند. زیرا به دلیل مشكلات مالی قادر به پرداخت شهریه كلاسها نبودم و حتی موفق نشدم تحصیلات ابتدایی را هم به پایان برسانم. ولی شدت علاقه من به موسیقی و به آواز تا حدی بود كه اگر یك روز فیلمی فارسی را دوبار میدیدیم, شب بدون هیچ كم و كاستی آوازهای آن فیلم را اجرا میكردم. آن زمان حتی دستگاهها را نمیشناختم و بعد از گذشته مدت زمانی با علاقه و پشتكاری كه داشتم میتوانستم دستگاهها را هم تشخیص دهم.
در زمینه موسیقی همان طور كه گفتم سواد آكادمیك نداشتم و تمام كارهای من حسی و گوشی بود. درهمین مورد خاطرهای را برایتان تعریف میكنم. یكی از شبهای تابستانی خوزستان بود. ساعت 12 شب مردم به دلیل نبود وسایل خنككننده شبها روی پشتبامهایشان میخوابیدند. در راه بازگشت به خانه و قبل از رسیدن به خانه یكی از استادان موسیقی به نام شباهنگ مشغول خواندن آوازی شدم كه خانم دلكش در فیلمی كه آن روز صبح دیده بودم خوانده بود. امیدوار بودم كه این استاد با شنیدن صدای من از من دعوت كند تا در كلاسهایش شركت كنم. در این وضعیت آن استاد سر راه ما ظاهر شد و در حالی كه دستهایش را به كمر زده بود پرسید كدام یك از شما بود كه میخواند؟ دوستانم به من اشاره كردند. او از صدا و توانایی من خیلی تعریف كرد و وقتی فهمید كه به كلاس موسیقی روم از من پرسید كه چرا به كلاس او نمیروم؟ در جواب گفتن استاد خیلی دلم میخواهد به كلاس شما بیایم. وقتی پشت در كلاس شما مینشینم و موسیقی بچهها را میدهم, ولی پول پرداخت شهریه را ندارم. او در جواب گفت: آها ... حالت چطوره؟ و سریع موضوع بحث را عوض كرد.
در این سالها چند آهنگ خواندهاید؟
در حدود یكصد و هشتاد آهنگ اجرا كردهام.
سبك خوانندگی شما عامیانه و ساده است. در این باره توضیح دهید.
همانطور كه اشعار كرده ساده و عامیانه كه بیشتر به مردم و اجتماع مربوط بوده و زبان دل مردم است, مخاطب زیادی دارد, در موسیقی هم سبكی ساده و عامیانه با موسیقی مردمپسند و شعرهایی كه به زبان مردم نزدیك است طرفدار بیشتری دارد. البته سلیقهها مختلف است و میزان استقبال از یك اثر بستگی به سلیقه مردم دارد.
مشوق شما چه كسی بود؟
ناصر تبریزی. همان طور كه گفتم اولین كسی بود كه به سراغش رفتم و او برایم آهنگ ساخت.
در خانواده شما بودند كه صدایی داشته باشند؟
بله. پدر من هم صدای خوبی داشت و قرآن میخواند. ما زیارتخانهای داشتیم در اهواز به نام امامزاده «علیابن مهزیار» كه هر شب جمعه پدرم در آنجا زیارتنامه میخواند. در خانواده تنها من بودم كه به دنبال موسیقی و آواز رفتم.
به چه سازی بیشتر از همه علاقه دارید؟
ویولن. خیلی دلم میخواست ویولن را بیاموزم آن زمان ویولن 40 تومان بود و من توانایی خرید آن را نداشتم. خودم دف میزدم. البته سواد موسیقی نداشتم ولی ضرب و پایهدار میشناختم.
از خوانندگان امروزی كه به سبك شما میخوانند بگویید.
جوانان زیادی به این سبك خواندهاند ولی هیچكدام برجسته نشدهاند.
به نظر شما آیا صرفاً طرفدار داشتن دلیل موفقیت خواننده است؟
گاهی اتفاق میافتد خواننده یا نوازندهای به خاطر ارتباط بهتر, سادهگویی یا میانهگویی مخاطبان بیشتری دارند. امروزه جوانان بیشتر طرفدار پاپ هستند. در زمانهای گذشته ما هم طرفدار تاجیك بودیم. با آن صدا آشنا و تحتتاثیر او بودیم ولی جوانان امروز هم بیشتر با موسیقی پاپ ارتباط میگیرند.
از استادان آن دوره چه كسی را میشناسید؟
در لالهزار تهران سالنی بود كه گروهی برایآموختن موسیقی و گروهی برای كار تئاتر به آنجا میرفتند. در آنجا استاد «مهرتاش» درس تئاتر و موسیقی میداد و در آموزش دستگاههای موسیقی و صدا هنرمند بنام و دانایی بود و بدون هیچ چشمداشت مالی كار میكرد و آموزش میداد. خوانندههای اصیلخوان و قدیمیها, همه او را میشناسند. هنرمندان بزرگ ما با او كار كردهاند ولی نمیدانم چرا كسی از او یاد نمیكند. زمانی كه من به لالهزا رفتم تا در گروه او جای گیرم او پیر شده بود و تدریس را كنار گذاشته بود.
جناب آغاسی چند سال است كه نخواندهاید؟
آخرین مسافرت من به خارج از كشور به 9 سال پیش برمیگردد كه در آنجا برنامه اجرا میكردم و آخرین اجرای من در خارج از كشور در آمریكا بود كه طی دعوتی برای سالمندان خواندم كه خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت, خیلی خوبی بود و از همه جا آمده بودند.
چه طور شد كه برای اجرای برنامه به كشورهای دیگر نرفتید؟
من سه قسمت دنیا را گشتهام. اما به خاطر مملكتم به خاطر وطنم دوست دارم اینجا باشم. البته آنجا هم كه بخوانم در هر كدام از كشورهای خارجی برای ایرانیهای میخوانم و آنها هستند كه برای دیدن برنامههای من میآیند. فقط خواندن نیست. من به خاطر وطنم برگشتم و دوست دارم همینجا بمانم.
ایرانیها در كشورهای خارجی چه استقبالی از كنسرتهای شما داشتند؟
ایرانیها در هر جای دنیا كه باشند اصالتشان را دارند و موسیقی خودشان را دوست دارند. خیلیها بودند كه آنجا به دنیا آمده بودند اما به ترانههای ایرانی خیلی علاقهمند بودند. روی زبان پدر و مادر و علاه خاصی كه به موسیقی ایرانی داشتند و به ویژه برای شاد بودن این موسیقی استقبال زیادی داشتند.
آقای آغاسی زندگی را چگونه تعریف میكنید؟
من الان 66 سال سن دارم و از زندگیم راضی هستم. زندگی یعنی همین.
شما برای دیدن و شنیدن موسیقی آیا اجراهایی رفتهاید؟
میرفتم اما دو سه سالی است توانایی رفتن ندارم.
خوانندگان موردعلاقهتان چه كسانی هستند؟
ایرج- دلكش
با مطبوعات چه میانهای دارید؟
بعضیها كملطفی كردهاند و چیزهایی نوشتهاند كه من آن را به وجدانشان واگذار كردهام. عدهای نیز مطالب خوبی نوشتهاند.
از چه سالی در كرج ساكن هستید؟آیا در كرج اجرا داشتهاید؟
سال 1351 خانهای در گوهردشت خریدم و سال 1352 در آن ساكن شدم و تا امروز هم ساكن كرج هستم. درجشنهای مختلف و عروسیها خواندم. درحال حاضر طرفدارانم به محل كارم كه رستوران است میآیند و به من سر میزنند.
چرا رستوران دایر كردید؟
به دنبال راهی بودم تا تماس خود را با مردم حفظ كنم. همان طور كه گفتم مردم و طرفدارانم به من سر میزنند و حالا هم به لطف مردم زندهام.
اگر خواننده نمیشدید چه حرفه دیگری انتخاب میكردید؟
برای من مهم این بود كه شناخته شوم. یا با خوانندگی یا نوازندگی یا ورزش. در نوجوانی مدت 6 ماه به بدنسازی رفتم و زیبایی اندام و توانایی بدن من به اندازه كسی بود كه 6 سال كار بدنسازی كرده باشد. البته آن را ادامه ندادم. ولی همیشه دلم میخواست شناخته شوم و زندگی من روزمره نباشد و با هدف جلو بروم.
بعد از آنكه به شهرت رسیدید باز هم مشكل مالی داشتید؟
خیر. راضی بودم و كم و كسری نداشتم.
در مورد مشكلی كه برای پایتان پیشآمده بگویید.
در كودكی دچار بیماری فلج اطفال شدم. به این خاطر با مشكل مواجه شدم. همچنین به دلیل تحرك كمی كه دارم, چاق شدهام. روزی برای درمان چشمم كه شماره آن بالا رفته بود به یك بیمارستان رفتم, ( چون به خاطر مشكل پا و وزن زیادم با عصا راه میروم) آن روز خانمی به همراه پسرش مرا در پلهها دید. البته مكثی كرد و بعد پرسید شما آغاسی هستید؟
گفتم چرا. آن خانم بغض كرد و گفت چرا به این روز افتادهاید. وقتی وضعیتم را برای او تشریح كردم با گریه دور شد.
به سینما چه قدر علاقهمند هستید؟
از كودكی علاقه فراوانی به سینما داشتم. در 8 فیلم بازی كردم. در سینما بیشتر برای خواندن از من دعوت میشد. امروز هم بعد از موسیقی علاقهمندیهای من به سینما و تلویزیون است. هنرمندان قدیم ما هنوز هم به خوبی كار میكنند و كارهایشان آموزنده است. اغلب سریالهای تلویزیون را دنبال میكنم.
بازیگران موردعلاقهشما چه كسانی هستند؟
از خارجیها كركداگلاس و از بازیگران داخلی فردین و ملكمطیعی
از خاطراتتان بگویید.
تمام زندگی من خاطره است و دوست دارم باز هم آغاسی باشم.
چه توصیه ای به خوانندگان جوان دارید؟
تنها سفارش من این است كه مردمدار باشند. زمانی كه در آمریكا بودم چند دكتر ایرانی از من خواستند به موسسه پزشكی آنها بروم و مرا چكاپ كنند. به بیمارستان رفتم از همان آغاز یكی از پزشكان كه پزشك ارتوپد بود از دور مرا تماشا میكرد اما نزدیك نشد. پس از اینكه یك سری از معایناتم تمام شد گفت پس از اینكه كارهایت تمام شد پیش من بیا تا من هم تو را معایه كنم. بعد از مدتی پیش او رفتم. او به من گفت من یك سال است كه موسیقی ایرانی گوش نمیدهم. دلیلش را پرسیدم. گفت كه یك سال پیش به همراه نامزدم به یك كنسرت ایرانی رفتیم. پس از اجرا برای گرفتن عكس پیش خواننده آن كنسرت رفتیم و از او تقاضا كردیم با ما عكس بگیرد. او در مقابل دستش را روی سینه من گذاشت و مرا به عقب هل داد. به طوری كه نزدیك بود بیافتم و از اینكه مزاحم او شده بودم گله كرد. وی امروز تصمیم عوض شد. وقتی شما را دیدم و مردم را كه چه مشتاقانه با شما صحبت میكنند و عكس میگیرند نظرم نسبت به موسیقی ایرانی كه از آن دلخور بودم عوض شد.
من به جوانان سفارش میكنم كه مردمدار باشند. اگر مردم برای شندین صدای خواننده نیایند, خواننده باید در خانه بنشیند و برای خانودهاش بخواند.
از نظر آموزش موسیقی جوانها چگونه شروع كنند؟
راه اصلی را بروند. نزد استاد بروند كه دستگاهها را بشناسند و موسیقی را علمی یاد بگیرند چون خیلی فرق میكند.
عدم موفقیت بعضی از كارهای جدید را در چه میبینید؟
خیلی از شعرهایی كه روی آهنگ گذاشتهاند خوب انتخاب نشده است. این روزها شعرهای خوبی روی آهنگ نمیگذارند. آهنگساز, آهنگ را میسازد اما ترانهها با آهنگسازان جور نیستند و به نظر من این یكی از مهمترین دلایل عدم موفقیت اغلب كارهای ناموفق است.
چند فرزند دارید؟از آنها بگویید.
7 فرزند دارم كه از میان آنها دو تا از دخترانم فارغالتحصیل دانشگاهاند كه یكی از آنها در هلند زندگی میكند. یكی از پسرانم دانشجو است و یكی دیگر از پسرانم كه به دنبال موسیقی رفته و صدای خوبی هم دارد و در دوبی با نام علیرضا آغاسی به خوانندگی و نوازندگی گیتار اشتغال دارد و ترانههای روز را میخواند.
از نظر اقتصادی در چه موقعیتی هستید؟
من راضی هستم و مشكلی از نظر اقتصادی ندارم.
در ایران به تازگی اجرایی داشتهاید؟
گفتم كه از سالیان گذشته در ایران برنامهای نداشتهام. اما در 2 هفته اخیر 2 اجرا داشتم. این برنامه برای تغییر روحیه سالمندان جاده حصار مهرشهر كرج اجرا شد كه از آن استقبال كردم و تا آنجایی كه توانستم خواستم شادی را برای این سالمندان گرانقدر هدیه كنم كه خوشبختانه مردم هم خیلی استقبال كردند. هنرمندان دیگری نیز شركت داشتند و من آنقدر تحتتاثیر قرار گرفته بودم كه هرچند شعرها را اشتباه میخواندم و در اجرا دچار مشكل شدم اما محیط شاد و روحبخشی برای سالمندان عزیز فراهم شد. برنامه دیگری كه در این هفته اجرا كردم برای معلولین عزیز مجتمع توانبخشی حضرت علی واقع در جاده لشكرك بود كه این برنامه هم با استقبال گرم و شاد این عزیزان همراه بود و من خوشحال هستم كه توانستم با صدایم این عزیزان را حتی برای ساعتی چند شاداب و خندان ببینم و مسوولین و كاركنان زحمتكش این مجتمع نیز در این راه همكاری كردند.
اعضای اركستر شما چند نفرند؟
اعضای اركستر 5 نفر هستند كه سازهای اكاردئون, ضرب, ویلون و دف را شامل میشوند كه این عزیزات در این برنامه مرا یاری میدهند.
آقای آغاسی هنوز هم از كشورهای غربی برای شما دعوتنامه میآید؟
بعد از آخرین اجرایم كه به هشت نه سال پیش برمیگردد تاكنون چند دعوتنامه از انگلیس, كانادا, آمریكا, تركیه و استرالیا داشتهام اما قبول نكردهام. دلم میخواهد همینجا و برای همین مملكت بخوانم. عمری برای مردم خواندهام اما امروز نمیتوانم بخوانم.
اگر صحبتی است بفرمایید.
من مال این خاكم و این خاك مال من است. یك وجب از خاك مملكتم را با تمام دنیا عوض نمیكنم. چرا كه عاشق این مملكتم. از این خاك به دنیا آمدهام و در این خاك فرو میروم و تنها دلم میخواهد با این مردم ارتباط داشته باشم.
گلپا
استاد گلپا
و در پایتخت مجارستان برگزار شده است. این جایزه امسال به جز گلپا به دو ایرانی دیگر،ستاره درخشش،مجری بخش فارسی رادیو و تلویزیون صدای امریکا و منیره ملکی دیزاینر ایرانی تعلق گرفته است."آکادمی نخبگان جوان و تولیدگرای ایران" به ریاست دکتر مهدی صحرائیان سازمانده معرفی اکبر گلپایگانی به این مراسم جهانی بوده است.دکتر صحرائیان در گفتگو با "روز" رسالت این آکادمی را "توسعه علم و هنر ایران" عنوان می کند. « ما همه راهکارهایی که می تواند به رونق اقتصادی کشور منجر شود را دنبال می کنیم. به خصوص تکیه ما روی نسل جوان است. ما نسبت به حفظ تمدن کهن و موئلفه های هنر و هنرمندان اصیل ایران احساس وظیفه می کنیم... زمانی که ایشان خواستند برای گرفتن جایزه خود به مجارستان بروند ما به ایشان گفتیم برندگان می توانند مانند مراسم اسکار پنج دقیقه سخنرانی کند. اینجا یک تریبون بین المللی است که در اختیار شما قرار می گیرد،ما از شما می خواهیم که شما همه این پنج دقیقه را به "تخت جمشید" اختصاص بدهید... در آنچه از "سی.ان.ان" پخش شد آقای گلپا از لزوم توجه بیشتر جهان به تخت جمشید گفتند.... » صحرائیان در مورد سرانجام برنامه کنسرت اکبر گلپا در تخت جمشید که همزمان با انتخابات ریاست جمهوری اخیر حرف و سخنش به میان بود به "روز" می گوید ،« حرف برگزاری این کنسرت مدتهاست که مطرح شده است. من دو ماه پیش با آقای حسین صفار هرندی ،وزیر ارشار دولت جدید مذاکره کردم و ایشان قول مساعد دادند که به محض شروع به کار در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز کنسرت گلپا در تخت جمشید را صادر کنند اما تا امروز هیج خبری نشده است. ما پیگیر قضیه هستیم و امیدواریم که مجوز برگزاری این کنسرت هر چه زودتر از سوی ارشاد صادر شود.»
*چطور اسم اکبر گلپایگانی شد "گلپا"؟ من هشت سال و نیم شاگرد نورعلی خان برومند بودم. اسم خودش هم مشکل بود. من به ایشان می گفتم آقای برومند. او می گفت اسم من نورعلی است.شما همین را بگو. ما می گفتیم نورعلی خان. ایشان به من گفت اسم تو هم بزرگ است. من نصف آن را می برم. گلپایگانی را کرد "گلپا".
*در بوداپست برنامه ها چطور پیش رفت؟ در بوداپست از تاریخ ایران گفتیم. یک شیربرنز درست به شکل مجسمه اسکار به من اهدا شد. به دوازده نفر این لوح داده شد که سه نفر آنها ایرانی بودند. اما به من به دلیل "شفافیت صدا،تحریرهای متنوع و اجرای خوب و..." یک دکترای افتخاری و مدال هنر هم از طرف نماینده سازمان ملل متحد پروفسور مازیتینی به من تعلق گرفت. الان سازمانی هم در فرانسه هست که می خواهد مانند همین مراسم تجلیل بوداپست با همکاری پروفسور صحرائیان و آکادمی از اساتید مختلف تقدیر کند. من شنیدم که مجلس سنای فرانسه هم می خواهد در این زمینه اقدام کند.
*این کنسرت" تخت جمشید " شما بالاخره چه شد آقای گلپا؟ قرار است این کنسرت در تخت جمشید برگزار شود و پول حاصل از آن به هنرمندان نیازمند تعلق بگیرد البته بعدا تصمیم گرفتیم این پول به زلزله زدگان بم اهداء شود. تصمیم اجرای برنامه به جای خود است. هنوز دنبال کارصدور مجوز برای برگزاری کنسرت هستیم. آقای صفار هرندی هم به پروفسور صحرائیان قول مساعد برای برگزاری کنسرت داده اند.
*ترتیب برنامه گلهای رادیو به چه شکل بود آقای گلپا؟ زمانی که به دعوت آقای پیرنیا به رادیو رفتم، آقای مشیر همایون شهردار که رئیس اداره موسیقی بود به من گفت ،گلپا! آمدی اینجا چه کار؟ گفتم من به دعوت آقای پیرنیا آمده ام آواز بخوانم. گفت برو آوازت را پشت مرده بخوان! شما ببینید! خیلی ها چوب لای چرخ من گذاشتند . برخی می گفتند بیا برو جاز بخوان و.. زود معروف و پولدار می شوی.. من اما دنبال چیز دیگری بودم... من رفتم و گفتم من می خواهم پشت زنده آواز بخوانم. مست مستم ساقیا دستم بگیر... با یک پیانیست بزرگ مانند مرتضی خان محجوبی در این دوره آشنا شدم. با او کار کردم. مرتضی خان می گفت این دریا نیست،اشک است ولی اشکی که وقتی جاری می شود آدم را می سوزاند.. آن زمان روی دوچرخه هم که می نشستند این آواز "مست مستم ساقیا" را می خواندند. ما دنبال چنین چیزی بودیم. کارنامه موسیقی اصیل ما مشخص است. خدمات ارزنده ای که در برنامه گلها صورت گرفته است در ردیف شاخص ترین دوران موسیقی ماست. باید اینجا از مرحوم پیرنیا یاد کنم که مدیر لایق آن دوران بود.گلهای جاویدان،گلهای رنگارنگ،شاخه گل،برگ سبز و گلهای صحرایی. در هر یک از این برنامه ها افراد مطلع و هنرمندان وزین کشور شرکت داشتند. من در آن زمان با این گروه مطرح کردم که موسیقی ما فقط ردیف خواندن و اجرای چهار عمل اصلی نیست.چون چهار عمل اصلی مانند جدول ضرب برای مساله حل کردن است.ما زحمات اساتیدی چون عارف را ارج گذاشتیم اما گفتیم ما کلنل وزیری را هم داریم که موسیقی ما را علمی کرد و شاگردان بزرگی چون مرحوم صبا،مرحوم خالقی و... تربیت کرد. . مرحوم فاخته ای،مرحوم بنان،آقای عبدالوهاب شهیدی و من خوانندگانی هستیم که در گلهای جاویدان برنامه اجرا می کردیم. پیش از ما مرحوم ادیب و عبدالعلی وزیری هم در گلهای جاودان بوده اند. در گلهای رنگارنگ متداول بود که یک خانم معمولا شعر می خواند و یک آقا آوازش را می خواند. در برگ سبز یک برنامه عرفانی داشتیم که شبهای جمعه پخش می شد.در شاخه گل موسیقی محلی اجرا می شد و... موسیقی ما به گونه ای شد که هنرمند هم باید خوب دیکته می نوشت و هم خوب انشا می نوشت!... گفتیم موسیقی ما فقط بازخوانی عارف و شیدا نیست.کار زیبای آنها را امروز باید در موزه موسیقی خودمان حفظ کنیم. امروز مساله مهم خلاقیت است. شاگردانی که آقای صبا یا مرحوم حسین یاحقی تربیت کردند شاید خیلی جلوتر از آنها حرکت کردند. اگر شاگردان از اساتید خود جلوتر نروند آن علم یا هنر می خوابد.
*آقای گلپا! دهه پنجاه خورشیدی انگار یک جوری اوج فعالیتهای موسیقایی ما بوده. در یک سو گلها را داشتیم و سوی دیگر جنتی عطایی ها و منفردزاده ها... به نظر شما چرا امروز این اتفاقات تقریبا دیگر تکرار نمی شوند؟ نگاه کنید به من. وقتی این دو تا دست به هم نخورند،خب صدایی بلند نمی شود! باید به دنبال علت باشیم. ما زمانی صاحب آن موسیقی غنی بودیم ولی امروز تقریبا دیگر اینطور نیست. به نظر من ریشه اصلی این معضل در مساله اقتصادی است. هنرمند جوانی که می آید ، ماشین می خواهد،خانه می خواهد،امکانات و.. این ها از راه موسیقی اصیل ایرانی آسان به دست نمی آید. این موسیقی به فداکاری و گذشت نیاز دارد. در نتیجه آن جوان می رود دنبال کارهای راحت و دم دستی...
*چقدر کیفیت ارتباطات افراد با هم در آن زمان تاثیر داشت؟ مرد بزرگی مانند داوود پیرنیا در راس کار قرار گرفته بود که خودش هم زیاد به مادیات اهمیت نمی داد. ایشان با طرحی که ریختند در همه زمینه های آواز،موسیقی،شعر و دکلمه تاثیر گذار شدند. شما باید زمان را هم در نظر بگیرید. آن زمان تا این حد احتیاجات زیاد نبودند. آنقدر زندگی سخت نشده بود. سطح توقعات آنقدر زیاد نبود. هنرمندان ما واقعا آزاده بودند... بعدها رابطه هم به وجود آمد و یک عده ای که محق نبودند وارد شدند... عیبی هم ندارد. برلیان چه در صندوقخانه باشد چه در ویترین،برلیان است... ببنید شما! بیش از بیست و هفت سال است که جلوی کار مرا گرفته اند. شما فکر می کنید فقط کسانی که در راس حاکمیتند این کار را کردند؟ نه. آن کسانی که همکار ما بودند اینگونه رفتار کردند. من از بیگانگان هرگز ننالم،که با من هر چه کرد آن آشنا کرد...
*اوج کار شما چه زمانی بود و"گلپا" کی گل کرد؟ اوج کار من همان زمان "گلها" بود. اوج موسیقی ما هم در همین نزدیک به هفده سال بود. باید به شما بگویم ،من هفده سال اصلا ترانه نمی خواندم. فکر می کردم آوازخوان خلاق که ترانه نمی خواند.
*خب، داستان ترانه خواندتان به چه شکل بود؟ من بعد از هفده سال که آوازهای معروفم مثل "مست مستم ساقیا دستم بگیر.."،"ما رند خراباتی.."،"امشب شدم مست.." و.. مد شده بود،شنیدم می گویند "گلپا" نمی تواند ترانه بخواند! برای اینکه ثابت کنم می توانم ترانه بخوانم شروع کردم.
*اولین ترانه ای که خواندید چه بود؟ "قهر و ناز اندازه داره..." (ترانه و آهنگ از فضل اله توکل)
*دوره ای هم با آقای جهانبخش پازوکی کار کردید؟ بله. آهنگ "درویش"،"موی سپید"،"من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد" و... را با آقای پازوکی کار کردم.با اکثر هنرمندان خوب مانند آقای یاحقی،فرهنگ شریف،توکل،استاد تجویدی و...کار کرده ام.
*با کدام ترانه سراها بیشتر کار کرده اید؟ آقای معینی کرمانشاهی،بیژن ترقی،اردلان سرفراز،جهانبخش پازوکی، خانم هما میر افشار،خانم مخبر و... من همه اینها را دوست داشتم.
*ترانه هایی که شما اجرا کردید به اندازه آوازهایتان برد داشتند یا نه؟ در مجله "موسیقی قرن بیست و یکم تیتر زدند،حنجره طلایی برگشت و رکورد شکست". ترانه هایی که خواندم بسیار فروش کرد.
*کاری هم این اواخر با آقای پازوکی در لس انجلس داشتید که شنیدم._ بله. "من تو را آسان نیاوردم به دست.." این ترانه، آهنگ سال آنجا شد...
*در سینما و رادیو وارد عرصه بازیگری هم شدید؟ من هر کاری را یک بار تجربه کردم. یکی داستان شب بود که در رادیو به نام "آتشی بر دل" پخش شد. رل "مجید" را هفت شب در رادیو بازی کردم. بعد هم فیلم "حنجره طلایی" را تجربه کردم. دیدم سینما و تئاتر کار بسیار مشکل و وقتگیری است.
*"حنجره طلایی" در گیشه فروخت؟ اگر نمی فروخت که بعد از آن نمی آمدند برای فیلمهای دیگر با من قرارداد ببندند. دو قرارداد بعد را قبول نکردم. دیدم نمی توانم وقت بگذارم... من آن زمان هم شرکت پخش "لیماسو" را درمیدان شهریور داشتم، هم رادیو می رفتم،هم تلویزیون و هم نایت کلاب داشتم.... شبی دو ساعت بیشتر نمی خوابیدم. بیشتر رفقای من از هنرمندان تئاتر و سینما هستند...
*کدام یک از آنها از حلقه نزدیک دوستانتان بودند؟ باید دیگر به همه آنها گفت مرحوم! مرحوم فردین بود. آقای وحدت،آقای قدکچیان،آقای جمشید مشایخی که در مدرسه نظام و دانشکده افسری هم کلاس بودیم،آقای انتظامی و خیلی از خانم های هنرمند هم بودند...
*آقای گلپا،شما در تلویزیون ملی ایران هم در آن زمان فعال بودید.تفاوتهای کار در رادیو با کار در تلویزیون چه بود؟ تلویزیون هم یک نوع کار بود.در تلویزیون باید موسیقی خاص خودش را ارائه داد.ما عده ای هنرمند خوب داشتیم که در تلویزیون ترقی نمی کردند. یعنی نمی توانستند کار کنند.اینها از نظر تصویر راحت نبودند.خب،در "گلها" تصویرشان مثل تلویزیون پخش نمی شد.آن زمان هم مثل حالا نبود که شما آهنگی را بخوانید و بعد در تلویزیون لب زنی کنید.یک عده از خوانندگان ما اصلا از جلوی دوربین آمدن در می رفتند.
*در تلویزیون با زنده یاد خانم هایده هم همکاری می کردید._ بله. در برنامه "بزم عاشقان" با خانم هایده و خانم هما میرافشار همکاری کردم. صدای خانم هایده به صدای من نزدیک بود. می توانستم جای صدای او بخوانم. چون می دانید که خانمها معمولا چپ کوک می خوانند،آقایان راست کوک...
*رنگ و وسعت صدای خانم هایده به گواه اهالی فن بسیار شاخص بوده. در این دوخوانیهایی که شما با ایشان داشتید چنین چیزی مشهود بود؟ بله. البته همانطور که مطلعید پشت ایشان هم مانند همه هنرمندان دیگر شایعه ها زیاد بود. ایشان خانم بسیار خوب و محترمی بودند. هایده، صدای خیلی خوبی داشت. من نمی گویم ابداع کننده،ایشان اجراکننده عالی بودند. ایشان در برنامه های زنده قدرت صدای بسیاری داشتند. من تا یک پرده بالای دیاپازون در برنامه "آزاده ام من" با خانم هایده خوانده ام.
*چه شد که به فکر تاسیس نایت کلاب افتادید؟ در آن زمان خیلی از هنرمندان می رفتند سر بساط دوله ها و سلطنه ها و اکثرا دچار اعتیاد می شدند. شب تا سه بعد از نصف شب وقت خود را تلف می کردند. دلی،دلی،امان،امان! آخر شب هم یک پاکت در جیب اینها می گذاشتند. ما گفتیم چرا همچین کاری انجام بدهیم. من آمدم یک نایت کلاب تاسیس کردم برای کمک به هنرمندان.
*چه کسانی بیشتر در این نایت کلاب برنامه داشتند؟ خانم دلکش، خانم الهه،آقای یاحقی،فرهنگ شریف و... پولهای خوب هم می گرفتند. به همه جا رسیدند...
*شما با زنده یاد خانم دلکش هم زیاد همکاری داشتید._ بله.با دلکش خاطرات زیادی داشتم..مسافرتهای زیاد می رفتیم. خانمی خوش صدا وهنرمند بودند. حالا اگر قدر خود را ندانست،به خودش مربوط است!
*چگونه از خاموشی ایشان مطلع شدید؟ با تلفن به من خبر دادند. من گفتم پیکر ایشان را در سردخانه نگه دارید تا من بیایم کاری کنیم. اما پسر ایشان زودتر اقدام کرده و ایشان را بردند در امامزاده طاهر دفن کردند. قرار بود در قطعع هنرمندان بهشت زهرا دفن شوند.
*تعداد زیادی از مردم در انتظار تشییع پیکر خانم دلکش جلوی بیمارستان در انتظار بودند. چرا ایشان به آن شکل به خاک سپرده شدند؟ خب پسرشان و همسر سابقشان اینطور می خواستند.
*اطلاع دارید که وصیت خود خانم دلکش چه بوده؟ مثل اینکه وصیت کرده بودند که ایشان را در امام زاده طاهر نزدیک قبر عبدالعلی وزیری دفن کنند.
*زمانی که مردم در خیابانها بودند و شعار می دادند (انقلاب 1357)، اکبر گلپایگانی کجا بود؟ اکبر گلپایگانی در لندن بود. در زمان انقلاب چون وطنش را دوست داشت برگشت ایران و گفت به خدا قطع کند خصم اگر سر ز تنم،به جهانی ندهم ذره ای خاک وطنم. گلپا آمد و با همه کارشکنی هایی که کردند در ایران ماند.در تهران. همین جا،در خانه! برای چه بیرون می رفتم؟ من صبح ساعت شش صبح می روم کوه،یک بعد از ظهر بر می گردم. استودیوی من هم در زیر زمین است .این برنامه روزانه من است...
*بعد از انقلاب برای شما مزاحمتی ایجاد شد؟ مزاحمت زیادی ایجاد نشد. اما نزدیک به یک ماه بازداشت شدم.می گفتند تو خواندی:پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است!گفتم خب چرا بیت دومش را نمی گویید: این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظریست! گر نظر پاک کنی،کعبه و بتخانه یکی است.
*کجا بازداشت بودید؟ اوین. همان شب هم که بعد از بیست و چهار روز بازجویی کردند،آزاد شدم. خیلی هم به من احترام گذاشتند.
*آقای گلپا در سفری که به لس انجلس داشتید وضع همکاران قدیمتان را در جنوب کالیفرنیا چطور دیدید؟ مرتب به آنها گفتم به کشورتان برگردید! هیچ کدامشان راضی نیستند. می ترسند. همه در آمد اینها در لس انجلس دست کارگزاران موسیقی در آنجا هست. قراردادهایی دارند که امضا می کنند. باور کنید،خیلی از آنها "همسیک" شده اند...
*رفتن خانم دلکش "خبر بد" بود. و لب گشودن خانم گوگوش در بزم ترانه خانه ای که پس از بیست و پنج سال سکوت خواندنشان را دل دل می کرد،"خبر خوب"! خب من با خانم گوگوش زمانی که ایران بودند ارتباط زیادی نداشتم. شنیدم که ایشان کارشان را در آنجا شروع کرده اند و موفق هم هستند. ولی اگر تمام لس انجلس را هم به من بدهند ،برای زندگی و ماندن آنجا نمی روم.
*فکر می کنید چرا انقدر فضای آشفته و نامطلوبی در مارکت موزیک ایرانی در لس انجلس حاکم است؟ به دلیل جو موجود در آنجا است. کار، دست خود هنرمندان نیست. اختیار خود را به برنامه گذارها می دهند و آنها هم برای پول در آوردن هر کاری با هنرمندان می کنند، آنها را می کشند...
*شعر یکی ازاین آهنگ هایی که الان در استودیو مشغول کار روی آن هستید و بیشتر می پسندید را برای ما بخوانید._ تو چشات اشک زیاد،تو چشام اشک زیاد، ولی افسوس نمی یاد. چرا نمی یاد؟ آخه گریه هم حالی می خواد!
*حنجره گلپا چند ساله شده است؟ هفتاد و دو ساله. ولی من هنوز جوانم. یک جا خواندم،"دروغ نگو آینه،که من هنوز جوونم ،واسه دلای خسته بازم می خوام بخونم!
فرهاد مهرداد
فرهاد مهراد هنرمندی از تبار حقیقت
حمید مصدق.. فریدون مشیری.. سهراب سپهری.. و… و…و.. و باز زندگی تكرار می گردد!! سخنان زیادی در مورد زندگی هنری و خصوصی فرهاد مهراد در میان است…
همه میگن صدای مخصوص خودش رو داشت. خیلی ها او را به خاطر نرفتن به خارج از كشور و ماندنش تحسین می كنند .. بعضی ها از مهربانیش می گویند و بعضی از انزوایش و سكوتش!! فرهاد انسانی تنها بود .!!
فرهاد موسیقی را از دوستان ارمنی اش یاد گرفت.آكاردئون آموخت و بعد از آن گیتار..دوست داشت در رشته ادبی درس بخواند .. ولی به اجبار در رشته طبیعی مشغول گشت.. رشته ای كه هیچ گاه علاقه ای به آن نداشت!!ثمره این اجبار.. ترك تحصیل همیشگی او بود.این اتفاق در سال ۱۳۴۰ روی داد.
فرهاد اولین تجربه خوانندگیش را زمانی آزمود كه با دوستان ارمنی اش به اهواز رفته بود. شب اول برنامه گفتند كه خواننده گروه بیمار شده و او باید بخواند و او خواند و نا خواسته خوانندگی را تجربه كرد.او به زبان فارسی اجرای بر نامه نمی كرد.. تا زمانی كه به او پیشنهاد شد…
فرهاد از بلك كتز و كوچینی شروع كرد و از همان ابتدا طرفداران زیادی نداشت تا بعد از مدتی در میان مردم گل كرد!!در آن زمان بلك كتز پر طرفدار ترین گروه ایرانی شد!!
فعالیت او در بلك كتز از سال ۱۳۴۴ آغاز شد … هنوز پنج دقیقه از خواندنش نمی گذشت كه سراسر سالن در سكوت فرو می رفت.
فرهاد بی آزار و منزوی بود. آدم بذله گو و شوخی نبود… همیشه گوشه گیر بود. می شد فهمید كه نمی تواند خیلی چیزها را تحمل كند. اما در رفتار هایش نشان می داد. خوش بر خورد و خوش رو بود . البته گاهی اوقات هم بذله گویی می کرد. مثلا زمانی كه به معرفی اعضای گروه می پرداخت؛ شوخ طبعی اش گل می كرد. هامو را هملت معرفی می كرد و وقتی كه می خواست شماعی زاده را معرفی كند، می گفت: نایس جنتلمن!! شماعی زاده اوایل فكر می كرد فرهاد دارد به او فحش می دهد برای همین ناراحت می شد، حالا شاید اکنون كه کمی به زبان خارجه تسلط یافته، می داند آن دو كلمه توهین نبوده است. خودش را كه معرفی می كرد می گفت : این منم كه پیانو می زنم. بعد كه پیانو زدنش تمام می شد، می گفت این یك پیانیست معمولی بود. او مودب بود كه هیچ كس را به نام كوچكش صدا نمی كرد.
اولین ترانه ای که خواند؛ در فیلم رضا موتوری پخش شد.
منوچهر اسلامی این گونه از فرهاد روایت می کند :
«در دورانی كه از هم جدا بودیم به استودیو رفتم. كاری گرفته بودم كه قرار بود برای اركستر سمفونیك ضبط كنم. نوازندگان اركستر سمفونی را جمع كردیم. برای ساعت ۱۱ قرار گذاشتیم یعنی در آن زمان باید استودیو در اختیار ما قرار می گرفت. وقتی رسیدیم دیدیم فرهاد در استودیو نشسته، فكر كردیم كارش تمام شده است. بیست و چند نوازنده اركستر هم آمده بودند، از اپراتور پرسیدم : كار آقای فرهاد تمام شده؟
گفت نه تازه استارت می خواهیم بزنیم!
پرسیدم چند تا كار هست؟ گفت: شش تا.
بچه ها دادشان در آمد كه چرا ما رو اینجا آوردید؟ حق داشتند برای هر ترانه حداقل دو تا سه ساعت باید وقت استودیو را گرفت برای ضبط یك آهنگ خواننده باید چند بار كار را قطع كرده دوباره اجرا كند تا مطلوب در آید. به بچه ها گفتم صبر كنید اگر خراب شد .. می روم می گویم وقت مال ماست! فرهاد با یك گیتار نشسته بود، كارش را شروع كرد. ترانه كه تمام شد. فهمیدم تمام شده. فرهاد دومی را شروع كرد بعد سوم بعد چهارم و…………… یعنی شش ترانه را در هجده دقیقه خواند. بچه های اركستر مات و مبهوت مانده بودند كه مگر ممكن است؟
بعد ار انقلاب یكی دوبار به او پیشنهاد به رفتن خارج شد كه او قبول نكرد . می گفت: برویم آنجا چه كار كنیم؟ برویم همان اهنگهای بلك كتز را بخوانیم؟ آنها دیگر قدیمی شده!
فرهاد خیلی معروف نبود ولی خیلی ها می خواستند با او معروف شوند!!
فرهاد یك انسان كامل بود. آن قدر بی تكبر و كم رو بود كه حتی رویش نمی شد كه به گارسون دستور غذا بدهد».
ریشه انزوای فرهاد :
فرهاد یك گام از اجتماع جلوتر بود. ناملایمات اجتماع را می دید و از دیدن آن رنج می برد. نادانی دیگران را می دید و غصه می خورد.و همین مسئله او را وادار به سكوت می كرد. شعور بالای فرهاد بود كه او را به انزوا كشاند. فرهاد خواننده ای از تبار حقیقت بود. موسیقی از دید فرهاد عارفانه بود نه مطربی!!
اولین اثر فرهاد به زبان فارسی؛ صدای بی صدا نام داشت!! دومین كارش جمعه نام گرفت ترانه ای كه به خاطر محتوایش بحث های زیادی را بر انگیخت و به عنوان سیاسی ترین ترانه های دهه پنجاه شناخته شد ؛
توی قاب خیس این پنجره ها / عكسی از جمعه غمگین می بینم / چه سیاهه به تنش رخت عزا / تو چشاش ابرای سنگین می بینم / داره از ابر سیاه خون می چكه / جمعه ها خون جای بارون می چكه / نفسم در نمی یاد / جمعه ها سر نمی یاد / كاش می بستم چشمامو / این ازم بر نمی یاد / جمعه وقت رفتنه / موسم دل كندنه / خنجر از پشت می زنه / اون كه همراه منه
سومین ترانه او هفته خاكستری بود. ترانه ای دیگر ...... خلاف جنس ترانه های آن دوران.. تلنگری به انسانهای غرق در زندگی روزمره!! چهارمین شعر، شبانه احمد شاملو بود. ترانه ای سیاه! شرح حال جامعه كه شاعر آگاهانه واژه هایش را انتخاب كرده بود. فرهاد این ترانه را به دكتر صلحی زاده كه در ان زمان معروفترین متخصص ترك اعتیاد بود؛ تقدیم كرد. پنجمین كار او كودكانه نام داشت و ششمین گنجشكك اشی مشی و بعد از ان شبانه ۲.
شبانه 2 به 17 شهریور نسبت داده شد.
یه شب مهتاب / ماه میاد تو خواب / منو می بره / ته اون دره / اونجا که شبا / یکه و تنها / تک درخت بید / شاد و پر امید / می کنه به ناز / دستشو دراز / که یه ستاره / بیفته مثله / یه چیکه بارون
یادداشتی از شهیار قنبری برای فرهاد :
«مرد تنها هم مرد!
برای كسی شدن، برای اسطوره شدن، برای به اوج رسیدن، برای این كه تار نماها از مرثیه لبریز شوند ، باید مرد.
مرد تنها هم مرد و اسطوره شد. سوگواران گناهكار دوباره انگشت اتهام به جانب یكدیگر دراز می كنند كه بگویند: من بی گناهم. تو بودی كه دست او را نگرفتی. تو بودی كه گذاشتی تمام شود. و باری آرام می گیرند و به بستر می روند. حافظه ملی ما پاك پاك است، حافظه هنری هم.
هیچ كس هیچ چیز به یاد ندارد این كه چه كرده ای مهم نیست. این كه چه نكرده ای مهم است. دوباره یكی می رود و ما همه دسته گلهای پوسیده را به پایش پرتاب می كنیم.
بر امواج اینترنت تصویرش را تاخت می زنیم!! شعر می نویسیم؛ رج می زنیم…بغض می كنیم… سبك می شویم…این همه انرژی دیر هنگام به كار هیچ كس نمی آید.
اما اگر زنده بود به دردش می خورد.
از این همه دوستت دارم ها شد و با یك بغل ترانه به خانه رفت.
شانزده سالگیم در یك بر نامه رادیویی قد می كشید. رادیو تهران صبح جمعه، بر نامه آوای موسیقی ، تهیه كننده : هوشنگ قانعی. من نویسنده و گوینده اش بودم. رو به روی من ایستاده بود و كاغذ سیاه و سپید را دوره می كرد. با صدای بی صدا… مثل یك خواب كوتاه.. یه مرد بود یه مرد!! لبخندش را به من بخشید. و روزی دیگر صدایش را به آسمان دوخت. فرهاد پاك بود. روشن بود . نازك بود. آرام بود و دانا بود. فرهاد از همه بهتر بود از همه سر بود.بعد جمعه از راه رسید. جمعه پیروزی نوین.. آمنه آغاسی را پس زد. و بعد اسفندیار به زندان رفت و من در خلوت هشیار و خوش رنگ واروژان؛ در خیابان بیست و پنج كوچه محسنی به هفته خاكستری رسیدم.
بازجوبان اوین گمان می كردند این ترانه را اسفندیار نوشته!! همین طور پیش رفت تا آخرین نجواها!! شعری كه در دریا كنار به گل نشست. اسفندیار بر آن موسیقی نوشت . اما به استودیو نرفت.
اسفندیار منفرد زاده به آمریكا رفت و من به انگلیس و فرهاد در خانه ماند. گذشت و گذشت و بعد یك بار دیگر در برابر دوربین نشسته بودم كه خبر آمد فرهاد هم رفت!
و بعد هق هق من بند نیامد و هنوز است كه نمی دانم با این شور بختی چه كنم؟ فرهاد عشق بود.كه دیگر تكرار نخواهد شد!
به همین سادگی و اینك نابلدترین مان؛ این رسوایان بر خاكستردانش اشك می ریزند و مرثیه می خوانند و موعظه می كنندو برای جلد روی نشریه ها عكس می گیرند!! و فرهاد از آن بالا یا از آن پایین می خندد. درست مثل لحظه ای كه شعر مرد تنها را مرور می كرد. ‹‹سهراب »می دانست كه مرگ پایان كبوتر نیست و فرهاد می داند كه دوباره به دنیا می آید. بی وقفه از هفته های خاكستری اینك ققنوسی پر و بال می گشاید كه سایه گسترده اش خردی ما هجی می كند.»
و حال خودم می نویسم
فرهاد رفت بقیه هم می روند و هر روز هنرمندانی هستند كه از یاد ها پاك می شوند!!
واژه هنرمند آنقدر بزرگ هست كه لایق درك كردن باشد ولی متاسفانه هیچ گاه این گونه نبوده است و نمی دانم نخواهد بود یا امیدی به تغییر هست؟
روزها و شبهایی هست كه صدایش در گوشم تكرار میشود و در گوشم صدایش فریادی است!!فریادی كه از عمق وجودش بر می خواست!! فرهاد را دوست داشته ام و دوست می دارم و تمام هنرمندان این مرز و بوم را كه زمانی در كنارم فریادشان شعله می كشید و اینك شعله خاموش گشته است!! فرهاد رفت و در آرامگاهی كه واقعا آرامگاه است هنوز لبخندی دلنشین بر لب دارد. و در جایی است كه دیگر نه از نامش بلكه از شماره سنگ قبرش شناخته می شود!!
عاقبت همه ما همین است! آنگاه كه فراموش شویم چه احساسی می كنیم؟
فرهاد فراموش شد، آنگونه كه دیگران!! فراموشی حزن انگیز است!!اشك از چشمانم جاری می شود. ترس این دارم كه هنگام خاك سپاریم هیچ كس نباشد و فراموش شده باشم. تنها باشم انگونه كه فرهاد تنها بود… انگونه كه امروز تنهایم… بر می خیزم…در آیینه نگاهی به خود می اندازم…صدای فرهاد فضای اتاق را پر می كند…در باز می شود؛ فرهاد می آید؛ لبخند همیشگی اش بر دیوار اتاقم سنگینی می كند و اوست كه فریاد می زند.!!
می بینم صورتمو تو آینه / با لبی خسته می پرسم از خودم
این غریبه كیه از من چی می خواد / اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمی شه هر چی می بینم / چشمامو یه لحظه رو هم می ذارم
بخودم می گم كه این صورتكه / می تونم از صورتم ورش دارم
می كشم دستمو روی صورتم / هر چی باید بدونم دستم می گه
منو توی آیینه نشون می ده / می گه این تویی نه هیچ كس دیگه
جای پاهای تموم قصه ها / رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی / حالا امروز چی ازت مونده به جا
آینه می گه تو همونی كه یه روز / می خواستی خورشید و با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونت شده / داری بی صدا تو قلبت می میری
می شكنم آینه رو تا دوباره / نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آینه می شكنه هزار تیكه می شه / اما باز تو هر تیكش عكس منه
عكس ها با دهن كجی بهم می گن / چشم امیدو ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن / بوی كهنگی میدن تمومشون
در اتاقم بسته میشه…اون رفته.. منم كه هنوز تو آیینه نگاه می كنم!! و فردا ماییم كه در آیینه نگاه می كنیم!!
یادداشتم رو با حرف همیشگی فرهاد تموم می كنم كه آخر تموم حرفاش اینو می گفت:
«به امید باران و صلح!!»
داريوش
داريوش
داریوش برای اولین بار در 9 سالگی روی صحنه رفت.
یعنی زمانی که به مدرسه می رفت ،البته آن زمان داریوش کوچولوی ما ارکستر نداشت و با یک میکروفن ساده شروع کرد. داریوش کلاس دوم ، سوم دبستان را در شهر آرا گذراند و اولین بار در همین مدرسه به صحنه رفت. کلاس ششم را در شهر کرج گذراند.اما از همه مهمترکلاس هفتم ، هشتم و نهم را در دبیرستان فارابی گذراند و معلم او که آذری زبان بود ، برنامه ای در سالن های تربیت بدنی ترتیب می داد که داریوش در آن سالن ها ایفای نقش می کرد. مدتی بعد داریوش به تهران آمد ، در دبیرستان مدائن شروع به ادامه ی تحصیل کرد ، که چندی نگذشت که به خاطر انشای خیلی صادقانه ی خود از مدرسه اخراج شد.
و بعد از آن موضوع به دبیرستان آزادگان که در نارمک قرار داشت می رود و به ادامه ی تحصیل می پردازد و بعد از اتمام درس، خوانندگی را به طور حرفه ای آغاز می کند و توسط آقای حسن خیاط باشی راهی تلویزین می شود و با آقای فرشید رمزی که در آن زمان کارگردان تلویزیون بود، شروع به همکاری می کند.
از آنجایی که در آن زمان مملکت پارتی بازی بود، داریوش را به خاطر یک برخورد زوری که می خواستند بکنند ؛ از تلویزیون اخراج کردند که در آن موقع شاید تنها یکی دو آهنگ از داریوش پخش شده بود . بعد از آن با ایرج جنتی عطائی آشنا شد و با او به راهش ادامه داد .
بعد از ایرج با هنرمندانی چون حسن شماعی زاده (آهنگساز چشم من ، دستای تو و...) ،بابک بیات (آهنگسازخونه ،بن بست و ...) و اردلان سرفراز ( آلبوم گلایه ها ) کار کرد . مهمتر از همه به قول داریوش استاد تمام خواننده ها "پرویز مقصدی" که پایه گذار موسیقی نوین در ایران بود ، همکاری کرد.(نفرین نامه)
داریوش در همین موقع ها بود که با کیوان و افشین آغاز به همکاری کرد که در آن زمان گروه شش و هشت بر سر زبان ها بود . نلی ، آلیس ، ماسیس ، اونیک از جمله هنرمندانی بودند که در آن گروه ایفای نقش می کردند.
داریوش در همین دوران بود که در اوج جوانی و مشهوریت به خاطر یک سری مسائل که در رابطه با کارهایی که ضبط و
پخش شد ، مثل : بوی گندم ، بن بست ، جنگل ، علی کنکوری و حتی خونه و چند تا کار دیگر از اردلان سرفراز، مجموعه کارهایی بود که بر انگیخته شدن رژیم سابق شد و ساواک هم برای مدتی بد جوری پاپیچ شده بود و برای داریوش خیلی غیر باور بود که در این مملکت بهخ خاطر یک سری آهنگ و ترانه باید مورد باز پرسی قرار گیرد . شاید همین عامل بود که باعث شد داریوش بیشتر جریح تر شود و مسیر خود را هرچه محکمتر طی کند.
قصه از اینجا بود که وقتی که داریوش و شهیار قنبری در حال فروش کاست و امضا دادن به هواداران بودند به طور غافلگیر کننده ای دستگیر می شوند.
شاید چیزی که یادم رفت بگم و لازم بود گفتنش این بود که اولین ترانه ای که داریوش اجراء کرد ، در سن 17 سالگی بود ، که ساخته ی خود داریوش و شعر زیبای علی گزرسه بود و این ترانه نامی نداشت جز " پیمان شکسته"
اما چیزی که همیشه داریوش عزیز را در کنسرت ها رنج می داده ، رفتار پلیس ها و بادی گاردهای برگزار کننده کنسرت ها بوده که نه تنها با مهمان نوازی برخورد نمی کردند بلکه خشونت آنها نسبت به هموطنان عزیز باعث شده است تا عشق حاکم بر سالن های کنسرت کم رنگ تر بشود.
لازم به ذکر است که داریوش 2 یا 3 سال از تحصیلات دبیرستانی خود را در سنندج و در دبیرستان شاپور آن زمان گذرانده است. و هنوز هم یادگاری داریوش بر روی یکی از درخت های سنندج موجود است.
یادتان باشد هر موقع گذری به سنندج داشتید حتما اون درخت رو ببینید. و اینجا باید این سوال را از داریوش کرد که چه کار کردی که مردم اینقدر دوستت دارند....؟؟!
درخشش داریوش در سینماست ، بله سینما . داریوش با بازی در دو" فیلم فریاد زیر آب" و" یاران" توانست در دنیای هنر پیشگی نیز خود را محک بزند آن هم چه محکی...! در فیلم فریاد زیر آب که شاید بتوانم بگویم بارها و بارها این فیلم را دیده ام ولی هر بار دیدن آن تازگی خاصی برای من داشته و توانسته است ارتباط جدیدتری با من برقرار کند نیازی به خلاصه گویی داستان فیلم نیست چون می دانم برای یک بار هم که شده ، آن فیلم را دیدید و می توانم حدس بزنم که پرده به پرده ی این فیلم را حفظ هستید .
اما مسئله ای که به واقعیت گرایی فیلم کمک می کند تطبیقی از دنیای امروزی و دنیای لیلی و مجنونی سناریو است که در این فیلم دردهای جامعه به کنار رفته وعشق به میان می آید . داریوش علاوه بر ایفای نقش در این دو فیلم در بسیاری از فیلم ها با صدای خود توانسته است به فروش بیشتر آن فیلم کمک کند ، که باز هم هنر داریوش است که من و تو را به پای گیشه بلیط فروشی می کشاند.
همانطور که در پست قبلی خدمت شما عزیزان عرض کردم شنیدن حرفهای هنرمندانی که از گذشته با داریوش بودند با الحق شنیدنی است و این هفته می رویم سراغ اسطوره ی ترانه اردلان سرفراز .
در مورد داریوش من یک کتاب 35 ساله می دونم ، ولی مختصر می کنم حرفم را و جدای کیفیت های تکنیکی صدای داریوش که باید اساتید موسیقی در موردش سخن بگویند ، در مورد داریوش فقط این را می توانم بگویم که داریوش صدای زخمیه سرزمین ماست .
داریوش صدایی بوده که در طول 35 سال پا به پا و همگام ترانه ی متعهد و بیدار ایران قدم برداشته و به قول دوست شاعرم ، آقای فرهاد شیوانی #<< به صدایی می خواهم برسم که گلویش نی خونین شکایت باشد>># که داریوش آن صدایی است که به اعتقاد من و دیگر همکارانم که نقشی در ترانه بیدار و ترانه متعهد و ترانه مولف دارند ، در سرزمین من بار عاطفی این ترانه ها را (داریوش) به بهترین وجه به دوش کشیده و به مردمی که مخاطبین اصلی هر هنر متعهد هستند رسانده و به سعادت کارهای داریوش یک به یک اگر مرور کنیم در کنار ما پای مردانه ایستاده . و این از نظرکیفیت های یک صدای متعهد .
در انتها می خواستم بگویم که داریوش واقعیت ترانه راستین و متعهد و ترانه بیدار ایران هست . از آغاز تا به امروز ، ترانه ی ماندنی یعنی آیینه ی رو در روی اجتماع و سرزمین من ، نشانگر تمام کمی و کاستی ها.
این بود قسمتی از سخن های گهر بار ستون اصلی ترانه بیدار اردلان سرفراز . می خواهم در پایان این پست و در پایان زود گذر این گذر بگردیم و رد پایی از یاران بیابیم .
در گذر ترانه از ترانه ای گفتیم که در طول خاطرات زندگی گریبان گیر روزهای پر خاطره ی زندگی است ، هربار با دل سپردن به ترانه شاید گذری داشته باشیم بر سکانس به سکانس ترانه ی دیروز اما به تعبیر امروز و در حالی که با خاطره ها زنده می شوی آدما باز تو شب ترانه بازی می کنن ، پس بیا ما هم ترانه بازی بکنیم و از خاطرات ترانه تا فردایی نرسیده گلچینی از باغمون رابه واژه در آوریم ، و در این بازی خودمون رو سهیم بکنیم .
هر چند می دانم واژه سازی این گلچین سخت است پس چه بهتر که احساس کنیم و بنویسیم. این بازی پایان ندارد و برعکس یک نفره یا دو نفره نیست هر قدر تعداد بازیکنان بیشتر باشد ، با جرات بیشتری می توان گفت برنده اصلی من و تو هستیم .
اما یادمون باشد در دوران بی کسی عاشقانه هایمان که شاید بر لب هایمان خنده ای نشیند گرچه این لبخند گواه تلخی آن روزها را دارد ولی بهتر است از صد هزار بار نفس کشیدن در زندان زندگی دوران بی کسی .
حالا بگو تا در این زندان چگونه بگوییم ...؟!
و اینجا باید این سوال را از داریوش پرسید :چه کار کردی که مردم اینقدر دوستت دارند....؟؟!
و داریوش پاسخ داد :
--سعی کردم خودم باشم ، صادق باشم ،سعی کردم با مردم رو راست باشم ، و این همان رازی است که می تواند هرکس را در قلب های مردم جای دهد.
اما اینجا مسئله ای به وجود آ مد که برای مدتی تیتر اصلی روزنامه ها و مجلات شده بود "پاشیدن اسید روی داریوش هنرمند محبوب ایران" که از جایی شروع شد که عشق دستش را به نفرت داد و بانی این حرکت شد و اما این جریان را از زبان داریوش می شنویم.
-- یادمه روی صحنه بودم و داشتم ترانه ی نفرین نامه رو می خوندم که یک دفعه احساس کردم که صورتم گرم شد بعد که متوجه شدم دیدم دختر خانمی در یک لیوان آبجو خوری اسید ریخته و روی صورت من پاشیده که خوشبختانه در مجاورت با هوا خاصیت اسید کم شد و آسیب جدی بر من وارد نشد که نمی دانم این عشق بود ، نفرت بود ، چی بود که اون دختر رو مجبور کرد تا اون کار و بکنه . حالا در هر صورت عشق بود یا نفرت نمی دانم ولی آنکه مهم است اینکه اتفاق جدی برای داریوش رخ نداد.(خدا را شکر)
سال 2000 سال رویش داریوش
داریوش ادامه داد و ادامه داد تا اینکه از 2000 گفت ، سال 2000 سالی که همه از هم همه های یکی شدن به من شدن نگریستند.
ترانه ی سال 2000 که در آن زمان برای مردم غیر باور می آمد و همه زیر لب می گفتند: داریوش از چه می گوید...؟ از سقوط ، از فرار ، از شکفتن فلز و . و . و آری غیر باور بود که در زمانی که اوج محبت بود از سال 2000 بگویی.
رسیدیم و رسیدیم و رسیدیم به شب های پر از قصه رسیدیم به سال 2000.
وقتی که سال میلادی داشت ورق می خورد ، بودند کسانی که ترانه ی 2000 را زمزمه می کردند و آن لحظه بر داریوش چه گذشت ...؟
اما بر خلاف تصور سال 2000 برای داریوش شروعی دوباره بود ، بهتر بگویم تولدی دوباره. داریوش در این سال میلادی داشت که همراه با میلادش رویید.
چیز مهمی که در این سال داریوش تونست از دست آن خلاص شود ، بیماری بود که چندین سال دامن گیر او بود "اعتیاد". بیماری که امروزه دامن گیر جامعه ما شده ، در مورد اعتیاد سخن گفتن زیاد است که بعد ها قصد دارم از آن بگویم. اما هنرمندانی چون اردلان سرفراز ، ایرج جنتی عطائی ، فرید زولاند و ... از داریوش گفته اند که شنیدن حرفهای آنان خالی از لطف نیست.
داریوش از زبان فرید زولاند(نقل قول)
--من افتخار این را دارم که در حدود 35 سال است با داریوش کار می کنم و در طی این مدت بهترین کارهای خود را که البته با صدای داریوش و اشعار زخم دار آقایان اردلان سرفراز ، ایرج جنتی عطائی و شهیار قنبری می باشد را ساخته ام .
داریوش به نظر من کسی هست که اعتبار مو سیقی ماست ، اعتبار ترانه هست ، ترانه بیدار و داریوش کسی هست که با صداش حقیقت را به رخ می کشد ، درد او درد مردم هست و درد ترانه سرا و آهنگساز را خوب می داند و به صورت درست و به صورتی که لازمه به مردم ارائه میدهد.
داریوش کسی هست که ترانه را از صورت گل و بلبل و از صورت کوچه و بازاری به صورت جدی و اجتماعی در می آورد و مسائل اجتماعی و سیاسی را بیان می کند و داریوش به نظر من بهترین پیام دهنده ترانه است .
و من خودم از نظر احساسی و کاری وقتی که برای داریوش کار می کنم ، صدای او ، رفاقت او ، صداقت او ، در وجود و احساس من وجود داره و صداش در گوشم می خونه و برایش آنگی رو می سازم که در وجود من به وسیله ی صدای او نواخته می شود و این را هم می دونم که این پیام به طور صحیح به دست مردم و گوش مردم می رسه. حرف جناب زولاند حرفی است که از ۳۵ سال همکاری سر چشمه می گیرد ~۳۵ سال دوستی*عشق و.و.و
رد: همه چيز درمورد خواننده هاي معروف ايران
دلكش
بانو دلكش نیم قرن بانوی آواز ایران بود
باید بگویم که خانم دلکش همه شهرت و آوازه بلندی که داشت، مدیون مهدی خالدی بود و دو سال هم خود من آهنگساز ایشان بودم و خاطرات بسیار خوبی دارم و ایشان آهنگ را خیلی سریع یاد می گرفتند و از آن صداهایی بودند که در تاریخ موسیقی واقعا کم یافت می شود. شاهرخ نادری می گوید: اسم حقیقی خانم دلکش عصمت باقرپور پنبه فروش بود و این لقب را در سالهای بین 20 تا 30 مرحوم عبدالعلی وزیری به ایشان دادند به نام دلکش و معتقد بودند لقب هایی باید داده شود که در خاطره ها بماند، همانطوری که برای خانم روح انگیز و روح بخش انتخاب کردند.
زنده یاد پرویز خطیبی که برای بانو دلکش شعر آهنگهایش را می سرود در کتاب خاطراتی از هنرمندان که پس از درگذشت وی به چاپ رسیده می نویسد: عبدالعی وزیری دلکش را کشف کرد. دلکش در نخستین شب اجرای برنامه در رادیو تهران خوش درخشید و روز بعد مردم از هم می پرسیدند این خواننده خوش صدا کیست، از کجا آمده؟ پرویز خطیبی می نویسد: وقتی خالدی و دلکش همکاری را آغاز کردند، مهدی خالدی و علی زاهدی یک روز جمعه در استودیوی رادیو از من خواستند شعری بر روی آهنگ خالدی بگذارم و من این کار را کردم. دلکش هفته بعد ترانه باغ و چمن را در رادیو اجرا کرد و از آن پس همکاری من با خالدی، زاهدی و دلکش ادامه یافت.
شاهرخ نادری می گوید: علت اصلی ناراحتی و بیماری دلکش دوری از عروس و نوه زیبایشان نیما بود که در سال 1999 از ایران رفتند و دیگر برنگشتند و این زن با تنها فرزندش سهیل زندگی می کرد و روز به روز این افسردگی بیشتر ظاهر می شد. دلکش جاودانه است و در ایران همیشه می گفتند مثلث هنری ایران علی تجویدی، معینی کرمانشاهی و دلکش و اگر کسانی در ایران در موسیقی شهرتی پیدا کردند این اواخر مانند آقای اصفهانی و آقای افتخاری، اینها موسیقیهایی را خواندند که برای آقای تجویدی و همایون خرم بود و خانم دلکش اجرا کرده بود. یک روز از او سئوال شد در یک جمع که بعد از خودت چه صدایی را در ایران می پسندی و قبول داری. گفت یک صدای زن هست و آن خانم هایده است.
پرویز خطیبی می نویسد: دلکش هرگز شعرهای سست و بی مایه را نمی خواند، خودش هم ذوق آهنگسازی داشت و با آنکه در دوران دلکش آهنگهای تند باب روز نبود، دلکش سنت شکنی کرد و آهنگهای شادش نیز مورد توجه مردم قرار گرفت.
فریدون فرهی می گوید: من خبر فوت دلكش را از رادیو شنیدم و واقعا متاسف شدم، قدر مسلم این است که دلکش یکی از درخشان ترین چهره های هنری ما در سه نسل گذشته بود و تاثیر بسیار زیادی روی هنرمندان و مردم ایران گذاشت. گرچه زندگی بسیار دشواری داشت و در مجموع بسیار به او سخت گذشت، اما هیچ وقت نخواست و نگذاشت که هنرش به طور دربست و کامل به کالا تبدیل شود، شخصیت او آرام آرام با رشد فکری و هنری او شکل گرفت. صدای بسیار بسیار خوبی داشت، همچنان که حرف می زد، آواز می خواند، بدون تظاهر، بدون این که تغییری در صدای خودش بدهد. در کشور ما در گذشته و حال هنرمندجماعت آزاد نبود تا هنرش را که انعکاسی از خواسته ها و آرزوها و مشکلات مردم باشد ابراز کند و بگوید و اصولا نقش هنری هنرمند یکی شدن با مردم بود و هست و در جهت بالا بردن رشد فکری مردم می بایستی حرکت و فعالیت کند و خود دلکش بسیار مواظب این مسائل بود و نقش هنری خودش را بسیار خوب ایفا کرد.
آخرین مصاحبه با دلکش بانوی آواز ایران:
دلكش نزديک ترين چيزي بود که در ايران به عنوان خواننده ملی وجود داشت و صدای او، بيش از نيم قرن زندگي دهها ميليون ايراني را رنگين کرده است.
هرچند 20 سال بود دلکش خاموش بود، اما صداي او در ميليون ها کاست و سي دي در خانه ميليون هاي ايراني در داخل و خارج از ايران زنده مانده بود.
براي کنسرت نيويورک خانم دلکش، هنرمندي تصويري عظيم ساخته بود از زيبائي جواني او که پشت تمام صحنه را پر ميکرد، خانم دلکش که روي صحنه ظاهر شد، دل بيش از 2 هزار تماشاگر فروريخت. بانوي آواز ايران با پشتي دوتا، و عصائي در دست، ريز نقش و شکننده مينمود، درست عکس آنچه صدايش بود، وقتي پشت ميکروفن قرار گرفت.
خانم دلکش از خواندن محروم بود، و به علت آنکه حقوق بازنشستگيو مزاياي او بعد ازانقلاب قطع شده بود، در فقر و بيماري زندگي ميکرد. سرانجام در سال 1378 جمهوري اسلامي به خانم دلکش که نزديک به هشتاد سال داشت، اجازه داد به خارج برود و در چند کنسرت که از سوي موسسات ايرانيان مهاجر ترتيب يافته بود، ظاهر شود. در قناعت خانم دلکش همين بس که بعد از آنکه مقدارمختصري پول در چند کنسرت در شرق آمريکا و کانادا تامين شد، برنامه کنسرت ها را تعطيل کرد و به ايران بازگشت.
خود دلکش نخواست مستقيما از وضع خود شکايت کند. غرور او از اينها بزرگتر بود.
دلکش: بله، در ايران هم ما ميتوانستيم بخوانيم. منتتهي براي خانمها که اشکالي نداشت براي مان و خيلي هم خوب بود و خانم ها هم خيلي دوست داشتند برنامه هاي ما را. اجرا مي کرديم براي خانمها.
ولي هنگامي که به روي صحنه رفت، و در برابر تماشاگران قرار گرفت، تاب نياورد به آنها نگويد که حسرت اجراي موسيقي را در اين مدت در دل داشت.
دلکش (خطاب به تماشاگران کنسرت در نيويورک 1378): از اينکه ما از روي کتابچه مي خوانيم، معذرت مي خواهيم ولي بيست سال است اين شعرها را نخوانده ايم. امشب دلي از عزا در ميآوريم! (کف حضار) خيلي متشکريم، سحر که از کوه بلند جام طلا سر مي زند.
صداي او، با اينکه آشکارا آثار سن وسال در آن به گوش ميرسيد، براي همه ياد وطن، ياد گذشته و ياد رفتگان بودو حاضران در کنسرت هاي اخير او را به گريه ميانداخت. اين صدائي بود که ملتي به مدت نيم قرن با شنيدن آن از راديو، صبح ها از بستر بر ميخاست و با زنگ شاد و اميدوار آن روز را آغاز مي کرد. ملتي هر روز با اين صدا ساعات کار روزانه را سپري ميکرد، در خانه و قهوه خانه با آن همراه بود و بعد ازظهرها با نواي آشناي و اطمينان بخش آن به خواب ميرفت. صدائي بود که نواي سحرانگيز آن در کافهها و کلوپهاي شبانه همراه شادي مردم بود و نيمه شب ها، طنين غم انگيز آن همراه دل هاي تنها و عاشق.
در مصاحبهاي که پنج سال پيش با او داشتم خانم دلکش که مي گفت 78 سال دارد، خوشحال بود که مردم همچنان صدايش را گرامي ميدارند.
شما الان چند سال است که ميخوانيد؟
دلکش: من در حدود شايد 50 يا 52 و 53 سال است که ميخوانم. بيش از نيم قرن است.
ترانه جديد اجرا مي کنيد يا همان کارهاي قديم است؟
دلکش: نخير، همان کارهاي قديم است که مردم همه از آنها خاطره دارند. شعر، آهنگ. من فکر ميکنم ديگر نميآيد اين آهنگها و شعر و اينها که ما داريم ميخوانيم، ديگر نداريم. همهشان، يا فوت کردهاند يک عده شعرا، آهنگسازها، مثل آقاي خالدي، مثل آقاي مجيد وفادار، اينها اساتيد ما بودند. آهنگها بيشتر ما آقاي خالدي و آقاي مجيد وفادار است که من مي خوانم و البته آقايان پرويز ياحقي و آقايان تجويدي و همه اينها براي من آهنگ مي ساختند و ديگر نميآيد مثل اين آقايان. اينها واقعا زحمت کشيدهاند يک عمر، مثل اينها ديگر نيست و همين آهنگهاست که مردم ازش خاطره دارند و دعوتي که از من کردند، اين است که ميبينم هر آهنگي که ميخوانم ميبينم براي مردم تازگي دارد و واقعا گريه ميکنند، و اين گريه از روي شعف است، از روي احساسشان است، واقعا. ميبينم درست مثل پنجاه سال پيش همان حالتي که آن وقت من داشتم، ميبينم مردم همان احساس را نسبت به من دارند و من خيلي خوشحالم از اين موضوع.
دلکش (در کنسرت): پرسان پرسان لرزان لرزان آمدم در خانهات، يک شاخه گل در دستم، سر راهت بنشستم.
خانم دلکش در کنسرت خود در نيويورک، با همراهی هوشمند عقيلي، يک ترانه قديمي را زنده کرد.
دلکش و هوشمند عقیلی: اجرائی از ترانه «بردی از یادم»
آقاي زيدآلله طلوعي، نوازنده تار و رهبر ارکستر، يکي از آخرين هنرمنداني که با خانم دلکش کار کرده است و در سفرهاي او به اروپا و آمريکا او را همراهي کرد درباره کار با خانم دلکش ميگويد:
چه احساسي دارد کارکردن با هنرمندي که ميراث زنده يک ملت است.
زيدالله طلوعي: همان ذوق و شوقي که مردم دارند براي شنيدن صداي خانم دلکش، و خاطره انگير است براي همه مردم، براي من هم همان خاطره را دارد و همان لطف و زيبائي صداي قبليشان را براي من ارد. و هنوز هم که هنوز است خانم دلکش خوب ميتوانند بخوانند و خوب اجرا کنند و هيچ خدشه اي در کارشان وجود ندارد. ايشان ممکن است قد وقواره شان خميده شده باشد يک مقدار، ولي صداشان را حفظ کرده اند و همان صداي آسماني که دارند واقعا زيباست.
راز اينکه بعد از 50 سال شما هنوز به اين خوبي مي خوانيد چيست؟
دلکش: من فکر ميکنم خدائي است اين. و من خيلي از خداي خودم متشکرم. من فکر نمي کردم با اين سنم، نزديک به هشتاد سالم است، شايد دو سال ديگر مانده است که هشتاد سالم تمام شود، فکر نمي کردم من بتوانم روي صحنه بعد از 20 سال که نخوانده ام بيايم و براي مردم اين برنامه به اين خوبي را اجرا کردنم و اين غير از اينکه دست خداست هيچ چيز ديگري نيست.
و آن انرژي هنري که در وجود شما هست. شعلهاي است که از شما ميآيد بيرون.
دلکش: واقعا همينطور است. شايد آن انرژي که به قول شما از قديم... ما از زن هاي قديم هستيم ديگر، آن انرژي قديمي در ما هست. من خيلي خوشحالم از اينکه ميبينم مردم اينقدر احساسات به خرج مي دهند. خيلي خوشحالم
گل نراقي
گل نراقي
ماجراي ترانه يك فيلم كه افسانه شد - حكايت ترانه مرا ببوس چه بود؟
شايد بتوان گفت ترانه «مرا ببوس» كه اغلب با صداي خاطرهانگيز حسن گلنراقي شنيدهايم جنجاليترين ترانه فيلم در تاريخ سينماي ايران باشد. احتمالا با همين جملات عدهاي بر ميآشوبند كه مگر ترانه «مرا ببوس» اصلا ترانه يك فيلم سينمايي بوده است؟! جهت اطلاع دوستان جوان هم كه شده بايد گفت كه «مرا ببوس» سالها به عنوان يك ترانه سياسي و انقلابي در محافل مختلف قلمداد ميشد و آن را حتي به بعضي افسران سازمان نظامي حزب توده مانند سرهنگ سيامك و سرهنگ مبشري نسبت ميدادند كه پس از كودتاي 28 مرداد 1332 اعدام شدند و چنين روايت ميگرديد كه يكي از اين افسران در شب اعدام، شعر «مرا ببوس» را براي دخترش سروده و خوانده است.
خصوصا كه محتواي شعر «مرا ببوس» بسيار به شرايط آنچه روايت ميگرديد، نزديك بود:
در ميان طوفان .... هم پيمان با قايقرانها
گذشته از جان ... دارم با يارم پيمانها
كه بر فروزم ... آتشها در كوهستانها
شب سيه، سفر كنم، ز تيره ره گذر كنم...
از همين رو بود كه ساليانه سال ترانه فوق توسط انقلابيون و سياسيون زمزمه ميگرديد:
اما واقعيت ماجراي ترانه «مرا ببوس» چه بود؟
مجيد وفادار سراينده آهنگ اين ترانه، خود ماجراي فوق را طي مصاحبهاي در شماره 1418 هفتهنامه تهران مصور مورخ 11 آذر ماه 1349 چنين شرح ميدهد: «... در اين دوره من گاه گاهي براي فيلمها هم آهنگ ميساختم. يادم ميآيد يكي از اين فيلمها «اتهام» نام داشت كه در آن ژاله بازي ميكرد. تهيهكنندگان فيلم از من يك آهنگ نو خواستند و من براي اين فيلم آهنگي ساختم كه بعدها به نام «مرا ببوس» معروف شد ... به ياد ميآورم روزهايي را كه اين آهنگ سر زبانها افتاده بود و داستانهايي را كه براي آن ساخته بودند. اين آهنگ شايد نقطه عطف موسيقي جاز ايران بود. چرا كه بعد از آن خوانندههاي ديگري به راديو آمدند و موسيقي جاز نضج پيدا كرد... شعر اين آهنگ از حيدر رقابي (هاله) بود كه متاسفانه در ايران نماند و براي هميشه بار سفر بست و به آمريكا رفت...»
ترانه «مرا ببوس» براي فيلم «اتهام» ساخته شاپور ياسمي كه در ارديبهشت ماه سال 1335 روي پرده رفت، ساخته شد و در يكي از صحنههاي فيلم توسط «پروانه» (خواننده معروف آن دوران) و با لبخواني ژاله علو خوانده شد.
در آن فيلم ژاله علو نقش زني را داشت كه سزاي خيانت شوهر سابقش را داده و پس از كش و قوس داستاني، سرانجام خود را به پليس معرفي كرده بود و در صحنه فوق كه با فرزند كوچكش وداع ميكند و به سوي زندان و مجازات روانه ميشود، چنين ميخواند:
«مرا ببوس، مرا ببوس براي آخرين بار....خدا تورا نگهدار
كه ميروم به سوي سرنوشت...»
پس از اتمام اكران فيلم مذكور در خرداد 1335، ترانه «مرا ببوس» چندان مطرح نگرديد، اما آهنگ و شعرش بسيار مورد توجه برخي موسيقيدانها از جمله پرويز ياحقي قرار گرفته بود.
پرويز ياحقي هم يكي از دوستانش به نام «حسن گلنراقي» را در يكي از روزهاي تابستان سال 1335 وادار به خواندن اين ترانه در استوديو شماره 8 راديو ايران ميكند و خودش هم ويلن آن را ميزند. «مرا ببوس» بدون اطلاع گلنراقي ضبط ميشود. چرا كه حسن گلنراقي فرزند يكي از تجار معتبر بازار بود و اگر چه صدايي گرم و گيرا داشت و در محافل دوستانه ميخواند ولي به لحاظ موقعيت خانوادگي هرگز نميتوانست به عنوان خواننده راديو معرفي شود و در آن روز تابستاني نيز تنها براي ديدار دوستش آمده بود.
به هر حال ترانه «مرا ببوس» با صداي حسن گلنراقي مورد تاييد رييس وقت راديو قرار ميگيرد و به اصرار ياحقي بدون ذكر نام گلنراقي از راديو پخش ميگردد كه بسيار مورد توجه واقع ميشود.
سرانجام خانواده گلنراقي متوجه ماجرا شده و از آن پس ديگر وي ترانه نميخواند و «مرا ببوس» اولين و آخرين ترانه وي ميشود. البته گفته شدكه گلنراقي در يك فيلم ديگر از زبان دانشجوي دانشگاه كه دل و قلوه فروشي ميكند ترانه «دل دارم، قلوه دارم، جگر و ... » را خوانده است.
به هر حال ترانهاي كه آن روز تابستاني با ويلن پرويز ياحقي توسط حسن گلنراقي خوانده شد و بدون اطلاع وي ضبط گرديد، بارها و بارها پخش شد و روي نوار دست به دست گشت تا به عنوان ترانهاي ماندگار در تاريخ موسيقي ايران بماند.
ليلا فروهر
ليلا فروهرليلا فروهرهمه خيلی علاقه مند هستند که در مورد جشن عروسی ليلا بدونند. ليلا مدت زيادی بود که عقد کرده بود ولی جشن ازدواجشون خيلی به تأخير افتاد، ليلا مي گه ما تقريبا ۳ سال پيش ازدواج کرده بوديم ولی چونکه هم همسرم خيلی گرفتار است و هم من به خاطر مسافرت ها و کنسرت هام مشغول بودم جشن عروسيمون عقب می افتاد تا اينکه هم از خانواده من و هم از خانواده شوهرم از ايران و اروپا آمده بودن اينجا، و ما گفتيم که تا اونها هستن جشن بگيريم. من اکثر هنرمندان رو دعوت کرده بودم ولی متأسفانه چونکه فصل مسافرت بود خيلی ها نتوانسته بودند بيان، ولی دوستانی که آمده بودند مثل اندی و شهرام شب پره و منصور خيلی به من محبت کردند و برنامه های قشنگی اجرا کردند و همگی با گروه موزيکشون اومده بودند.
من خيلی بچه ها رو دوست دارم و خيلی هم دلم می خواهد که بچه داشته باشم. برای دختر اسم گلها رو خيلی دوست دارم که انتخاب کنم و برای پسر هم اسم عليرضا يا حميد رضا رو خيلی دوست دارم.
وحيد از تهران ميپرسه که درسته که شادمهر عقيلی برای آلبوم جديدتون داره آهنگ می سازه؟
بله آقای شادمهر عقيلی دو تا آهنگ برای آلبوم جديدم ساختن که شعرهاش هم از خانم پاکسيما هست. ولی يه آلبوم هم در آينده قرار کار کنم که تمام آهنگ هاش رو شادمهر عقيلی درست خواهد کرد.
محمد مهدی از سر پل ذهاب ميگه که شما در کودکی در چند فيلم بازی کرديد، به نظر خودتان کدام بهترين بود؟
من در کودکی حدودا ۴۷ فيلم بازی کردم که اولين آنها مراد و لاله بود که من ۶ ساله بودم. به نظر خودم بهترين فيلمم سلطان قلب ها بود که حدودا ۷ يا ۸ ساله بودم.
نيما از اروميه پرسيده که ممکنه يک خاطره از پدرتون آقای جهانگير فروهر تعريف کنيد.
پدرم خيلی دوست داشت که من خواننده بشم و خيلی هم در اين راه کمکم کرد و من رو تشويق کرد. من يادم هست يه مدتی سه تار ياد می گرفتم و با اينکه تازه شروع کرده بودم و خيلی خوب بلد نبودم هميشه پدرم می آمد به تمريناتم گوش مي کرد و ازم تعريف مي کرد. سر صحنه فيلم برداری هم هميشه مي گفت که من مي تونم خودم از عهده همه چيز بر بيام.
يلدا ميگه شما خود تون رو به عنوان يک هنرپيشه می بيند يا خواننده؟
من در وهله اول يک بازيگر بودم ولی متأسفانه در خارج از ايران شانس بازی در فيلم های سينمايی خيلی کم هست ولی در ويديو کليپ آهنگ هام هم در هر صورت علاوه بر خوندن سعی می کنم که نقش هم بازی کنم.
ميترا از انگلستان ميگه اگر شرايط و محيط خانوادگی تون در کودکی متفاوت بود باز هم به کار هنری روی می آورديد؟ و همين طور اگر که کار هنری نمی کرديد فکر مي کنين چی کاره می شدين؟
نه فکر نمی کنم. من تقريباً پشت صحنه تئاتر بزرگ شدم و شرايط خيلی برای اينکه من هم کار هنری انجام بدم مؤثر بود. من حتما طراح هنری می شدم. اصولا هر کاری که يه چيزی رو خلق کنه خيلی دوست دارم و حتی اگر خواننده يا هنرپيشه نمی شدم باز هم کار هنری می کردم.
معصومه از ساوه ميگه، آيا با اين همه طرفدار شما بهتون احساس غرور دست داده؟
من سعی مي کنم هيچوقت مغرور نباشم و هميشه در کنار مردم باشم و هچقدر که بيشتر محبت مردم رو می بينم بيشتر تشويق مي شم و سعي می کنم که هر مشکلی رو از سر راه بردارم برای اينکه به خواندن بر روی صحنه ادامه بدم.
محمد پرسيده که چرا خانم فروهر فقط در دبی کنسرت ميدن و در کشورهای عربی ديگه برنامه اجرا نمی کنند؟
تعداد ايرانی ها در کشورهای عربی ديگه خيلی کم هست و حتی چند بار ما پای قرار داد هم برای اجرای کنسرت در کويت رسيديم اما برنامه ها لغو شد. راستش اينه که ما در کارمون مشکلات زيادی وجود داره که حتی با سابقه طولانی در اين کار هم باز اين مشکلات کم نميشه. ولی در دوبی چونکه به ايران نزديک هست و ايرانی های زيادی به اونجا سفر می کنند و کنسرت هم زياد برگزار مي شه، من هم در اونجا برنامه اجرا مي کنم.
عليرضا از تهران می پرسه نظرتون درباره افغان های مقيم خارج از کشور چی هست ؟
من تقريبا تمام فيلمهای سينمايی که بازی کردم در افغانستان هم پخش شده و به همين خاطر دوستان افغان با من آشنايی دارن و همين طور لطف زيادی به من دارند و حتی در مهمونی ها و جشن های خصوصی شون هم از من دعوت می کنند که آواز بخونم و اين باعث افتخار من هست که به من انقدر لطف دارن.
امير پرسيده که شما چند بار ازدواج کردين؟
اين دومين ازدواج من هست که اولی زمانی بود که تازه به آمريکا آمده بودم ولی متأسفانه بعد از يکی دو سال به هم خورد و دومی ازدواج اخيرم هست.
محمود از شيراز ميگه شما تا حالا چند بار عاشق شدن؟
آدم وقتی که سنش کمه با اولين نگاهی فکر مي کنه که عاشق شده و ديگه همه چيز تموم شده ولی اينا در واقع عشق نيست. من تنها کسی رو که واقعا فکر مي کنم که با تمام وجود دوستش دارم و حاضرم هر کاری براش انجام بدم و مثل يک روح در دو بدن هستيم، شوهرم اسی هست.
رسول از چهار محال بختياری ميگه ميشه عشق رو تعريف کنيد؟
عشق به نظر من ايثار و از خود گذشتگی و دوست داشتن يه نفر به خاطر خودش هست و نه به خاطر قيافه يا شغل يا ثروت اون هست. روح و شخصيت درونی هست که بايد دوست داشت و برای هميشه ماندنی هستش.
محمود ميگه كه نظرتون درباره آقای سياوش قميشی از نظر موسيقی چی هست؟
سياوش يکی از خواننده های محبوب من هست و در چند تا از آلبوم های من همکاری داشتم.
باربد از گيلان درباره رابطه شما با خانم گوگوش پرسيده که چطور هست و آيا با هم ملاقات کردين؟
خانم گوگوش هيچ کس رو ملاقات نکردن. من اتفاقا از بچگی از طرفدارهای ايشون بودم و خيلی هم دوستش دارم ولی تا به امروز هنوز نديدمشون.
يحيی مي پرسه که چقدر ايران رو دوست داريد و نظرتون راجع به جامعه فعلی ايران چيست؟ و همينطور آرزو از جهرم پرسيده که کی به ايران بر می گرديد؟
من ايران رو از صميم قلبم دوست دارم و حتی به زور از ايران بيرون اومدم و اگر جوری بشه که فردا بتونم برم ايران، بر مي گردم. چونکه تمام خاطرت خوبم از ايران هست. جوان های ايران الان خيلی فکرشون باز هست و خيلی روشنفکر هستن و همه چيز رو می فهمند و واقعا از اين بابت بهشون تبريک ميگم.
چرا با شهرام يا خواننده ديگر آهنگ دو صدايی اجرا نمی کنن؟
من آلبوم ديار رو با شهرام شب پره عزيز اجرا کردم، ولی اگر موقعيتش پيش بياد من دوست دارم که با همه خوانندگان ديگه همکاری کنم.
حسين از اراک پرسيده که چرا کتاب خاطرات خود تون رو چاپ نمی کنيد؟
اميدوارم که بتونم يک روزی اين کار رو بکنم.
بهرام از سمنان پرسيده شايعاتی وجود داره که گفتيد بعد از ازدواج کار خوانندگی رو کنار می گذاريد، آيا درسته؟
من سال هاست که به روی صحنه مي رم و اين کار جزئی از وجود من هست و نمی تونم به اين راحتی کنار بگذارمش و تا وقتی که زنده هستم و بتونم به روی صحنه برم و مردم من رو دوست داشته باشند به کارم ادامه مي دم.
پويا از ايروان ارمنستان پرسيده که چرا به ارمنستان نمی آييد؟ اينجا ۵۰۰۰ دانشجوی ايرانی و تعداد زيادی ايرانی ارمنی وجود داره و از ايران به راحتی ميشه با ماشين به اينجا سفر کرد.
من اگر ازم دعوت بشه برای کنسرت دادن حتماً به ارمنستان هم سفر می کنم.
مهدی از تهران نظرتون رو راجع به آقای ابی پرسيده، آيا با ايشون دوست هستين؟
آقای ابی يکی از بهترين خواننده های ايرانی هست و همچين انسان خيلی خوب و دوست داشتنی هست و از ساليان قبل با ايشون دوستی خانوادگی داشتم تا به امروز و هميشه برای من قابل احترام بوده و هست.
آيا شما فيلم های داخل ايران رو ديديد؟ و از کدوم فيلم خوشتون مياد؟
بله من تقريبا تمام فيلم هايی که از ايران مياد رو می بينم و از فيلم دو زن خيلی خوشم اومد. اينکه زنان ايرانی با اين همه محدوديت که در ايران وجود داره مي تونن باز هم به فعاليتشون ادامه بِدن واقعا جای تحسين داره.
مهدی از تهران ميگه که چرا سايت اينترنتی شما فعلاً فعال نيست؟
ما در حال راه اندازی سايت جديد هستيم و به علت مشغله کاری کمی طولانی شد.
ميثم از قائم شهر ميگه به نظر شما ليلای اولين آلبوم چه فرقی با ليلای آخرين آلبوم داره؟
من وقتی که اولين آلبومم وارد بازار شد فقط ۱۴ سال داشتم و خيلی جوان بودم. من در اون موقع با بهترين آهنگساز ها و شعرا کار کردم ولی چون سن کمی داشتم، خودم حق انتخاب نداشتم و متوجه نمی شدم که چه کاری را بايد بخوانم و چه کاری را نه. بر اثر گذشت زمان من خيلی با تجربه شدم و الان سليقه و تصميم خودم هست که چه کاری را انجام دهم.
و به عنوان آخرين سؤال مهناز از تهران ميگه که خانم ليلا فروهر ما در تهران هستيم و نمی تونيم به کنسرت های شما بياييم و خيلی دوست داريم که شما رو ببينيم، چرا سی دی کنسرت هاتون رو وارد بازار نمی کنيد؟
سعی ميکنم که در آينده اين کار رو بکنم ولی مسأله اينجاست که اين کار خيلی پر هزينه و پر زحمت هست، اما حتما برای آلبوم جديد اين کار رو خواهم کرد.
گوگوش
گوگوش
كاملترين مصاحبه با گوگوش
فائقه آتشين ملقب به گوگوش در 18 بهمن 1329 در خيابان سرچشمه تهران از پدر و مادر آذربايجاني كه از مهاجران آذربايجان شوروي سابق بودند متولد شد. نام فائقه را بر وزن نام مادرش فائزه براي اوانتخاب كردند. در سن دو سالگي پدر و مادرش از هم جدا شدند.گوگوش يك برادر تني كوچكتر داشت كه در سن 24 سالگي براثر رماتيسم قلبي درگذشت و سه برادر ناتني ازپدرش و يك برادر و يك خواهر ناتني از مادرش كه بعد از جدايي با يك مردكليمي ازدواج كرده بود دارد. درهمسايگي آنها يك خانواده ارمني زندگي مي كردندكه او را ازكودكي با نام گوگوش صدا مي زدند و با اينكه گوگوش معمولا اسم مرد ارمني است اما اين اسم براي هميشه ماندگار شد و بعدها كه اوكار هنري را شروع كرد همين اسم را روي خودش گذاشت. پدر او صابرآتشين دركار نمايش بود و در آن سالها در سقاخانه ها برنامه اجرا مي كرد در سالهاي كودكي گوگوش همراه پدرش به محل كار او مي رفت وتا سه سالگي همكار پدرش در عمليات آكروباتيك روي صحنه بود و در سه سالگي با شيرين زباني و استعداد زياد نشان دادكه چگونه مي تواندكارآوازه خوانان و رقصندگان حرفه اي را تقليدكند وكم كم در برنامه هاي پدرش نقش اصلي را پيدا كرد و دو برابر پدرش دستمزد مي گرفت.گوگوش در سن 8 سالگي كارخوانندگي را در برنامه هاي صبح جمعه راديو ايران شروع كرد پس از آن در سنين نوجواني شروع به اجراي برنامه دركاباره هاي بزرگ تهران كرد. اولين كاري كه به طور مستقل اجرا كرد ترانه قصه وفا ساخته پرويزمقصدي بود. دراوخر دهه 50 همراه باگسترش استفاده از تلويزيون و برنامه هاي موسيقي و رقص ، اين دستگاه ارتباطي جديد فضاي جديدي براي هنرنمايي هاي گوگوش بوجود آورد و او از اين طريق توانست به مشهورترين خواننده آن دوران تبديل شود. دامنه شهرت گوگوش و محبوبيت او خيلي سريع از مرزهاي ايران فراتر رفت و دركشورهاي فارسي زبان ديگر مثل افغانستان و تاجيكستان محبوبيت زيادي پيدا كرد. براي خيلي از علاقمندان و مردم در اين كشورها گوگوش يكي از برجسته ترين سمبل هاي هنرايراني و هنرمندي بودكه راه را براي شناسايي ديگران بازكرد. در دوران پربار اما كوتاه فعاليت هاي حرفه اي گوگوش درعرصه موسيقي پاپ در ايران او با ترانه سرايان و آهنگسازان متعددي همكاري كرده است كه اكثرآنها شايد بهترين آثارخود را به زبان گوگوش و با كمك خلاقيت و توانايي هاي ويژه او توانستند به آهنگ هاي به يادماندني تبديل كنند. واروژان ، پرويزمقصدي ، جهانبخش پازوكي ، حسن شمائي زاده ، شهريارقنبري و ايرج جنتي عطائي هريك دوره اي كوتاه يا بلند اما بسيار موفق از همكاري با گوگوش را تجربه كرده اند. از يادگارهاي گوگوش براي دختران ايراني شلوار پسرانه و موي كوتاه پسرانه معروف به موي گوگوشي بود.گوگوش بعد از انقلاب ازصحنه هنر دور شد و با وجود همه فشارها و شايعات ازايران خارج نشد و حتي يكبار نيزكه براي ديدن فرزندش كامبيزقرباني از ايران خارج شده بود مجددا به ايران بازگشت تا اينكه در سال 1379 بعد از22 سال سكوت ، اولين كنسرت خود را در ترنتوي كانادا به روي صحنه برد و با آلبوم زرتشت شعري از نصرت فرزانه و آهنگي از خود گوگوش وگيتار بابك اميني به عالم هنر بازگشت.
از ترانه هاي ماندگار گوگوش مي توان به ترانه هاي مخلوق ، پل ، باور كن ، كوير ، پيش كش ، فاصله ، غريب آشنا ، خوابم يا بيدارم و.... اشاره نمود. آمده است
ميليون ها ايراني با گوگوش عاشق شده , گريسته , شادماني كرده , رقصيده با گوگوش سكوت كرده با گوگوش فرياد زده اما هرگز فرصتي دست نداده كه گوگوش را واقعا مردم بشناسند. امشب اين توفيق به من دست داده كه اوراق بيشتري از كتاب پرورق گوگوش را با شما بخوانم مي دانم كه همه ي شما مي خواهيد بدانيد گوگوش كيه ؟ ... از خودش مي پرسم :
سوال : گوگوش جان گوگوش كيه ؟
گوگوش :گوگوش كيه ؟ گوگوش يك آرتيسته فكر مي كنم گوگوش از طفوليتش خميره ي هنريش روي صحنه شكل گرفته و به صورت سمنت دراومده من به عنوان فائقه آتشين دارم اين نظر را در مورد گوگوش ميدم و فكر مي كنم كه به عنوان فائقه آتشين هميشه تلاشم اين بوده كه از گوگوش مواظبت كنم ولي نمي دونم تا چه حد تونستم به وظيفه ي خودم در قبال خودم عمل كنم
من براتون مثال مي زنم : شخصي براي خريد يك تابلو رفت پيش پيكاسو و قيمت تابلو را پرسيد و پيكاسو يك قيمتي داد اون شخص به پيكاسو گفت : آقاي پيكاسو خيلي گرانه ممكنه تخفيف بديد ؟ پيكاسو گفت : ببينيد آقا, يك پيكاسو نقاشي مي كنه و يك پيكاسو بايد تابلوهاي اونو بفروشه , من نمي تونم تخفيف بدم
اين قصه را كه شنيدم هميشه در خاطرم بود و به همين دليله كه ميگم من به عنوان فائقه آتشين سعي مي كنم كه مواظب گوگوش باشم حالا نمي دونم تا چه حد تونستم به اين وظيفه ام عمل بكنم , در توان هر چه بوده همان بوده
سوال : خب من به عنوان يك عضو اين جامعه بهت ميگم : متشكرم از گوگوش ما خوب نگهداري كردي واقعا خوب نگهداري كردي
گوگوش :خدا را شكر
سوال : سخت بود نه ؟
گوگوش :خيلي سخت بود , سخت هست , هميشه سخته
سوال : هميشه سخته ! بذار از اين رويداد اخيرت شروع كنيم : 25 دسامبر سال 2004 يك واقعه ي مهم , هزاران نفر آمدند كه نخواندن يك خواننده ي محبوب را شاهد باشند چه شبي بود آن شب ؟
گوگوش :يك شب غير قابل پيش بيني , يك شب با شكوه , يك شب بي نظير و استثنايي در زندگي هنري من و يك شب پر از سپاس من از مردمي كه اين همه محبت داشتند به من و اونجا شايد به جرات بتونم بگم اولين بار بود كه گوگوش را محك زدم و واقعا ممنونشون هستم , اين قدر محبت و اين قدر عشق , من فكر نمي كنم در هيچ جاي دنيا و در هيچ زماني چنين اتفاقي براي آرتيستي افتاده باشه
سوال : مي خوام يك كمي از اون روز برام بگي يعني از اتفاقاتي كه اون روز افتاد و پشت صحنه و اون چيزهايي كه ما نمي ديديم
گوگوش :از كجاش بگم ؟ واقعا نمي دونم
سوال : چه تاريخي ؟ چه ساعتي ؟ چه روزي به لاس وگاس رفتي ؟ همون روز يا روز قبل يا كي ؟
گوگوش :من به اتفاق پسرم كامبيز و مهرداد آسماني ساعت 8 شب 24 دسامبر با اتومبيل به طرف لاس وگاس راه افتاديم
سوال : چرا با اتومبيل ؟
گوگوش :براي اين كه اين قدر شلوغ بود پروازها و تا شب قبلش ما تمرين مي كرديم البته من مي دونستم كه امكان روي سحنه رفتن را ندارم
سوال : از چند روز قبلش مي دونستي ؟
گوگوش :از 10 روز قبلش به اصطلاح خوندن منو متوقف كرده بودند و حكمش را از دادگاه و از قاضي گرفته بودند ولي وكلا داشتند تلاش مي كردند شايد بتونند به خاطر مردمي كه بليت خريده بودند و اتاق رزرو كرده بودند و پروازهاشونو رزرو كرده بودند شايد تا لحظات آخر اين اميد را داشتند كه بتونن يك جوري اين اينجانگشن را بردارند
سوال : كي فهميدي كه نمي شه ؟
گوگوش :تا 24 ساعت قبلش هم باز اميد داشتم البته يك درصد بود ولي باز همان يك درصد هم بهم اين نيرو را مي داد كه تمرين كنم. وقتي مشخص شد كه قرار نيست بخونم مهرداد با اين كه چند تا از ترانه هاي منو بلد نبود ظرف 48 ساعت شروع كرد به تمرين كردن و تونست از عهده اش بربياد
سوال : مي خوام ببينم اون لحظه اي كه بهت آخرين بار گفتند كه واقعا نمي توني بخوني و نه تنها نمي توني بخوني حتي روي صحنه هم نمي توني بري چه حالي داشتي ؟
گوگوش :به هر حال سخت بود برام , خيلي مشكل بود , خودم را با تمام وجود آماده كرده بودم براي روي صحنه رفتن و اين كه تعهدي نسبت به مردم دارم و اين باعث مي شد كه احساس خوبي نداشته باشم اما از اونجايي كه حس همه ي بچه هايي كه قرار بود روي صحنه باشند را دلم مي خواست لول نگه دارم بايد من قرص مي بودم , من مي بايست اين اجرا را داشته باشم كه هيچ اشكالي نداره و از يه جايي به بعد واقعا ديگه برام مهم نبود كه اجرا دارم يا ندارم مهم اين هست كه همه اجراي خوبي داشته باشند و اون چيزي از مسئوليت من كم نمي كرد
سوال : خب , روز قبل رفتي هشت صبح روز 24 دسامبر ؟
گوگوش :هشت شب
سوال : هشت شب ؟؟؟؟؟
گوگوش :هشت شب راه افتاديم
سوال : با اتومبيل شخصي ؟
گوگوش :بله با اتومبيل مهرداد آسماني و جالبه كه كامبيز اين فري وي 10 را گرفت و قرار بود كه از 10 بره توي پانزده , ولي پانزده را رد كرد , من كه راه ها را بلد نبودم مهرداد هم همين جور پاي تلفن داشت با كنسرت گذار و بجه هاي اركستر و هر كسي كه زنگ مي زد با اونا داشت صحبت مي كرد و داشت تمام تداركات را آماده مي كرد و حواسش نبود كامبيز هم يادش رفت يه وقت ديديم كه ساعت نزديك ده شبه و دور و بر ما پر برفه ! خلاصه اين باعث خنده مون شد با اون استرسي كه توي اين مدت داشتيم اين ماجرا باعث شد كه كمي با هم بخنديم و خلاصه ساعت دو يا سه نيمه شب بود كه به لاس وگاس رسيديم و فرداي اون روز كه بيست و پنج دسامبر بود با تمام اون هيجانات و اضطراب ها و تشنجاتي كه داشتيم سوار تاكسي شديم واومديم به محل كنسرت
سوال : به شوخي - پس اون ليموزين كه دم در بود مال كي بود ؟-
گوگوش :نمي دونم ... ولي ما با تاكسي اومديم , جالب اين كه تمام وسايل , لباسا , همه چي توي تاكسي جا موند اين قدر ما اضطراب و هيجان داشتيم و نگران همه ي اوضاع احوال بوديم كه يادمون رفت اثاثمون تو صندوق عقب تاكسيه
سوال : كي فهميدين كه جا گذاشتين ؟
گوگوش :وقتي وارد شديم , چون ساعت پنج مي باسيت اونجا باشيم , من قرار بود كه با مردم ديدار داشته باشم براشون عكس امضا كنم باهاشون گفتگو داشته باشم يه حال و احوالي با هم بكنيم وقتي برگشتم ساعت هشت شب بود و متوجه شديم كه وسايل نيست و حالا اين تاكسي رو ما چه جوري پيدا كرديم راننده اش تاكسي رو تحويل داده بود و رفته بود خونه خوابيده بود ... خلاصه با هزار بدبختي اثاث را پيدا كرديم و خيلي خيلي اتفاقات عجيب و غريب اون پشت مي گذشت كه شايد هيچ كس خبر نداشت
سوال : اين ديدار با مردم برات چه حال و هوايي داشت ؟
گوگوش :هميشه در ارتباط با مردم حس هاي زيبا و امواج پراز مهر و عشق مي گيرم و همونه كه به من نيرو ميده و همونه كه باعث ميشه تمام فشارها و تمام اون تنشن هايي كه به خاطر روابط و به خاطر مسائلي كه در حواشي كار ما هست اونا رو آدم نديده بگيره براي اتفاق بعدي و تداوم
سوال : حالا اين مشكل شما با كمپاني ندرلندر چيه واقعا ؟ و شما با ندرلندر مشكل دارين يا اين افراد خاصي كه اسم بردين قبلا ؟
گوگوش :ببينيد خانم احسان من در تاريخ 27 دسامبر 2002 وارد امريكا شدم براي اجراي سه كنسرت , البته يه پرانتز باز كنم كه در سپتامبر 2002 قرار بود اولين كنسرتم برگزار بشه كه ندرلندر نتوانست براي من ويزا را به موقع آماده كنه و به همين دليل اون كنسرت به تعويق افتاد و موكول شد به زماني كه به من ويزا بدند , 27 دسامبر 2002 من از كانادا وارد امريكا شدم و فكر مي كنم اوايل فوريه بود كه اولين كنسرت را در لس آنجلس گذاشتند و يك كنسرت در اورنج كانتي گذاشتند با فاصله و يك كنسرت هم در واشنگتن فكر مي كنم در اكتبر 2003 , يعني شما حساب كنيد كه من براي اجراي اين سه كنسرت و هفت كنسرت بعدي , حالا اون هفت كنسرت را مي ذاريم كنار , براي اين سه كنسرت من از اول سال 2003 تا بيست و پنج دسامبر 2004 فقط سه كنسرت اجرا كردم و در طول اين مدت بارها و بارها و بارها ما قرار گذاشتيم و با اشخاصي كه در ندرلندر بودند نشست داشتيم , بارها من به اتفاق مهرداد و همسرش به عنوان مترجم در اين نشست ها حضور داشتيم , هر چه كرديم اين برنامه ها شروع بشه ... ولي
سوال : ببخشيد , مگه قرارداد شما با ندرلندر بيش از سه كنسرت بود ؟
گوگوش :بله اين توافقي كه مرديم در دادگاه تورنتو اين سه كنسرت قرار بود كه براي جبران خسارتي كه ندرلندر به خاطر پرداخت وجوهي كه به اين آقايان برگزاركننده ي كنسرت داده بود گفتند كه من اين سه كنسرت رو بذارم و بعد از اون 19 كنسرت را ندرلندر براي من برگزار كنه كه اين نوزده تا كنسرت در سه مرحله بود يه مرحله هفت كنسرت ,يه مرحله شش كنسرت و يه مرحله ي ديگه هم شش كنسرت
سوال : مدت قرارداد چقدر بود ؟ قرارداد مدت داره يا بلامدت ؟
گوگوش :من فكر مي كنم اگه درست به خاطرم باشه در اوايل 2002 كه ما در دادگاه اين توافق را كرديم كه قرار بود تا 2006 يا 2007 نمي دونم
سوال : پس به هر حال مدت داره , زمان داشت اين قرارداد براي مدت چند سال مشخص يك هفت تا , يك شش تا و يك شش تا
گوگوش :بله ولي همه ي اونا قرار نبود كه يك جا اجرا بشه اما من يك سال و نيم بدون كار بودم يعني نگذاشتند
سوال : هيچ كاري نكردند براتون ؟
گوگوش :اونا هم هيچ تلاشي نكردند كه شروع كنند به تدارك كنسرت ها به همين دليل من در اواخر سپتامبر كه كاغذشو به شما دادم تصميم گرفتيم كه از ندرلندر شكايت كنم
سوال : شما از ندرلندر شكايت كرديد ؟ اول بهشون گفتيد كه اگر كار منو راه نندازين شكايت مي كنم ؟
گوگوش :البته به من يك سري اسكاجوئل دادند كه كجاها بايد اون هفت كنسرت را اجرا كنم كه شامل دو كنسرت در امريكا يكي در لس آنجلس و يكي در لاس وگاس بود و در اروپا
سوال : ببخشيد گوگوش جان , من متوجه نشدم شما يك قرارداد داشتيد با ندرلندر براي اجراي نوزده كنسرت؟
گوگوش :در واقع آبشنال بود
سوال : يعني شما اختيار داشتيد كه توافق كنيد هم در محل و هم در زمان ؟
گوگوش :براي زمان اجرا و محل اجرا ما بايد توافق مي كرديم كه هفت تا كنسرت اجرا بشه
سوال : در يك سال ؟
گوگوش :سال فكر نمي كنم , هفت تا برنامه پشت سر هم بايد اجرا مي شد و وقتي اين سه تا كنسرت تمام شد يه مدت منتظر شدم , وكيلم بهشون نامه نوشت و از طرف من درخواست كرد كه اين هفت تا برنامه را در داخل امريكا در شهرهاي دالاس - سانفرانسيسكو- اورنج كانتي - نيويورك و در شهرهاي مختلف اجرا كنيم و كمپاني ندرلندر در مقابل براي من يك اسكاجوئل فرستاد كه از اين هفت تا كنسرت دو تاش در امريكا بود يكي در لس آنجلس و يكي در لاس وگاس و بقيه ي كنسرت ها در اروپا بود و تركيه و دوبي . كه با توجه به اين كه من بهشون گفته بودم كه من فعلا از امريكا نمي تونم خارج بشم و اين كنسرت ها را در داخل امريكا براي من بذاريد اونا قبول نمي كردند و اين كشورهاي اروپا را كه آلمان بود و انگليس بود و تركيه فكر مي كنم
سوال : لس آنجلس ؟
گوگوش :لس آنجلس و لاس وگاس كه بود
سوال : دوبي ؟
گوگوش :دوبي و تركيه كه بخصوص من دوبي هم نمي خواستم برم و برنامه اجرا كنم
سوال : بهشون گفته بودين كه نمي خواهيد در دوبي برنامه اجرا كني ؟
گوگوش :بله
سوال : بعد چي شد ؟ بعد از اين كه اونا به شما اين برنامه رو دادند و شما بهشون گفتين ؟
گوگوش :باز بي جواب موندم باز رفتيم نشستيم حرف زديم كه من نمي تونم از امريكا خارج بشم و اگر هم خارج بشم دوبي نمي خونم اين اسكاجوئل را عوض كنيد
سوال : يعني از امريكا مي تونستين خارج بشين بازگشت نمي تونستين داشته باشين ؟
گوگوش :بله - به هر حال به جايي رسيد كه تصميم گرفتيم بعد از يك سال و نيم در واقع ندرلندر رو سو كردم
سوال : شما ندرلندر را سو كرديد ؟ بعدش چي شد ؟ از همين جا مسائل آغاز شد ؟
گوگوش :بعد از اون تصميم گرفتيم با كمپاني آرين پروداكشن قرارداد ببندم و يك كنسرت در لاس وگاس برگزار كنيم
سوال : و كمپاني آرين پروداكشن مي دونست كه شما در جريان اين مذاكرات و گرفتاري ها با ندرلندر هستيد ؟
گوگوش :بله بله و جالب اين جاست كه وقتي وكيل ندرلندر به دادگاه مراجعه كرد كه جلوي كنسرت منو بگيره دادگاه اجازه نداد كه بليت فروشي رو متوقف كنند , فروش بليت لاس وگاس را قاضي متوقف نكرد به همين دليل بليت ها فروش رفت يعني جا گرفته شد , اتاق ها رزرو شد , پروازها رزرو شد
سوال : ولي هنوز شما بلا تكليف بودين و نمي دونستي كه به شما اجازه ي آواز خواندن ميدن يا نه ؟
گوگوش :درست ده روز مانده به كنسرت يك دفعه اين ماحراي اينجانگشن به وجود اومد
سوال : شما گفتيد كه با دو نفر كار نمي كنيد و به دوبي نمي رويد , هم با اين دو نفر قبلا كار كرديد و هم به دوبي رفتيد , چه چيزي سبب شد كه يك دفعه نظرتون هم نسبت به اين دو نفر و هم نسبت به دوبي برگرده ؟
گوگوش :به همين علتي كه باهاشون كار كردم و به دوبي رفتم ديگه نمي خوام باهاشون كار كنم
سوال : چرا ؟ آيا در دوبي كنسرت شما ناموفق برگزار شد ؟
گوگوش :خانم احسان توي تور كنسرت هاي سال دوهزارم , كنسرت دوبي به من تحميل شد چون نمي خواستم برم , بخصوص در دوبي نمي خواستم برنامه اجرا كنم , همسرم مسعود كيميايي هم با من بود و او هم مخالف بود اما به من تحميل شد , در واقع مجبور شدم به خاطر اون قراردادي كه داشتم و مي بايست يه تعدادي كنسرت را در طول يك سال برگزار كنم مجبور شدم برم اون جا , البته راستش اون قدر از عمق فاجعه با خبر نبودم
سوال : عمق كدوم فاجعه ؟
گوگوش :دوبي , كنسرت دوبي , هم به دليل تداركات نادرست و هم به دليل فروش بالاي بليت , يعني قيمت بليت كه قيمت بليت خيلي بالا بود
سوال : چقدر بود ؟
گوگوش :خاطرم نيست , چيزي نگم كه اشتباه باشه ولي خاطرم هست اون قدر گران بود كه خيلي ها نتونستن بيان
سوال : آيا شما در انتخاب قيمت بليت نظري نداشتيد ؟
گوگوش :نه
سوال : نه ؟
گوگوش : نه , هيچ وقت , در اون زمان من هم اطلاع نداشتم و هم فكر نمي كردم كه به اين صورت بشه كه حتي بليت هاي افتخاري را به قيمت هاي 1000 و 1500 دلار نقد بفروشند
سوال : من معذرت مي خوام , خب , اگر هر چقدر بيشتر بليت فروخته بشه پول بيشتري به شما داده نمي شه ؟
گوگوش :خير
سوال : شما ذي نفع در ميزان فروش نيستيد ؟
گوگوش :به هيچ وجه , من يك قرارداد فيكس داشتم با يك قيمت فيكس كه تقريبا در هر كنسرتي دستمزد من حدود شصت هزار دلار مي شد كه فروش يا قيمت بليت تاثيري در دستمزد من نداشت و غافل بودم از اين كه بليت ها به اين صورت داره فروش ميره , در امريكا هم من شنيدم كه بليت هاي كامپليمنتري با قيمت هاي گزاف و به صورت نقد به مردم فروخته مي شد
سوال : مسئول اين امور را كي مي دونيد ؟
گوگوش :من فكر مي كنم همين كنسرت گزارها بودند ديگه
سوال : همين دو نفر ؟
گوگوش :بله فكر مي كنم اين دو نفر مسئول بودند
سوال : خب , گفتيد عمق فاجعه در دوبي , چه خبر بود در دوبي ؟ چه ديدي در دوبي ؟
گوگوش :من در دوبي بعد از كنسرت هام , چون دو تا كنسرت داشتم اونجا , دو شب , بعد از كنسرت هام به يك مهماني دعوت شدم كه گفتند يكي از شيوخ عرب كه گويا يكي از پست هاي مهم دولتي را هم داشت منو دعوت كرده بود كه من نپذيرفتم
سوال : كه به مهماني برويد و خصوصي برنامه اجرا كنيد ؟ بخوانيد ؟
گوگوش :نه دعوتم كرده بودند
سوال : فقط مهمان باشيد ؟
گوگوش :فقط مهمان باشم بعد گفتند كه مهماندار , يك آقاي ايراني ست
سوال : بعد از اين كه گفتي به مهماني شيخ نمي رم گفتند كه ايرانيه ؟
گوگوش :بله و آقاي خوش زبان براي حضور من در اين مهماني پنجاه هزار دلار پول دريافت كردند كه مقداريش رو به من دادند
سوال : براي حضور فقط به عنوان يك مهمان ؟
گوگوش :بله
سوال : نه خواننده ؟
گوگوش :خير
سوال : اين آقاي خوش زبان , جهت اطلاع بينندگان كه اين فيلم را مي بينند ,كسي بود كه شما را از ايران با اون قرارداد به خارج از كشور , به كانادا آوردند
گوگوش :وقتي من و همسرم به اين مهماني رفتيم يك منزل بود تقريبا يك كاخچه , كاخ نبود , كاخچه بود , اونجا موسيقي بود تعدادي از شيوخ عرب بودند , بيشتر به خاطر اين به مهماني رفتم كه خانم بوتو در اون مهماني بود
سوال : بي نظير بوتو ؟
گوگوش :بي نظير بوتو , بله , و دلم مي خواست با خانم بوتو ملاقاتي داشته باشم كه ايشون هم تو اون مهماني بودند كه ما همديگر رو ديديم
سوال : خانم بي نظير بوتو نخست وزير سابق پاكستان ؟
گوگوش :بله , و متاسفانه در اونجا تعدادي از دختران جوان ايراني را ديدم كه مهماندار بعضي از اين شيوخ عرب بودند كه بعضي از اين بچه ها را من پدر و مادرشونو , خونواده شونو مي شناختم در ايران و اين مسئله خيلي اذيتم كرد به همين دليل بعد از شام هم پا شدم از مهماني اومدم بيرون , اما , عمق اين فاجعه را بيشتر زماني كه در كانادا بودم و مدت دو سالي كه در امريكا هستم تو اين مدت بيشتر حس كردم بيشتر خوندم و بيشتر پيگير بودم
سوال : ببخشيد , گفتيد در اون مهماني دختران ايراني را در حال پذيرايي از شيوخ عرب مي ديديد ؟
گوگوش :بله بله
سوال : توي اين جمله خيلي چيزا ميشه ديد , چايي مي خوردند ؟
گوگوش :نه , اون جا چايي نمي خوردند
سوال : چايي نمي خوردند !! و گفتيد بعضي هاشونو مي شناختيد ؟
گوگوش :بله مي شناختم متاسفانه
سوال : آيا فرصتي پيش نيومد كه بهشون بگيد ؟
گوگوش :چون مدت كوتاهي اونجا بودم و اون قدر فرصت نبود و من درگير مسائل اطرافم بودم , وقتي كه از كنسرت ها ديگه فراغت پيدا كردم نشستم و پي گيري كردم و بيشتر درد كشيدم و همين جور هم دارم مي شنوم كه دختران جوان ما را به اون كشور مي برند و خريد و فروش مي كنند
سوال : آيا شما هيچ وقت به ندرلندر گفتيد كه اين دو نفر را كه مورد اشاره ي شما هستند نمي خواهيد باهاشون كار كنيد ؟ نمي خواهيد باهاشون سفر بريد ؟ نمي خواهيد در كنسرت هاي شما دخالت بكنند ؟ يا اختيار اين چناني نداشتيد ؟
گوگوش :از روز اول , از همون دادگاهي كه در تورنتو بود , در اونجا عنوان كردم كه من نمي خوام با اين دو نفر طرف قرارداد باشم , بعد كه اومدم اين جا در كنسرت هام درخواست كردم ازشون كه من اين دو نفر را نمي خوام ببينم يعني نمي خوام اصلا حضور داشته باشند كه اونا گفتند كه شما اين ها را نمي بينيد
سوال : ولي در دوبي با شما بودند ؟
گوگوش :بله , اون زمان بله در دوبي بودند
سوال : برگرديم به 25 دسامبر , بهتر از مهماني شيخ كويته يا اون ايراني در كويت , خيلي قشنگ تره
گوگوش :اين درد نيست , اونا درده
سوال : بله , اونا درده
گوگوش :اون درداي ملي ماست ( با بغض و گريه )و
سوال : بله درد ملي ماست , دلت مي خواد چي كار كني ؟
گوگوش :دلم ( باگريه ) دلم مي خواد فرياد بزنم , دلم مي خواد يه كاري بكنم , دلم مي خواد بتونم , بتونم جلوي اين اتفاق رو بگيرم , بتونم يه استقلالي به زن ايراني ببخشم , نمي دونم چطوري , ولي خدا كمكم بكنه , مردم كمكم بكنند , اين بچه ها به اين حال و روز , به خاطر احتياج , به خاطر فقر , به خاطر فرار از اون فشارها و اون زنداني كه در مملكتشون دارند به اين روز نيفتند و يا حتي تو مملكت خودشون به خودفروشي نيفتند
سوال : بريم مهماني 25 دسامبر , اونجا رفتي و پرچم شير و خورشيد نشان ايران را برافراشتي , اونم در يك شرايط بسيار غيرآماده , صحنه اي براي تو آماده نكرده بودند , چرا اين كار را كردي ؟
گوگوش :خانم احسان , من از خيلي وقت پيش دلم مي خواست يك جوري , يك جايي , به يك ترتيبي هويت ملي مونو فرياد بزنم ولي نه موقعيتشو پيدا مي كردم و نه جاشو پيدا مي كردم و در 25 دسامبر اين تصميم را گرفتيم كه چون پرچم سه رنگ شير و خورشيد نشان , نشان هويت ملي ماست فكر كردم كه در اون كنسرت به وسيله ي پرچم اين هويت ملي را با صداي بلند فرياد كنم
سوال : خب , ميگن چون شما كنسرت تان با اين مسائل مواجه شد و در واقع در شرليط سختي قرار گرفتيد به پرچم شير و خورشيد نشان ايران متوسل شديد ؟
گوگوش :نه , ما از قبل قرار بود كه اين كار را روي صحنه انجام بديم چنانچه مهرداد در يك مصاحبه اي با ضيا آتاباي عنوان كرد كه قرار هست ما در كنسرت يك سورپرايزي در آخر برنامه داشته باشيم و اون سورپرايز همين اجراي سرود اي ايران با در دست داشتن پرچم سه رنگ شير و خورشيد نشان بود
سوال : اين موضع گيري مشكلات جديدي را برات به وجود مياره , نه تنها پول بسياري را ممكنه از دست داده باشي كه حتما از دست دادي به خاطر اين قضيه , ولي خطزات ديگري هم اين موضع گيري داره , متوجه هستي ؟ متوجه بودي از آغاز ؟
گوگوش :بيش از اينها آري
آه آري
بيش از اينها مي توان خاموش ماند
سوال : مي توان هم چون عروسك هاي كوكي
با دو چشم شيشه اي دنياي خود را ديد
گوگوش :بله متوجه بودم , خيلي بهش فكر كردم و فكر مي كنم اين وظيفه ي منه كه يك جايي اعلام هويت بكنم , هويت من ايرانيه , هويت من پرچم سه رنگ شير و خورشيد نشانه , هويت من خليج فارسه
سوال : شنيدم كه داري يك ترانه براي خليج فارس آماده مي كني ؟
گوگوش :بله
سوال : بسيار زيبا
گوگوش :شعر بسيار زيبايي شهيار قنبري عزيز سروده و ملودي بسيار زيبايي مهرداد ساخته كه قرار هست اين ترانه ي زيبا را من و مهرداد دو صدايي اجرا كنيم
سوال : سرود نيست ؟
گوگوش :نه
سوال : مارش نيست ؟
گوگوش :به هيچ وجه
سوال : چرا نه ؟
گوگوش :براي اين كه خليج فارس , خليج دلنشيني هست براي هر ايراني , من فكر مي كنم كه ترانه اش هم بايد دلنشين باشه , ريتم داشته باشه , ملودي زيبا داشته باشه و اجراي قشنگي داشته باشه
سوال : گفتي شهيار قنبري شعرش را سروده ؟
گوگوش :بله و بسيار هم شعر زيبايي سروده
سوال : يه تيكه شو بخون
گوگوش :
وطن چيه ؟
وطن كيه؟
لالاييه بچگيه
وطن تويي
وطن منم
منم كه پر پر مي زنم
خليج فارس يعني وطن
يعني شناسنامه ي من
سوال : عجب شعر قشنگي ست , كار قشنگي ست , اين شعر شهيار قنبري و ملودي مهرداد آسماني , تنظيمش ؟
گوگوش :تنظيم مهرداد آسماني
سوال : تنظيمش هم مهرداد آسماني , اجراي ؟
گوگوش :من و مهرداد
سوال ::من و مهرداد
گوگوش :با ( خنده ) چطور مگه ؟ معلومه ؟
سوال : حالا يك سوالي كه همه مي پرسند چرا مهرداد آسماني را براي همكاري انتخاب كردي ؟
گوگوش :چرا نه ؟ حالا چرا نه را ميگم
سوال : نه , لطفا چرا آره را بگو
گوگوش :من اولين بار با شهيار قنبري وقتي كار كردم اولين ترانه اش ستاره آي ستاره , يك جوان 18 ساله بود , در انتخابم اشتباه نكردم
سوال : اون وقت ترانه سراهاي بسيار پرنام و پرشهرتي بودند
گوگوش :من قبل از شهيار با هنرمندان ديگري مثل تورج نگهبان و با يك جوان ديگري به نام ايرج حنتي عطايي كار كردم
سوال : او چند سالش بود كه باهاش كار را شروع كردي ؟
گوگوش :او هم همين بيست يا نوزده سالش بود
سوال : عجب !!؟
گوگوش :با اينا شروع كرده بودم
سوال : اون وقت هم همين سوال را مي كردند يادمه؟
گوگوش :بله بله , بزرگان موسيقي ايراد مي گرفتند ولي رسانه هاي ارتباط جمعي به اون صورت در اون زمان نبودند كه سريع به گوشمون برسه , الان سريع تر به گوشم مي رسه ولي اگر قبول داريد كه انتخاب من در آن زمان درست بود ... يا مثلا حسن شماعي زاده
سوال : شماعي زاده چند سالش بود وقتي باهاش كار را شروع كردي ؟
گوگوش :شماعي زاده خيلي جوان بود شايد هفده يا هيجده سالش بود كه در اصفهان با من كلارينت مي زد يعني در هيات اركسترم بود البته اركستري كه نداشتم , دو نفر يا سه نفر بودند جمعا , كه اون زمان با من مي نواختند كه شماعي زاده هم در اصفهان به ما پيوست و از اون به بعد ماندگار شد و اولين كارهاي حسن را , حسن شماعي زاده را من اجرا كردم , يادمه اولين ترانه اي كه ساخت همون اوايلي بود كه از اصفهان اومده بود به نام شهرزاد قصه گو , كه اين ترانه را من خوندم ولي خاطرم نمياد كه اين ترانه به صورت صفحه يا بعدها به صورت نوار به بازار ارائه شده باشه , نكته ي سخنم اين جاست كه اگر انتخابم در اون زمان درست بود و خطا نكردم , كه نكردم , بهترين هنرمنداني را كه امروز به موسيقي شون , به اشعارشون افتخار مي كنم , ترانه ها و آهنگ هاي اوناست كه منو ساخته , امروز هم باور كنيد كه اشتباه نمي كنم در مورد مهرداد . مهرداد بسيار بسيار هنر بسيطي داره
سوال : يعني چه ؟
گوگوش :يعني چه ؟ يعني توي محدوده ي كار من كه موسيقي ست , ترانه خواني ست , اجراست , ضبطه , تصويره , تنظيمه , مديريته , اداره ي يه فرمتي را به عهده داشتنه , اينا همش جمع شده توي مهرداد آسماني . هر آنچه بگم شايد هنوز كم گفتم , هنرمندي ست بسيار بسيار توانا در خيلي از زمينه هاي هنري كه شايد هنوز بعضي از استعدادهاش و خلاقيت هاشو كسي كشف نكرده باشه , اما من كشف كردم , البته اينو لازمه بگم كه زماني كه من با شهيار قنبري , با حسن شماعي زاده يا با ديگراني كه كارشون را براي اولين بار اجرا كردم اونها هم گارشون را با من شروع كردند اما مهرداد آسماني قبل از اين كه من به امريكا بيام و خيلي سال قبل شايد 13 سال قبل در اينجا به شهرت رسيده و كار خوانندگي شو طي اين سال ها دنبال كرده و هفت هشت آلبوم به بازار داده و براي تقريبا همه ي خواننده ها آهنگ ساخته , اين تفاوت ميان كساني كه اسم بردم و مهرداد همينه كه اونا كارشون را با من شروع كردند اما مهرداد كارش را با من شروع نكرده من استعداد هاي بيشتري و توانايي هاي بيشتري و خلاقيت هاي بيشتري از مهرداد را كشف كردم يا شايد مهرداد جاي بروز خلاقيت هاشو پيدا كرده
سوال : شايد اون گوگوشو كشف كرده ؟
گوگوش :اين هم نكته اي هست كه مطمئنم اين طوره , يعني فكر مي كنم مهرداد جاي صداي منو پيدا كرده , اوج و حضيض صداي منو پيدا كرده
سوال : اين درسته كه تو در اين آهنگ هايي كه مهرداد ساخته اوج بيشتري از صداي خودتو نشون دادي و نت هايي را خوندي كه قبلا نمي خوندي ؟
گوگوش :بله و من نمي دونستم
سوال : عجب ! چطور با مهرداد آسماني آشنا شدي ؟
گوگوش :سر ساخت آهنگ كيو كيو بنگ بنگ , وقتي زويا اين شعرو به من داد بسيار تلاش كرديم كه به دست آهنگ سازها بديم و روش آهنگ بسازند , نشد
سوال : يعني چي نشد ؟ نساختند ؟ نتونستند بسازند ؟ گفتند اين براي آهنگ مناسب نيست زياد ؟
گوگوش :به دو سه نفر كه سپرده شد از عهده اش برنيومدند
سوال : بله
گوگوش :اما يك روزي تو تورنتو من يك كنفرانس تلفني داشتم و زويا , مهرداد را روي خط آورد و مهرداد آهنگ كيو كيو بنگ بنگ را ساخته بود و پشت تلفن براي من خوند , بلافاصله به دلم نشست و ديدم چقدر زيبا تمام قسمت هاي مختلف شعر را درك كرده و ملودي ها را بر اساس حس شعر ساخته
سوال : حس شعر ؟
گوگوش :حس شعر ساخته و در جاهايي از شعر به ترانه هايي اشاره شده يا به زمان هايي اشاره شده كه با ترانه اي خاص به اون زمان برگشته
كوچه ها باريكن دكونا بسته ست كه زنده ياد فرهاد خونده بود يا گنجشكك اشي مشي , گوزنها , اينه كه اين ترانه باعث آشنايي من با مهرداد شد و وقتي به امريكا اومدم و شروع كردم روي كيو كيو بنگ بنگ كار كردن با منوچهر چشم آذر كه تنظيم اين كار را به عهده گرفته بود ديگه اين ارتباطات همين جور ادامه پيدا كرد و شعر هايي را كه مي گرفتم بلافاصله مهرداد روش كار مي كرد و آهنگ هايي كه مي ساخت روي اين شعرها , بسيار به دل من نشست
سوال : كدوم يك از آهنگ هايي كه تا حالا مهرداد برات ساخته را بيشتر دوست داري ؟
گوگوش :چله نشين را خيلي دوست دارم , همه شونو دوست دارم , اتاق منو يه جوري ديگه دوستش دارم , نمي تونم بگم , چون از هر نوازنده اي , از هر آهنگساز , از هر شاعري كه بپرسيد همه بلا استثنا عنوان مي كنند كه اينا بچه هاي من هستند و نمي شه تفاوت گذاشت ولي واقعيت همينه , همه ي آهنگاش زيبا هستند اما اتاق من و چله نشين بخصوص خيلي زيباست
سوال : چله نشين خيلي زيباست , فيلم برداري كيو كيو بنگ بنگ را كي كرده ؟
گوگوش :كوجي
سوال : چقدر طول كشيد ؟ بسيار كار قشنگي روي اين كار شده , يعني فيلم برداري و كارگرداني كوجي خيلي زيباست
گوگوش :خيلي خيلي زحمت كشيد
سوال : چقدر طول كشيد اون فيلم برداري ؟ در طبيعت فيلم برداري كرده بود ؟
گوگوش :دو هفته روي فيلم برداري كار شد
سوال : واقعا در فيلم , كنار دريا , در بيابان ؟
گوگوش :بله , روي يك صخره قرار گرفتم كه يه نفر مي تونست اونجا بايسته
سوال : خوب شد نيفتادي
گوگوش :باد شديدي مي اومد , اين قدر باد شديد بود كه من مجبور شدم كفشامو در آوردم و كف پامو چسبوندم به اون سنگ صخره و پاهامو باز گذاشته بودم كه باد منو نبره و خطرناك تر از ايست من , ايست كوجي بود كه لب هليكوپتر نيمه نشسته نيمه ايستاده داشت فيلم مي گرفت
سوال : با هليكوپتر ؟
سوال : اون لحظه اي كه گذاشتنت توي زندان و درو بستند چه حالي داشتي ؟
گوگوش :يك تصوير من به شما مي دم خانم احسان , فكر مي كنم اكثر كساني كه الان صداي منو مي شنوند مي دونند كه اين تصوير كه مي دم چيه , بروس لي يه فيلم داره به نام ( اژدها وارد مي شود ) عجيبه اين صحنه تو اون لحظه اومد به ذهن من , يه جايي هست كه بروس لي شبانه لباس سياه مي پوشه و ميره كه سر از كار اين باند قاچاق مواد دربياره با اينا زد و خورد مي كنه و تمام اين ماجراها , بعد يك جايي چهار تا ديوار دورش بسته ميشه و وقتي ديگه اين راه به جايي نداره چهارزانو مي شينه رو زمين و چشماشو مي بنده . منو وقتي بردنم پايين , وقتي گفتند بايد بموني و اين جا باشي تا تكليفت روشن بشه حالم خيلي بد بود اما وقتي رفتم اون پايين دقيقا همين كارو كردم و ديگه از اون به بعد خودم خودمو آروم نگه داشتم , خودمو وفق دادم با وضعيتي كه اون جا بود و هيچي ديگه نمي تونست اذيتم بكنه
سوال : دلواپس بچه نبودي ؟
گوگوش :نه ديگه
سوال : فكر نمي كردي كه ممكن هم هست كه يك دفعه بيان و بگن كه بيا بريم اعدام بشي ؟
گوگوش :نه ديگه هيچي , همه چيزو پذيرفتم و حس مي كردم كه اونا كساني هستند كه يك سري عقده و كمبود ها را تو خودشون دارند و به وسيله ي آزار دادن به آدم ها به اين كساني كه اون پايين زنداني بودند به اين وسيله خودشونو تخليه ي عصبي مي كنند و وقتي اين رو در اختيارشون بذاري كه اجازه بدي خودشونو تخليه كنند ديگه هيچي براشون نمي مونه ديگه تكليفت باهاشون روشنه و اونا هم نمي دونند كه باهات چي كار كنند
سوال : ازشون مي ترسيدي ؟ ازشون متنفر بودي ؟ يا دلت مي سوخت براشون ؟
گوگوش :بيشتر قابل ترحم بودند
سوال : شكنجه شدي ؟
گوگوش :خير
سوال : كتك ؟ سيلي ؟
گوگوش :نه كتك نخوردم اما همون بازجويي ها كه از ساعت نه يا ده شب تا دو سه نصف شب مي بردنم بالا و همين جور هي سوال مي كردند و بعد يه خانمي رو تو بغل من شلاق زدند يه خانم دكتري را
سوال : يعني چه ؟ چه جوري ؟ چرا ؟ كي بود اون ؟
گوگوش :يه خانم دكتري بود كه ريخته بودند خونه اش و تو خونه اش هفده تا اشانتيون ليكور توي بوفه اش بود كه از نوزده سال پيشش كه ازدواج كرده بود يك دكتر سويسي براشون كادو فرستاده بود و اينا درشون باز نشده بود و تو بوفه شون بود , به جرم نگه داشتن هفده بطر مشروب تو بغل من شلاقش زدند
سوال : چرا تو بغل تو ؟ رابطه اش با تو چي بود ؟
گوگوش :براي اين كه اومد تو سلول ما و با هم دوست شديم , بسيار خانم فرهيخته ي نازنين و با شخصيتي بود , دكتر بود و مي گفت من دارم براي همين ها خدمت مي كنم
سوال : چه جوري گرفته بودند ؟
گوگوش :گويا با همسايه هاش درگير شده بود به خاطر برادرش , برادرش به خاطر كودتاي نوژه اعدام شده بود و اين خانم گويا حلوا پخش مي كرد براي برادرش كه درگير شده بود با يكي از همسايه هاش كه همسايه ش هم تلفن زده بود
سوال : درگيري براي چه ؟
گوگوش :رفته بود حلوا بده دم در خونه اش , گفته بودند برو ما حلواي كودتاچي رو نمي خوريم
سوال : بازم نفهميدم چطور اينو تو دامن تو شلاق زدند ؟
گوگوش :شايد به خاطر اين كه شكنجه ي روحي به من بدن چون هر كسي تو هر سلولي بود همون جا شلاق مي خورد اون خانم هم تو سلول من بود اونجا همه ياد گرفته بودند شلوارهاي جين كلفت روي هم مي پوشيدند كه حداقل كمتر درد بگشند و كسي هم كه تازه وارد مي شد بهش مي گفتند دخترهاي ديگه و جووناي ديگه , و اين خانم قبول نكرد كه لباسي بپوشه كه كمتر اذيت بشه و وقتي مي زدنش پرتاب مي شد به هوا اين بود كه به من گفتند نگهش داشتم كه سريع تر اين اتفاق بيفته
سوال : عجب زجري !! عجب زجري
درد بي مادري , درد زن پدر , درد پدر آنچنان , درد بچه داري در بچگي , و هزار درد ديگه , درد سكوت بيست و يك ساله و همه ي اين دردها را چه جوري تحمل مي كني ؟
گوگوش :خوشبختانه هنوزم درد مي كشم
سوال : خوشبختانه ؟
گوگوش :چون فكر مي كنم درد انسان رو مي سازه , درد بينش مي ده به آدم , درد باعث ميشه كه آدم واقعيت ها رو ببينه و قد بكشه , گذشت را ياد آدم ميده حداقل ياد من داده , درد باعث ميشه از تنفر من عشق بسازم , به همين دليل ميگم خوشبختانه درد مي كشم
سوال : تو اين همه فراز و نشيب رو چگونه تحمل مي كني ؟ خيلي فراز و نشيب داشتي ؟ نه ؟
گوگوش :بله . من وقتي در فراز هستم هميشه به فكر و نگراني نشيبم و وقتي در نشيب هستم با آرزو روياي فراز زندگي مي كنم فكر مي كنم منحني زندگي همين فراز و نشيب رو داره
سوال : زندگي چيه از نقطه نظر تو ؟
گوگوش :زندگي يك امتحانه فكر مي كنم , كشف تجربه و كشف هستي , من فكر مي كنم روياها و اميد به زندگي تداوم مي بخشه و آرزو مي كنم براي هر زن ايراني كه روياي خودش رو براي خودش بسازه و براي رسيدن به روياش تلاش بكنه , من دلم مي خواد البته نمي دونم چه جوري اما دلم مي خواد به غير از خوندن و رقصيدن و شو اجرا كردن فكر مي كنم يك وظيفه در قبال اين مردمي كه اين قدر به من محبت دارند و عشقشون را نثار مي كنند دارم ولي نمي دونم چه جوري مي تونم جوابگوي اين همه محبت باشم اما دلم مي خواد بتونم به نحوي خدمت كنم كه زن ايراني هيچ وقت خودفروشي نكنه هيچ وقت زور نشنوه روياشو به حقيقت تبديل كنه م اجازه نده براش يونيفورم انتخاب كنند و نذاره تحقيرش كنند , اگه كسي به من بگه يا بدونم كه چه جوري مي تونم كمك كنم به زن ايراني كه بتونه به روياهاش دست پيدا كنه به يكي از روياهاي بزرگ خودم رسيدم
سوال : هميشه به روياهات رسيدي به اين يكي هم مي رسي
گوگوش :هميشه يك ايستگاه رو كه رد مي كني يه ايستگاه ديگه هست
سوال : بله يك ايستگاه ديگه هست , از همسرت آقاي مصداقي كي جدا شدي ؟
گوگوش :در سال شصت و هشت
سوال : و بچه هنوز با تو بود ؟
گوگوش :بچه نه , هنوز زن مصداقي بودم كه كامبيز با پدرش زميني رفت به تركيه و دوسال در تركيه بودند , دو سال در فرانسه بودند و بعد هم اومد به امريكا
سوال : اومد به امريكا و تصميم گرفت خواننده بشه ؟
گوگوش :فكر نمي كنم خودش مي خواست چون پسر گوگوش بود براش اين جور خواستند و گذاشتنش روي صحنه , اما اون زمان نتونست آلبومي به بازار بده يا شايدم اون موقع امكاناتش نبود ولي اخيرا يكي دو ماهيه كه اولين آلبومشو داده بيرون به نام شكلات كه دو تاش كار مهرداده
سوال : شكلات كار مهرداده ؟
گوگوش :بله , البته كامبيز ترانه نمي خونه بيشتر بلده رپ كنه , رپيسته و رپو خيلي خوب بلده
سوال : خب , وقتي كه بچه اومد بيرون و تو از آقاي مصداقي جدا شدي اون دوران سكوت را يعني بيشترين دوره ي سكوت را گذرانده بودي اصلا چي كار مي كردي توي اين دوره ي سكوت ؟
گوگوش :بيشتر كتاب مي خوندم , خانه داري مي كردم و مثل يك زن عادي زندگي مي كردم , يعني دوره ي اول اين بيست و يك سال خيلي سخت گذشت اما وادارم كرد كه يواش يواش گوگوش رو بذارم در صندوق خانه ي خاطرات و تبديل بشم به يك زن عادي , خيابون مي رفتم , خريد مي كردم , ميوه مي خريدم , چونه مي زدم , بقالي مي رفتم , ... مي رفتم , قصابي مي رفتم , آشپزي مي كردم , نظافت خونه مي كردم و كتاب زياد مي خوندم
سوال : زن عادي بودن براي يك زن روي صحنه يك شناخت جديده , چه جور موجوديه يك زن عادي ؟
گوگوش :زن عادي نقش بسيار مهمي تو زندگي اجتماع كوچكي به نام خانواده داره , يه زن عادي در واقع مديريت خانواده را به عهده داره و بزرگ ترين خدمت رو در جامعه مي كنه ولي متاسفانه حقوقي دريافت نمي كنه يعني مشكل ترين كار خانه داري و كدبانو گري ست كه از دوران ايران باستان مي گفتند چي ؟ كدخدابانو
سوال : آفرين , بله
گوگوش :كدخدابانو كارهاي بسيار مهم تري از من و من ها داره و اونم تربيت و تحليل انسان هاي درست به جامعه هست , درست
سوال : اهميتش از زن باشكوه روي صحنه به نظر تو بيشتره ؟
گوگوش :بيشتره بله , ما لحظاتي هستيم , ما لمحه اي از اوقات ذهن مردم را براي خودمون اشغال مي كنيم اما يك زن كدبانو بايد به بچه هاش برسه , به همسرش برسه و خانه داري كنه و من اينو تو اين بيست و يك سال ياد گرفتم و بسيار كار مشكليه , بسيار سخته
سوال : اگه يه روزي وزير زن بشي در ايران , براي اين زن خانه و زن عادي چه مي كني ؟
گوگوش :تلاش مي كنم كه خودش رو بشناسشه , روياش رو بسازه و دست پيدا كنه به روياهاش
مازيار
مازيار
زنده یاد مازیارحدود یك سال و اندی پس از صادر شدن مجوز و انتشار آلبوم ماهیگیر، كاست دیگری با صدای مرحوم مازیار منتشر شد. این آلبوم كه كبوتر نام دارد در حقیقت دومین مجموعه از آثار مازیار است كه پس از انقلاب اجازه انتشار نیافته بود. پس از انقلاب البته قبل از انتشار كاست ماهیگیر كودك قرن و خیلی قبلتر از آن بوی گندم با كركسها میمیرند منتشر شده بود كه كودك قرن مجموعهای بود از آهنگهایی كه مرحوم مازیار پس از انقلاب خوانده بود. كار تا مرحله ضبط صدا در استودیو پیش رفته بود، اما اجل مهلت نداده بود كه به سرانجام برسد. بعداز فوت مرحوم مازیار سعید محمدی مطلق كار را تنظیم كرده بود و این تنها كاست بعد از انقلاب مازیار بود كه با اجازه خانوادهاش منتشر شده بود. كاست بوی گندم خودش ماجرا دارد. آشنایی مازیار با افسانه سهایی درست در سال 57 اتفاق افتاده بود. درست سر مرز خواندن و نخواندن مازیار.
مازیار آن موقع به عنوان یك خواننده مطرح فعالیت داشت. تا سال 58 هم فعالیت داشت و از سال 59 كمكم به حاشیه رفت؛ بیهیچ دلیل مشخصی. او آن موقع ترانه زیبایی خوانده بود به نام شهید با آهنگی از بابك بیات برای شهیدان وطن اما این هم برگ برندهاش نشد. جوان بود و خوشصدا. هیچگاه از محدوده اخلاق فراتر نرفته بود. تمام آهنگهایی كه خوانده است به سی ترانه نمیرسد. تمام ترانههایش قابل پخش هستند و اكنون كه دیگر سوءتفاهم رفع شده است تقریبا همه آهنگهایش از رادیو و تلویزیون پخش میشود. بعداز آنكه سطح موسیقیهایی كه از رادیو پخش میشدند آنقدر پایین آمد كه صدای همه درآمد آنوقت بود كه همه به این نتیجه رسیدند كه مازیار، فرهاد، یغمایی، اصلانی، مهرپویا، آرتوش و دیگران همان قلههای موسیقی پاپ مملكت هستند كه میتوانند راهگشای جوانان این عرصه باشند.
مازیار افسانه را نمیشناخت اما افسانه میشناختش. از طریق رادیو و تلویزیون كارهایش را شنیده بودودیده بود. خودش حالا میگوید كه مازیار خواننده مورد علاقهاش بود و لابد چقدر پرواز كرد كه وقتی با مازیار آشنا شد و این آشنایی توام با ازدواجی توام با عشق شد. آن موقع مازیار در برنامه رنگارنگ تلویزیون فعالیت داشت. بعد كه از تلویزیون بیرون آمد هنوز همان خواننده خوشصدا بود و خوش تكنیك و همان چهره محبوب. او نمیتوانست ازآواز دور بماند و بنابراین به صورت خصوصی تعلیم آواز میداد در منزل. آن هم به صورت رایگان. نمیتوانست نخواند. حتی وقتی كه آواز را تدریس میكرد چیزی در درونش و در حنجرهاش بود كه وادارش میكرد بخواند.دنبال مجوز بود. نمیخواست غیر از آن باشد كه قانون میخواهد. البته در سال 59 كاستی را كار كرد به نام داری كه در آن چند آهنگ محلی مازندرانی را اجرا كرد با چند كار از محمد شمس، علیرضا میبدی و عمادرام. آن زمان انتشار كاست احتیاجی به مجوز نداشت. آن كاست با استقبال گستردهای مواجه شد و فروش خوبی داشت.
حدود سال شصت بود كه مساله مجوز مطرح شد و مازیار هم مشمول یك بیسلیقگی سلیقهای شد ونتوانست مجوز بگیرد. هر وزیر جدیدی كه میآمد مازیار میرفت در سیستم موسیقیاش مجوز بگیرد و همهاش موكول میشد به بعد.میخواست همانطوری كه قانون میخواهد باشد و با مجوز تعیین شده كار كند. این محدودیت را خودش برای خودش وقتی كه احتیاج به هیچ مجوزی نبود تعیین كرده بود؛ آنگاه كه هیچگاه از محدوده اخلاق فراتر نرفت، هیچ وقت از محدوده موسیقی سالم، اصولی و علمی فراتر نرفت و همیشه و حتی قبل از انقلاب آن وقت كه خیلی جوان بود سعی كرد به هیچ نوع ابتذالی نزدیك نشود. وطنپرست بود و با وجود همه نیاز مالی هیچ توجهی به پیشنهادات آن طرف آبها نداشت.
خوانده بود: هر دری بسته شد/به روی من شكسته/ای كه بر خستهدلان درو نبستی منو دریاب
مازیار دنبال مجوز بود اما یك نفر دیگر مجوز گرفته بود برای آنكه كارهای او را منتشر كند. قبل از آنكه متوجه شوند كاست منتشر شده بود با نام بوی گندم و مثل توپ صدا كرده بود.
دختر بزرگتر مازیار، غزل میگوید: این كاست مجموعهای بود از ترانههای قدیمی پدر با آهنگهایی از آقای شمس، نوجوكی، بابك بیات و دیگران و آهنگ بوی گندم مال منصور تهرانی بود و همه فكر میكنند همه كاست كار منصور تهرانی بود. در منزلشان نشستهایم كه در حوالی خیابان ملك است به اتفاق مادر، خواهرش ترانه و سعید عزیزی همسر غزل كه خود آهنگساز است و شركت پژواك هنر شرق را به اتفاق غزل میگرداند. غزل خودش هم خواننده است و چند كنسرت هم برای بانوان برگزار كرده. من بیشتر دارم با خانم افسانه سهایی صحبت میكنم، همسر مازیار و آنها دورتر نشستهاند. گاهی وقتها كه نیاز به توضیح باشد وارد بحث میشوند. غزل مطابق معمول كمحرف است وتوضیحات را بدون حتی یك كلمه اضافه میگوید و بعد مینشیند كه مادر صحبت كند. مادر اما با حرارت صحبت میكند. من كه هیچگاه مازیار را از نزدیك ندیده بودم اما حدس میزنم غزل این كمحرفی را از پدر به ارث برده باشد. صاحب آن ترانههای غمگین و آن صدای گرم سوخته؛ گرم حزین. ترانه، دختر دوم مازیار هم هست منتها در حاشیهای دورتر. میآید و میرود. مشغول كار خودش است. او هم اهل موسیقی است. خانوادهای یكدست. مادر دارد از كاست بوی گندم حرف میزند و به نظرش منصور تهرانی مقصر است اما غزل میآید و وارد بحث میشود كه او هم در انتشار این كاست مثل پدر دخیل نبود. یعنی او هم طرفی نبست از آن همه استقبال از كاست.
مازیار میخواست مجوز بگیرد برای كارهایش كه هیچ ایرادی نداشتند اما از آن طرف عباس منطقی ظاهر شده بود با مجوزی در دست و چند وقت بود كاست بازار را قرق كرده بود. این البته تنها تجربه عباس منطقی نبود. او مجموعهای از زیباترین آثار فرهاد را هم با عنوان وحدت منتشر كرده بود بدون اجازه خانوادهاش. همانطوری كه در سالهای اخیر آهنگهای عباس مهرپویا را منتشر كرده بود. آن موقع در ابتدای این راه بود. از خانم افسانه سهایی از عباس منطقی میپرسم. میگوید: او از كسانی بود كه در لالهزار در كار نوار و پخش كاست بود. حقیقتاش این است كه او یك روز به خانه ما مراجعه كرد. همین خانه. با همسرش آمده بود. به مازیار گفت كه مازیار وضعم خیلی بد است. یك كمكی به من بكن. مازیار گفت چه كاری از من ساخته است؟ آقای منطقی گفت كارهایی را كه داری به من بده، من از وزارت ارشاد مجوز میگیرم. من میتوانم. من آنجا آشنا دارم و میتوانم مجوز بگیرم. شوهرم هم به رسم امانت تمام كارهایش را در اختیارش گذاشت. تمام كارها را. ایشان هم رفت گویا یك مجوز قلابی گرفت... غزل حرف مادر را قطع میكند: مجوز یك آهنگ از هشت آهنگ را گرفت. فقط مجوز آهنگ گل گندم را گرفت و بقیه آهنگها را بدون مجوز در كاست گذاشت و به همین خاطروقتی كاست منتشر شد بعد از یك مدت به خاطرنداشتن مجوز متوقف شد. سعید هم توضیحاتی میدهد كه بماند.
آن كاست در آن سال فقط در سه ماه اول كه در بازار بود پنجاه و پنج میلیون تومان فروش كرد. بعد از آن از ادامه انتشار جلوگیری كردند. مازیار بعد از انتشار كاست پیگیری كرد كه حق و حقوقش را بگیرد اما منطقی مورد بحث پیدایش نبود. كسی خبری از او نداشت با وجود آنكه مدیرعامل یك شركت اسم و رسمدار بود كه هنوز هم هست. همان كه در یكی دو سال گذشته كاستهای مهرپویا را هم منتشر كرده است با همان روال قدیم.
مازیار پس از انتشار این كاست به این صورت از چند طریق تحت فشار بود. از طرفی حق و حقوقش پرداخت نشده بود، از طرفی دیگر او كه آنقدر صبر كرده بود تا با مجوز و قانونی عمل كند، كاستی را در بازار میدید كه به جز یك آهنگش بقیه بدون مجوز بودند. طرف مورد بحث هم كه پیدا نبود بنابراین او بود كه مورد بازخواست قرار میگرفت.گفته بود كه من روحم از انتشار كاست خبر ندارد اما این دلیل منطقی نبود. مستر كارها در اختیار آن شركت قرار گرفته بود. توضیحات شرح ماوقع او را از بازخواست خارج كرده بود. تبرئه شده بودو كاست متوقف. این وسط تنها یك فایده برای مازیار متصور بود و آن اینكه یخ ممنوعیت صدای مازیار شكسته بود. حیف آن صدای گرم كه یخ كرده بود.
من و شمع نیمهجون امشب بس كه نالیدیم شب به تنگ آمد/خدا را آیینه جانم از غم تنهایی به سنگ آمد/چهها من كشیدم به پای تو...
حتی خندههات مث تلخی گریه است/ مث لبخند دروغ آشنایی/ تورو خوب میشناسم از عاطفه سرشار/ تو كجا و قصههای بیوفایی/ حرف بزن ای مهربون/ منو از خودت بدون درها به روی مازیار باز شده بود ظاهرا، اما یك در قرار بود بسته شود. او البته وسواس بسیاری برای انتخاب آهنگ و شعر داشت. بیلان كاریاش هم همین را نشان میداد. خواننده ترانه معروف ماهیگیر كه مثل توپ صدا كرده بود در تمام عمر هنریاش كمتر از سی آهنگ خوانده است و حالا كه قرار بود اولین كاست رسمی و قانونی بعد از انقلابش را منتشر كند وسواس داشت كه كار خوب باشد. گل گندم حدود سالهای 73 و همان سال توقیف شده بود، سال 75 ضبط كودك قرن شروع شده بود. در این سالها دنبال شعر و آهنگ خوب میگشت. اینها را غزل میگوید و ادامه میدهد: بعد كه آقای محمدی مطلق كارهایش را آورد بدش نیامد. شعرها از آقای ساعد باقری بود. كارها هم بد نبود. ملودیها را بابا خودش ساخته. یك نوار آزمایشی هست كه در آن با هم حرف میزنند و درباره كار صحبت میكنند در آنجا میبینیم كه اكثر ملودیها را خود بابا ساخته. اگر گوش كنید متوجه میشوید، ملودی آقای مطلق یك چیز دیگر بود و بابا با این ملودیها بازی كرد و ساخت. سال 75 این كار به صورت آزمایشی ضبط شد، خورد به بیماری مازیار و صبر برای بهبودیاش كه هیچگاه محقق نشد، سال 76 مازیار فوت كرد. كاست در تیرماه 77 منتشر شد. آن موقع مازیار نبود. مازیار در اوایل میانسالی فوت كرده بود. در یكم تیرماه 1331 در بابل متولد و در شانزدهم فروردین 76 فوت كرده بود.یعنی درست دو ماه و نیم مانده بود كه چهل و پنج ساله شود.
از افسانه میپرسم: شما ساكن تهران بودید؟ تایید میكند. میپرسم: چطور با هم آشنا شدید؟ میگوید:عاشق شده بودیم دیگر. و همه با هم میخندند. میگویم: پیش بچهها لو رفتهای. میگوید: خودشان همه چیز را میدانند. همه چیز را از اول تا الان. من هیچ چیزی را از بچههایم مخفی نكردهام. ما آن موقع با مادرم در پاسداران زندگی میكردیم. مازیار به اتفاق برادرش و همسر فرانسوی برادرش در همین خانه زندگی میكردند. اول انقلاب آنها رفتند و ما آمدیم اینجا. مازیار وقتی حدود شانزده سالش بود آمده بود تهران.برادرش در تهران زندگی میكرد. عشق به موسیقی داشت. پیش مرحوم فریبرز حیدری پیانو یاد میگرفت. خودش تعلیم صدا میداد و برای غزل از دوسالگی پیانو خرید. آقای فریبرز حیدری میآمد و به غزل هم پیانو یاد میداد. بچهها ژن موسیقی را از پدر به ارث بردهاند. شوهر من هم موسیقی را از مرحوم مادرش به ارث برده بود. مادرش صدای بسیار خوبی داشت و وقتی كه میخواند همه اهالی محل از خانههایشان میآمدند بیرون كه صدایش را بشنوند. یك چیزی در صدایش بود كه خیلی شنیدنی بود. شوهرم همیشه میگفت كه در شمال محیط ایجاب میكرد كه صدایشان را رها كنند.
از آن صداهای رها مازیار به دنیا آمد كه مظلوم بود و معصوم و خالی از هر زد و بند. درگیر یك سوءتفاهم شد و غصه خورد.
گریههات زخم مصیبت نداره/قلب تو به غصه عادت نداره/حوض كوچیكو یه دریا میبینی/لونهتو قد یه دنیا میبینی.
گل گندم را كه كنار بگذاریم از مازیار سه كاست منتشر شده است. كودك قرن با آن داستانی كه گفتم. بعد ماهیگیر به همت غزل و سعید در شركت پژواك هنر شرق و بعد از آن حالا كبوتر. فقط كاست تنهایی مانده است كه منتشر شود.
نمیدانم كاست گل گندم را هنوز میفروشند یا نه. شاید بفروشند. همانطوری كه وحدت را میفروشند. همانطوری كه آواز قو را میفروشند. كسی جلودار كسی نیست. مازیار كه نیست. اگر بود و وقتی بود هم فرقی نمیكرد.
خوش به حالت كبوتر/ هر جا بخوای پر میكشی..
معين
معين
آیا می دانستید نام اصلی معین، نصرالله می باشد
معین در سال ۱۳۳۰ در شهرستان نجف آباد واقع در استان اصفهان در خانواده ای کاملا مذهبی و از نظر مالی در سطح متوسط و پر جمعیت به دنیا آمد. او در دوران نوجوانی و جوانی قرآن را با صوت و اشعار و غزلیات شعرای بزرگ را با لحنی زیبا می خواند. وی در سن ۱۸ سالگی با یادگیری ساز تار با نتها و گوشه های موسیقی و آوازی آشنا شد. او در همان دوران با دوستان خود در مجالس شادمانی برنامه های بسیاری در شهر خود و دیگر شهرهای استان اصفهان اجرا می کرد. معین در سن ۲۰ سالگی در اصفهان به خاطر استعداد و صدای زیبای خود توانست با اساتیدی همچون تاج اصفهانی و حسن کسائی آشنا شود و در کلاس های آواز و موسیقی ایشان شرکت کند. معین در سال های پیش از انقلاب اسلامی در ایران از سال ۵۵ تا ۵۸ به طور مداوم هر شب در هتل عباسی و هزار و یک شب اصفهان برنامه اجرا می کرد. او به خاطر همین کار توانست با افراد بیشتری در زمینه موسیقی و آواز آشنا شود.
بعد از انقلاب معین فعالیت های خود را تا قبل از انقلاب فرهنگی ادامه داد و در سال ۵۹ توانست اولین کاست خود را با نام یکی را دوست میدارم را منتشر کند و صدای خود را به تمام ایرانیان در سراسر ایران و دنیا برساند. وی در سال ۱۳۶۰ ایران را ترک کرد و در ایالات متحده آمریکا با کمک هنرمندانی همچون هایده توانست کار خود را شروع کند و تا به امروز ادامه دهد.
شایعات
اولین و باور انگیز ترین شایعه در مورد معین اینست که می گویند معین نابینا می باشد. در صورتی که معین از هر دو چشم بینا است و فقط یکی چشمان او به خاطر صدمه دیدن عصب پلک او در زمان نوجوانی کم سو شده و به خاطر غیر متعادل بودن پلک (ناتوانی باز نگه داشتن او در زمان طولانی) چشمش از عینک آفتابی طبی استفاده می کند.
دومین شایعه که بیشتر از روی اشتباه است نام معین می باشد که او را به اسم رضا می شناسند و گروهی اسمش را معین می دانند در صورتی که نام وی نصرالله می باشد. رضا شاعر بیشتر آهنگ های معین قبل از خروج وی از ایران بوده و بخاطر اینکه در کاست هایی که منتشر شد نام این دو را در کنار هم به این صورت رضا. معین چاپ کرده بودند بیشتر دوستاران وی به اشتباه او را رضا معین خواندند و یا بعضی ها اسم او را معین تصور کردند.
شایعات بسیار دیگری هم هست همانند اینکه امید برادر معین می باشد در صورتی که معین هیچ نسبتی با امید ندارد (معین ۳ برادر به نام های مصطفی مرتضی و فتح الله داشت که فتح الله در سال ۱۳۸۲ فوت کرده). و یا اینکه معین در آمریکا دارای چند شرکت بزرگ و چند قمار خانه و مشروب فروشی است. در صورتی که او تنها منبع درآمدش فقط از راه خوانندگی و کلاس های موسیقی می باشد. وی از مشروب متنفر است زیرا او به دین اسلام اعتقاد دارد و نماز خود را ترک نگفته و همیشه با خدای خود در راز و نیاز است و همیشه موفقیت خود را در کمک خداوند به خود می داند.
امروزه معین به خاطر موقعیت بالایی که دارد بیشتر از پیش به آهنگ ها و ترانه هایی که قرار به اجرای آن دارد حساسیت نشان می دهد. و از طرف دیگر به خاطر وجود افرادی که هیچ از این هنر والا نمی دانند و فقط صرف داشتن موقعیت مالی بالایی که برخوردارند بیشتر این هنر را به تفریح تشبیه کرده اند کمتر کسی هست که اشعار و آهنگ های مناسب برای معین بسراید و بسازد. به همین خاطر انتشار کارهای جدید از طرف او با فواصل بسیار انجام می گیرد.
اين مطلب آخرين بار توسط Hamid Alipour در السبت يناير 09, 2010 10:12 pm ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
مهستي
مهستي
مهستی شوهرش را برای دریاقت عنوان شوهر نمونه سال کاندیدا می کند
- الو ، خانم مهستی تشریف دارند ؟
- خودم هستم ،سرکار؟
سلام خانم ،بنده خبرنگار زن روز هستم ،چه عجب منزل هستید و ما توانستیم شما را پای تلفن پیدا کنیم
- خب چکار کنم .شغلم ایجاب می کند که زندگی پرجنب و جوش و پرفعالیتی داشته باشم ،تازه خوب شد امروز تلفن کردید ،چون دیشب از شمال برگشتیم و جند روز دیگر برای اجرای برنامه باید به آبادان بروم ،بعد از بازگشت از آبادان هم تصمیم دارم با دختر سه ساله ان « سحر » ومادرم به اروپا نزد شوهرم بروم ،بعد همه با هم برای استراحت یکماهه به جنوب فرانسه خواهیم رفت .
- خوشا به حالتان ،حق دارند که به صاحبان صدای خوب می گویند « حنجره طلایی » چون واقعا یک حنجره خوب طلا ساز است !
- ای بابا ،با این همه کار و فعالیت میخواهید در طول سال یکماه هم نتوانیم به مسافرتی برویم .من اگر اهل پول و طلا بودم میتوانستم با آواز خواندن در کاباره ها درآمد بیشتری داشته باشم .
- شوخی کردم ،بعکس معتقدم هنر مندانی که غالبا برای اجرای برنامه به مسافرت می روند ،بحق باید گهگاهی هم بخاطر استراحت و تفریح شخصی چمدان سفر ببندند ،گفتید شوهرتان در حال خاضر در اروپا زندگی می کند ؟
- در اروپا زندگی نمی کند ،برای رسیدگی به کارهای شخصی اش حدود یکماه می شود که به اروپا رفته است .
- ببخشید ایشان شوهر اولتان هستند ؟
- میخواستید شوهر چندم من باشد ؟
- این جسارت مرا ببخشید ،ولی در همه جای دنیا هنرمندان متهم به ازدواج های مکرر و طلاق های پی درپی هستند !
- من تصور می کنم هنرمندانی که از همسرانشان جدا می شوند غالبا تاریخ ازدواج شان مربوط می شود به قبل از شهرتشان و بعد از کسب شهرت و موفقیت خود را از همسری که در زمان گمنامی انتخاب کرده اند زیادتر می بینند و اکثرا آن ظرفیت گذشت لازم را برای سازش با او در خود پیدا نمی کنند .اینست که اختلافاتی میانشان بروز می کند و بالا می گیرد وبه طلاق می انجامد ،من خوشبختانه همسرم را بعد از آنکه به شهرت رسیدم انتخاب کردم و انتخابم انتخابی آگاهانه و موفقیت آمیز بوده است .
- به شما بخاطر انتخاب درست و موفقیت آمیزتان تبریک میگویم . ولی با اجازه تان دلیلی را که علت اصلی طلاق هنرمندان ذکر کرده اید جز در موارد نادری صادق نمیدانم .زیرا تعداد هنر مندانی که پس از کسب شهرت و موفقیت ازدواج کرده اند و طلاق گرفته اند آنقدر زیاد است که خودبخود تحلیل و توجیه شما را نفی می کند
- بهرحال من آنچه در این مورد بفکرم رسید گفتم و شخصا ضامن ازدواج و طلاق کسی نیستم ،در مورد خودم و همسرم نیز با اطمینان میتوانم به شما بگویم که سخت نسبت بهم علاقه مندیم و قول میدهم محبت احترام آمیزی که میان ما وجود دارد تا آخر عمر حفظ خواهد شد .شوهر من « کورس ناظمیان » آنقدر خوب و آقاست که اگر یکبار دیگر مجله زن روز تصمیم بگیرد به انتخاب شوهر نمونه سال بگیرد .من اورا به عنوان بهترین شوهر معرفی خواهم کرد و اطمینان دارم حتما برنده خواهد شد
اين مطلب آخرين بار توسط Hamid Alipour در السبت يناير 09, 2010 10:02 pm ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
dj ali gator
دی جی علی گیتور
مصاحبه BBC با دی جی علی گیتور
درود و سلام. من DJ Aligator هستم و اين مصاحبه رو هم از سوئد انجام ميدم.
اسم واقعیت چيه؟
اسم اصلی من علی هست. علی مواسات.
پس اسم Aligator رو هم از اين اسم گرفتی؟
بله، دو تا اسم رو قاطی کردم. يکی Ali که اسم خودم هست و کلمه Aligator که در
انگليسی معنی سوسمار ميده.
ساخت آهنگ Whistle Song که يکی از معروف ترين آهنگ های تو هست به چند سال پيش
بر می گرده؟
من اين آهنگ رو در فروردين ماه سال ۱۳۷۹ بيرون دادم.
سبک کارت چيه؟
بعضی ها ميگن سبک کار من Techno يا Trance هست. اما من خودم ميگم سبک کارم
Club Music يا Dance Music هست.
بچه کجای ايران هستی؟
من در تهران به دنيا اومدم. در خيابان شريعتی نزديک پل سيدخندان. اتفاقاً يک
پارکی هم اونجا بود به نام " کوروش" که بچگی هام هميشه می رفتم اونجا و بازی
می کردم.
مثل اينکه معروف شدنت توی اروپا و دنيا توی دوران کودکيت و همون سيدخندان
خودمون ريشه داشته، درسته؟
بله درسته. من از ده سالگی کار موسيقی رو شروع کردم. يادمه تولد ده سالگی ام
از پدرم يک "ملوديکا" کادو گرفتم. انقدر عاشق اين ساز شدم که هر وقت آهنگی رو
گوش می کردم، نيم ساعت بعدش می تونستم اون رو بزنم! بعد ديگه کارم انقدر خوب
شده بود که من رو توی عروسی و جشن تولد در و همسايه ها می بردند که من اونجا
براشون ملوديکا بزنم.
درس موسيقی هم خوندی؟
بله. خواهر من در دانمارک زندگی می کرد و من هم برای ادامه درسم وقتی از
ايران خارج شدم به دانمارک رفتم. اونجا درسم رو توی دانشگاه موسيقی شروع
کردم. حدود ۴ تا ۵ سال طول کشيد که تونستم رهبری موسيقی ( يا همون دکترای
( موسيقی ) رو بگيرم. ۱۵ سال دانمارک زندگی کردم و بعد از اون به سوئد اومدم.
من در رشته موسيقی کلاسيک تحصيل کردم.
پس چی شد که رفتی توی کار موسيقی الکترونيک؟
وقتی توی دانشگاه موسيقی درس می خوندم وضع مالی خوبی نداشتم و سه جای مختلف
کار می کردم. اون موقع دستگاه هايی مربوط به موسيقی اجاره کرده بودم که بايد
پول اونها رو در می آوردم! شايد در ماه فقط چيزی در حدود ۴۰ تا ۵۰ پوند توی
جيبم می موند.
يکی از کارهايی که انجام می دادم پيتزا فروشی بود، صبح ها هم روزنامه پخش می
کردم و بعضی وقت هام توی کارخونه کار می کردم! من هر کاری می تونستم می کردم
چون خيلی دوست داشتم اين رشته رو ادامه بدم.
چند وقت بعد يکی از دوستام به من گفت اگر می خواهی بيشتر پول در بياری، برو و
در يک ديسکو در کپنهاگ (پايتخت دانمارک) کار کن. چون اونها به يک DJ احتياج
دارند. من هم همين کار رو کردم و کار خودم رو توی اين ديسکو شروع کردم.
تو ديسکو موسيقی های ديگران رو پخش می کردم. توی همين کار کم کم به موزيک های
Club، Trance علاقمند شدم. از اون به بعد هر وقتی که می تونستم برای خودم
آهنگ درست می کردم. من توی يک اطاق دانشجويی زندگی می کردم که به اندازه ۲۰
متر مکعب بود. من حتی زير Mixer می خوابيدم، يعنی تشکم زير Mixer بود چون
انقدر اطاق کوچيک بود که نصف اون رو فقط دستگاهای موسيقی من گرفته بود.
DJ يعنی چی؟
DJ مخفف کلمه Disc Jockey هست که توی جشن ها يا کلوپ ها آهنگ های مختلف پخش
می کنه. اما DJ های الان مثل DJ های قديم نيستند. الان اينها برای خودشون يک
ستاره شدند. من جاهايی ميرم و DJ هايی ديدم که وقتی برنامه اجرا می کنند حدود
۶۰ تا ۷۰ هزار نفر فقط ميان که اون DJ رو ببينند!
حالا چرا اسم تو شد DJ Aligator ؟
من دکترای موسيقی دارم و هر کسی هم نميدونه که من اين مدرک رو دارم و اکثراً
فکر می کنند من فقط يک DJ هستم! اما کمپانی ضبط من زمانی که می خواستم اسم
انتخاب کنم، گفت چون تو رو به عنوان يک DJ می شناسند بهتره اسم خودت رو DJ
Aligator بگذاری.
خودت چه جوری با اين مسئله کنار اومدی؟
من گفتم حالا که وارد اين کار شدم، فعلاً همه من رو به عنوان DJ بشناسند. اما
شايد بعداً اون رو عوض کردم! ولی فعلاً به اين اسم عادت کردم.
برای خيلی ها جالبه که تو موسيقی کلاسيک کار کردی اما رفتی تو سبک ديگه ای
مثل Club Music و به اين سبک آهنگ درست می کنی. اين تغيير چه جوری به وجود
اومد؟
من در دانشگاه بايد از روی نت های موسيقی ديگران مثلاً پيانو می زدم. بعد از
چندين سال که اين کار رو کردم خسته شدم. به خودم گفتم چرا من بايد بشينم و نت
های ديگران رو جلوم بذارم و آهنگ های اونها رو بزنم! دوست دارم که آهنگ هام
رو خودم بنويسم. وقتی هم شروع به کار DJ کردم عشقم به اين سبک موسيقی خيلی
زياد شد.
چه جوری شد که آهنگ Whistle Song يا همون (موسيقی سوتی) رو درست کردی؟
يک شب در ديسکو که آهنگ اجرا می کردم چند نفر دختر و پسر رو ديدم که همه دور
گردنشون سوت بود. اونها شروع کردند با آهنگ سوت زدن. من هم همون جا اين فکر
به سرم رسيد که چرا يک آهنگ درست نکنم با سوت؟ فرداش اين آهنگ رو شروع کردم
به ساختن و در چهار پنج ساعت تمومش کردم. هفته بعد هم توی همون ديسکو آهنگ
خودم رو گذاشتم و ديدم که همه خوششون اومد و شروع کردند به رقصيدن! اونجا بود
که فهميدم اين آهنگ شانس بزرگی برای معروف شدن داره. آدم سمجی بودم. اومدم
توی استوديو و خودم ۱۸۰ تا CD کپی کردم و اين CD ها رو به تمام دوستام که DJ
بودند دادم. بعد از دو هفته اين آهنگ توی دانمارک شماره يک شد.
من رکورد پرفروش ترين آهنگ سال ۲۰۰۰ رو با اين آهنگ توی دانمارک دارم. اين
آهنگ حتی از طرف شرکت (EMI) هم بيرون اومد و خيلی گرفت. دو سال بعد در سال ۲۰۰۲
يک آقايی اين آهنگ رو در انگلستان گوش داد. اين آقا خودش شرکت پخش موسيقی
داشت و اين آهنگ رو بيرون داد. همون روز پخش از اين آهنگ ۵۰ هزار نسخه به
فروش رفت و باعث شد که من در انگلستان در جدول رده بندی موسيقی شماره ۵ بشم.
يعنی حتی بالاتر از Britney Spears و Backstreet Boys ! بعدها از من دعوت
کردند که در لندن و در برنامه Top Of The Pops که يکی از بزرگترين شوهای دنيا
هست هم شرکت کنم.
The End.....................................The مصاحبه BBC با دی جی علی گیتور
درود و سلام. من DJ Aligator هستم و اين مصاحبه رو هم از سوئد انجام ميدم.
اسم واقعیت چيه؟
اسم اصلی من علی هست. علی مواسات.
پس اسم Aligator رو هم از اين اسم گرفتی؟
بله، دو تا اسم رو قاطی کردم. يکی Ali که اسم خودم هست و کلمه Aligator که در
انگليسی معنی سوسمار ميده.
ساخت آهنگ Whistle Song که يکی از معروف ترين آهنگ های تو هست به چند سال پيش
بر می گرده؟
من اين آهنگ رو در فروردين ماه سال ۱۳۷۹ بيرون دادم.
سبک کارت چيه؟
بعضی ها ميگن سبک کار من Techno يا Trance هست. اما من خودم ميگم سبک کارم
Club Music يا Dance Music هست.
بچه کجای ايران هستی؟
من در تهران به دنيا اومدم. در خيابان شريعتی نزديک پل سيدخندان. اتفاقاً يک
پارکی هم اونجا بود به نام " کوروش" که بچگی هام هميشه می رفتم اونجا و بازی
می کردم.
مثل اينکه معروف شدنت توی اروپا و دنيا توی دوران کودکيت و همون سيدخندان
خودمون ريشه داشته، درسته؟
بله درسته. من از ده سالگی کار موسيقی رو شروع کردم. يادمه تولد ده سالگی ام
از پدرم يک "ملوديکا" کادو گرفتم. انقدر عاشق اين ساز شدم که هر وقت آهنگی رو
گوش می کردم، نيم ساعت بعدش می تونستم اون رو بزنم! بعد ديگه کارم انقدر خوب
شده بود که من رو توی عروسی و جشن تولد در و همسايه ها می بردند که من اونجا
براشون ملوديکا بزنم.
درس موسيقی هم خوندی؟
بله. خواهر من در دانمارک زندگی می کرد و من هم برای ادامه درسم وقتی از
ايران خارج شدم به دانمارک رفتم. اونجا درسم رو توی دانشگاه موسيقی شروع
کردم. حدود ۴ تا ۵ سال طول کشيد که تونستم رهبری موسيقی ( يا همون دکترای
( موسيقی ) رو بگيرم. ۱۵ سال دانمارک زندگی کردم و بعد از اون به سوئد اومدم.
من در رشته موسيقی کلاسيک تحصيل کردم.
پس چی شد که رفتی توی کار موسيقی الکترونيک؟
وقتی توی دانشگاه موسيقی درس می خوندم وضع مالی خوبی نداشتم و سه جای مختلف
کار می کردم. اون موقع دستگاه هايی مربوط به موسيقی اجاره کرده بودم که بايد
پول اونها رو در می آوردم! شايد در ماه فقط چيزی در حدود ۴۰ تا ۵۰ پوند توی
جيبم می موند.
يکی از کارهايی که انجام می دادم پيتزا فروشی بود، صبح ها هم روزنامه پخش می
کردم و بعضی وقت هام توی کارخونه کار می کردم! من هر کاری می تونستم می کردم
چون خيلی دوست داشتم اين رشته رو ادامه بدم.
چند وقت بعد يکی از دوستام به من گفت اگر می خواهی بيشتر پول در بياری، برو و
در يک ديسکو در کپنهاگ (پايتخت دانمارک) کار کن. چون اونها به يک DJ احتياج
دارند. من هم همين کار رو کردم و کار خودم رو توی اين ديسکو شروع کردم.
تو ديسکو موسيقی های ديگران رو پخش می کردم. توی همين کار کم کم به موزيک های
Club، Trance علاقمند شدم. از اون به بعد هر وقتی که می تونستم برای خودم
آهنگ درست می کردم. من توی يک اطاق دانشجويی زندگی می کردم که به اندازه ۲۰
متر مکعب بود. من حتی زير Mixer می خوابيدم، يعنی تشکم زير Mixer بود چون
انقدر اطاق کوچيک بود که نصف اون رو فقط دستگاهای موسيقی من گرفته بود.
DJ يعنی چی؟
DJ مخفف کلمه Disc Jockey هست که توی جشن ها يا کلوپ ها آهنگ های مختلف پخش
می کنه. اما DJ های الان مثل DJ های قديم نيستند. الان اينها برای خودشون يک
ستاره شدند. من جاهايی ميرم و DJ هايی ديدم که وقتی برنامه اجرا می کنند حدود
۶۰ تا ۷۰ هزار نفر فقط ميان که اون DJ رو ببينند!
حالا چرا اسم تو شد DJ Aligator ؟
من دکترای موسيقی دارم و هر کسی هم نميدونه که من اين مدرک رو دارم و اکثراً
فکر می کنند من فقط يک DJ هستم! اما کمپانی ضبط من زمانی که می خواستم اسم
انتخاب کنم، گفت چون تو رو به عنوان يک DJ می شناسند بهتره اسم خودت رو DJ
Aligator بگذاری.
خودت چه جوری با اين مسئله کنار اومدی؟
من گفتم حالا که وارد اين کار شدم، فعلاً همه من رو به عنوان DJ بشناسند. اما
شايد بعداً اون رو عوض کردم! ولی فعلاً به اين اسم عادت کردم.
برای خيلی ها جالبه که تو موسيقی کلاسيک کار کردی اما رفتی تو سبک ديگه ای
مثل Club Music و به اين سبک آهنگ درست می کنی. اين تغيير چه جوری به وجود
اومد؟
من در دانشگاه بايد از روی نت های موسيقی ديگران مثلاً پيانو می زدم. بعد از
چندين سال که اين کار رو کردم خسته شدم. به خودم گفتم چرا من بايد بشينم و نت
های ديگران رو جلوم بذارم و آهنگ های اونها رو بزنم! دوست دارم که آهنگ هام
رو خودم بنويسم. وقتی هم شروع به کار DJ کردم عشقم به اين سبک موسيقی خيلی
زياد شد.
چه جوری شد که آهنگ Whistle Song يا همون (موسيقی سوتی) رو درست کردی؟
يک شب در ديسکو که آهنگ اجرا می کردم چند نفر دختر و پسر رو ديدم که همه دور
گردنشون سوت بود. اونها شروع کردند با آهنگ سوت زدن. من هم همون جا اين فکر
به سرم رسيد که چرا يک آهنگ درست نکنم با سوت؟ فرداش اين آهنگ رو شروع کردم
به ساختن و در چهار پنج ساعت تمومش کردم. هفته بعد هم توی همون ديسکو آهنگ
خودم رو گذاشتم و ديدم که همه خوششون اومد و شروع کردند به رقصيدن! اونجا بود
که فهميدم اين آهنگ شانس بزرگی برای معروف شدن داره. آدم سمجی بودم. اومدم
توی استوديو و خودم ۱۸۰ تا CD کپی کردم و اين CD ها رو به تمام دوستام که DJ
بودند دادم. بعد از دو هفته اين آهنگ توی دانمارک شماره يک شد.
من رکورد پرفروش ترين آهنگ سال ۲۰۰۰ رو با اين آهنگ توی دانمارک دارم. اين
آهنگ حتی از طرف شرکت (EMI) هم بيرون اومد و خيلی گرفت. دو سال بعد در سال ۲۰۰۲
يک آقايی اين آهنگ رو در انگلستان گوش داد. اين آقا خودش شرکت پخش موسيقی
داشت و اين آهنگ رو بيرون داد. همون روز پخش از اين آهنگ ۵۰ هزار نسخه به
فروش رفت و باعث شد که من در انگلستان در جدول رده بندی موسيقی شماره ۵ بشم.
يعنی حتی بالاتر از Britney Spears و Backstreet Boys ! بعدها از من دعوت
کردند که در لندن و در برنامه Top Of The Pops که يکی از بزرگترين شوهای دنيا
هست هم شرکت کنم
اين مطلب آخرين بار توسط Hamid Alipour در السبت يناير 09, 2010 10:05 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
رد: همه چيز درمورد خواننده هاي معروف ايران
تقدیم به شما برای اینهمه زحمتی که در انجمن میکشید یدنیا ممنون با دوستان خوبی مثه شما انجمن هیچوقت از مطالب متنوع وخوب خالی نمیمونه صمیمانه اراین که وقت میزارید ممنونم شاد ومانا باشی
من البته نرسیدم همه ی متن ها رو بخونم اما بتدریج به پایان مطلب هم میرسم تشکر وخسته نباشید .مرسی
من البته نرسیدم همه ی متن ها رو بخونم اما بتدریج به پایان مطلب هم میرسم تشکر وخسته نباشید .مرسی
رد: همه چيز درمورد خواننده هاي معروف ايران
با تشكر
از سركار خانم شيدا
شما دوستان رو به ادامه معرفي و زندگينامه خوانندگان معروف ايران دعوت ميكنم
از سركار خانم شيدا
شما دوستان رو به ادامه معرفي و زندگينامه خوانندگان معروف ايران دعوت ميكنم
ستار
ستار
ستار (با نام اصلی عبدالحسن ستارپور) در آبان ماه ۱۳۲۸ در تهران متولد شد. او خواننده
پرآوازه موسیقی پاپ فارسی و یکی از بزرگ ترین خواننده های ایران است. وب سایت رسمی ستار او را به عنوان "a true Persian music icon"( شمایل شایسته ی موسیقی ایرانی ) معرفی کرده است [۱] و در جایی دیگر می گوید دوستان و خانواده اش او را "the Persian Frank Sinatra"( فرانک سیناترای ایرانی ) می نامند . شایان ذکر است که فرانک سیناترا خواننده و هنرمند بسیار مشهور قرن بیستم آمریکا است . این ها همه و همه نشانگر شایستگی و شان والای او در موسیقی است.
ستار ، گوگوش ، نسرین و مهستی اولین خوانندگانی بودند که پیش از انقلاب به طوررسمی از سوی دولت پادشاهی برای اجرای برنامه به کشورهای دیگر فرستاده شدند. در طول تمام مدت انقلاب و تا کنون ، ستار تنها خواننده ی ایرانی است که هنوز به دربارها و جشن های رسمی دولت های دیگر دعوت می شود . ستار اولین خواننده ی ایرانی بود که با خوانندگان کشورهای دیگر در یک سالن برنامه اجرا کرد که از مهمترین این برنامه ها ، می توان به کنسرت ستار با گروه Bony M در دهه ی هشتاد و در شهر لندن اشاره نمود . یکی دیگر از فعالیت های بین المللی ستار ، ضبط یک آلبوم باخواننده ی اسرائیلی Idan Raichel است . این خواننده ی معروف حتی در یک پیام ویدئویی از ستار نام می برد و از وی تشکر می کند.
زندگي
ستار (با نام اصلی عبدالحسن ستارپور) در آبان]] ماه ۱۳۲۸ در تهران متولد شد. وی از همان دوران کودکی چالاک و خوش قریحه بود. دوران نوجوانی خود را مثل بسیاری ازهنرمندان و ورزشکاران در شهباز تهران گذرانیده است . ستارتحصیلات خود را در دبستان و دبیرستان اقبال به اتمام رساند و لیسانسش را در رشته اقتصاد بین المللی ازمدرسه عالی بازرگانی دریافت نمود. او به زمینه های مختلف ورزشی و هنری بسیارعلاقه مند بود و خصوصا به فوتبال علاقه زیادی داشت و در تیم های فوتبال بازی می کرد حتی بعدها در جوانی و میانسالی نیز علاقه مند و پیگیر فوتبال بود و حتی کاپیتان تیم فوتبال هنرمندان نیز گردید . در زمینه های هنری نیز همچون ورزش بسیار فعال بود. استعداد ذاتی ستار صدای دلنشین و تسلط و مهارت او در موسیقی سنتی و پاپ ایرانی به او کمک کرد و او را به یکی از محبوب ترین چهره های تاریخ موسیقی ایران تبدبل نمود . شهرت و محبوبیت ستار در سن 22 سالگی با خواندن ترانه ی خانه به دوش که بر اساس سریال خانه به دوش( مراد برقی ) به کارگردانی و بازیگری پرویز کاردان بود آغاز گشت و آن چنان اوج گرفت که نام او را برای همیشه در تاریخ موسیقی ایران جاودانه کرد . ستار از خوانندگان معروف بسیاری از برنامه های رادیویی و تلویزیونی شد و جزء خوانندگان خانواده ی سلطنتی ایران گشت.
آثاراولین آهنگ ستار << خانه به دوش >> نام داشت که بر اساس سریال معروف خانه بدوش ( مراد برقی ) که پرویز کاردان بازیگر و کارگردان آن بود در ۲۲ سالگی اجرا نمود. این آهنگ با شعری ازایرج جنتی عطایی وآهنگی ازبابک بیات سر آغازی شد تا ستار با خواندن آهنگهای همسفر - شهرغم - صدای بارون - بهت - سرسپرده - دلتنگی - شازده خانوم-گل سنگ و دهها آهنگ دیگر به شهرت و محبوبیت برسد . ستار تا به امروز بیش از دویست آهنگ و ترانه اجرا کرده که بیشترین آنها در ردهٔ آهنگهای ماندنی در عرصه موسیقی کشورمان بوده است.
ويگن
ويگن
ویگن دِردِریان (۲ آذر ۱۳۰۷ - ۴ آبان ۱۳۸۲) خواننده و هنرپیشهٔ ایرانی (از تبار ارمنی) بود و در شهر همدان بدنیا آمد.[۱]
ویگن تحصیلات متوسطه را در سال ۱۳۳۰ (۱۹۵۱ میلادی) تمام کرد. او که شغل نقشهبرداری داشت در ابتدا با خواندن در کافهها محبوب دوستداران موسیقی مردمپسند شد. اجرای آهنگ در رادیو تهران او را به شهرت رساند. صدای گرم او که با نواختن گیتارش همراه میشد، با شعرهایی با مضمونهای تازه و ملودیهای نو چهره تازهای در صحنه موسیقی ایران عرضه کرد.[۲]
نوع موسیقی او که از ملودیهای ارمنی و ترکی و گاه اروپایی بهره میبرد به «جاز ایرانی» معروف شد و به او لقب «سلطان جاز» ایران دادند، گرچه موسیقی او ارتباطی با موسیقی جاز نداشت.[۳]
او خود نیز چند آهنگ ساخت و در دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ از محبوبترین خوانندههای مردمپسند ایران بود.
با چند تن از خوانندههای محبوب دیگر مانند دلکش، پوران و هایده ترانههای دو صدایی اجرا کرد که هنوز با اشتیاق شنیده میشود.
او در اوایل دهه ۵۰ به آمریکا رفت و در آنجا ازدواج کرد و در کابارههای ایرانی فعالیت هنری داشت.
ژاکلین (ترانه سرا و خواننده)و آیلین ( بازیگر و مجری تلویزیون) از فرزندان وی و کارو(شاعرمعاصر) برادر وی میباشند.
ویگن در روز یکشنبه ۴ آبان ماه سال ۱۳۸۲ در شهر لسآنجلس در ایالت کالیفرنیا در سن ۷۳ سالگی بر اثر بیماری سرطان درگذشت.
آلبومها و آوازها
سال انتشار نام آلبوم تعداد آهنگها ناشر
۱۳۸۲ آلبوم به یاد تهران ۹
۱۳۷۸ آلبوم بازگشت دوباره ۸
۱۳۷۵ آلبوم سلطان عشق ۷ ترانه
۱۳۷۲ آلبوم دیروز امروز ۸ ترانه
۱۹۹۲ آلبوم یکتا (به همراه فائزه) ۶ ترانه
۱۳۷۱ آلبوم بهترینهای عطاالله خرم ۱۴ ترانه
۱۳۷۰ آلبوم Duets ۱۴ ترانه
۱۳۷۰ آلبوم مهتاب ۱۲ ترانه
۱۳۷۰ آلبوم اسب سم طلا ۱۲ ترانه
۱۳۷۰ آلبوم بارون بارونه ۱۲ ترانه
۱۳۷۰ آلبوم دو کبوتر ۱۲ ترانه
۱۳۷۰ آلبوم خدا نگهدار ۱۲ ترانه
آلبوم ساقی ۸ ترانه
آلبوم کوله بار ۶ ترانه
۱۳۶۳ آلبوم زن ایرونی ۶ پارس ویدیو
۱۳۶۳ آلبوم همخونه (به همراه هايده) ۶ پارس ویدیو
۱۳۶۳ آلبوم دل دیوانه ۱۶
۱۳۵۴ آلبوم آخ جون ۱۴ کاسپین
۱۳۵۴ آلبوم ترانه من ۱۳ کاسپین
۱۳۴۵ آلبوم ساری گلین ۱۰ کاسپین
۱۳۴۵ آلبوم فنجون طلا ۱۶ کاسپین
۱۳۴۴ آلبوم گل سرخ ۱۵ کاسپین
۱۳۴۴ آلبوم چوپان ۱۴ کاسپین
۱۳۴۳ آلبوم عروس ۱۶ کاسپین
آلبوم شاه دوماد ۱۱
آلبوم هایوتز سارر
(به ارمنی: کوههای ارمنستان)
آلبوم چرا نمی رقصی]
رقیب
کالسکه زرین
دختر خان
ساری گلین (ملودی ارمنی/ترکی که به هردو زبان و نیز به فارسی اجرا کرد.)
بارون بارونه (ترانه ارمنی که به شعر فارسی هم خواند وبسیار معروف شد.)
لالایی
آلبومهای بهترینهای ویگن و عطاء الله خرم 1و2
آلبومهای ویگن 1و2و3و4و5و6و7و8
اين مطلب آخرين بار توسط Hamid Alipour در السبت يناير 09, 2010 11:02 pm ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
رد: همه چيز درمورد خواننده هاي معروف ايران
به به ...به به خسته نباشید دستتون درد نکنه ستار وشعراشو من ازجوونی دوست داشتم وشما دارید دقیقا دست روی خواننده های میزارید که از دوران قدیم مثه سوسن یا صفحه ی گرامافون مامانم با صداش دلمو شاد میکرد یا کاست نوار صداش تا امروز که سی دی
و ام پی 3
روحنوازدل ما میشه این امپی3 هم خوشکله ها نه_؟
دخترونه میزنه البته ممنون از زحماتت مانا باشی وشاد وموفق وشکوفه های دلت همیشه بهاری .روز خوبی برات اروزمیکنم وروزگاری خوبتر
و ام پی 3
روحنوازدل ما میشه این امپی3 هم خوشکله ها نه_؟
دخترونه میزنه البته ممنون از زحماتت مانا باشی وشاد وموفق وشکوفه های دلت همیشه بهاری .روز خوبی برات اروزمیکنم وروزگاری خوبتر
رد: همه چيز درمورد خواننده هاي معروف ايران
افشين مقدم
بیشترین تصویری که از افشین مقدم در ذهن جوانهای 3 دهه پیش و حالا ما جا خوش کرده، تصویری است که در آن دست به کمر ایستاده و زل زده به لنز دوربین، بدون هیچ حالتی و...
زمستون تن عریون باغچه
یکی از برنامههای ویژه سی امین سالگرد انقلاب تلویزیون، ترانه ای را روی تیتراژ خود گذاشته بود که نوستالژی پدرها و مادرهای خیلی از ماست.
«افشین مقدم _ خواننده معروف _ در یک حادثه رانندگی کشته شد و دوستان و علاقهمندان خود را عزادار ساخت... . افشین مقدم در بین دوستان و رفقا از محبوبیت خاصی برخوردار بود و تواضع و فروتنی او زبانزد همه بود. به طوری که شنیدهایم، افشین حدود ساعت 2 نیمه شب، پس از اجرای برنامه به اتفاق 3 تن از موزیسینهای خود به قصد تفریح و استراحت، عازم شمال میشود که در نیمههای راه با اتوبوسی که از مشهد به طرف تهران میآمد، تصادف میکند و قبل از این که به بیمارستان برسد، فوت میکند ...»؛ اینها را یکی از نشریات، چند روز بعد از مرگ افشین مقدم با قلم درشت نوشت و یکی از عکسهای او را با همان موهای فرفری و چشمهای متعجب، کنارش چاپ کرد. چهار سال قبلش، آلبوم «زمستون» با آهنگهایی ملایم و لطیف و با تمی شبیه آهنگهای کوروش یغمایی، دل جوانها را برده بود و سالها بعد، وقتی روی تیتراژ پایانی یک برنامه تلویزیونی به نام «بازیگران دیکتاتور» که از شبکه سوم سیما به مناسبت سی امین سالگرد پیروزی انقلاب پخش میشود شنیده شد، خیلیها پای تلویزیون، آدرنالین خونشان بالا زد، غافل از این که مدتهاست آلبوم «زمستون» و «آخرین طبیب» افشین مقدم _ خواننده سالهای دور پیش ار انقلاب _ با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد، آدرنالین خون خیلی از آدمهای عشق نوستالژی را بالا برده بود و ترانههایش گاه و بیگاه از رادیو پیام هم پخش میشود.
باید کمی از شانس گفت، آن هم وقتی سعید دبیری، ترانه سرای معروف (که برای علیرضا افتخاری هم ترانههایی گفته) از روزهایی تعریف میکند که افشین مقدم، در تراس رستورانی حوالی شمیران آواز میخوانده و دبیری اتفاقا ً سری به آنجا زده بود و دوستی شان با هم شروع میشود. در خلال همین رفاقت، ترانه ماندگار «زمستون» توسط دبیری گفته میشود و قصه خوب آلبومهایی دوست داشتنی شروع میشود. بله، گاهی باید از شانس گفت.
زمستون گل کرد
استودیو بل، اولین جایی بود که آهنگهای ماندگار افشین مقدم را ضبط کرد؛ آن هم آهنگهایی با سازهای اصل و نه کی بورد و کامپیوتر. البته بضاعت موسیقی آن زمان این اصیل بودن را میطلبید. آهنگهای افشین با ویولن، ویولن آلتو، ترومپت، ساکسیفون، پیانو، گیتار، فلوت، درامز (جاز) و قانون اجرا شده بودند که همگی در استودیو حاضر بودند و هیچ صدایی هم بعدا ً میکس نشده بود. میدانید معنی این حرف چیست؟ یعنی آهنگهای افشین مقدم به صورت کامل زنده ضبط شده بودند و برای ضبط هر کدام از آنها، نوازندگان، خواننده و آهنگساز حضور داشتند.
شاید به همین دلیل بود که با ورود آلبوم «زمستون» به بازار موسیقی، مقدم به یکباره گل کرد و آن قدر طرفدار پیدا کرد که برای کلید زدن آلبوم بعدی، بلافاصله انگیزه پیدا کند. این آلبوم 18 تا آهنگ داشت و چیزی توی مایههای پاپی بود که با راک کمی قاتی شده باشد و حتی برعکس.
نوستالژی به میزان لازم
مثل این که آن زمان طرفداری از صداهایی توی مایههای افشین مقدم و آهنگهایی که ریتمشان نه چندان تند و نه چندان آرام باشد، مد بوده. ترومپتهای کشدار هم که روی شاخشان بود. افشین مقدم و آهنگهای خوش ساختش هم از این قاعده مستثنا نبود.
البته افشین، ظاهر خوبی هم داشت و همین او را برای جوانهایی که خودشان، بلوزهای تنگ با آستینهای بالا زده میپوشیدند و پاچههای شلوارشان روز به روز گشادتر میشد، جذاب تر میکرد. حضور او در برنامههای مختلف، روز به روز به شهرتش اضافه کرد. البته ماندگاری آهنگهای او را نباید نادید گرفت.
قطعههای کاردستی مثل «زمستون»، «جای توخالی»، «مسافر» و «آخرین طبیب»، انصافا ً، هم ترانههای خوبی دارند، هم خوش ساخت هستند و هم صدای باز افشین مقدم روی آنها خوش نشسته است.
فضای کلی آهنگها هم آن قدر دلنشین است که حالا بعد از بیش از 3 دهه، را شرمندگی حس نوستالژیک دربیاید. البته اگر در آلبومهای «زمستون» و «آخرین طبیب» افشین مقدم که هر دو هم از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مجوز دارند، سیری بکنید، حتما ً از شنیدن بعضی از آهنگها تعجب میکنید و دستتان میآید که این آهنگها را پیش از دیگران، افشین مقدم خوانده بوده و بعدها بقیه خوانندهها با خوشحالی، آنها را باز خوانی کرده اند.
سیمای مردی بر دیوار
خیلی از طرفداران دو آتشه مقدم نمیدانستند که خواننده محبوبی با اسم کوچک افشین میشناختند، همان حسین آهنیان مقدم است؛ پسری که مهر 1324 به دنیا آمده بود و در همان دوران کودکی، شاگرد استاد عطاءالله خرم بود؛ شاگردی که البته خوب توانست درس پس بدهد و خیلی زود توی دل همه خودش را جا کرد.
بیشترین تصویری که از افشین مقدم در ذهن جوانهای 3 دهه پیش و حالا ما جا خوش کرده، تصویری است که در آن دست به کمر ایستاده و زل زده به لنز دوربین، بدون هیچ حالتی و ساعت مچی درشتش هم ساعت 8:45 را نشان میدهد، همان عکسی که بلافاصله بعد از گرفتن مجوز آلبومهایش از ارشاد، پوستر شد و در کنار پوستر دیگر خوانندهها، در فروشگاههای محصولات فرهنگی به در و دیوار کوبیده شد.
عمر این سفر کوتاه، کوتاهه
« ... حدود ساعت یک نیمه شب بود که تصمیم گرفتیم به شمال برویم. مقصد ما بیشه کلا بود. افشین رانندگی میکرد. حدود 40 کیلومتر به آمل مانده بود که او از یک سواری سبقت گرفت و به محض این که به سمت چپ جاده متمایل شد، اتوبوسی از مقابل رسید ... . او مرتب از مرگ سخن میگفت. ترانه مسافرش را چندین بار خواند ... . میگفت از تمام فامیل خداحافظی کرده ام. وقتی حادثه پیش آمد من و افشین به بیرون ماشین پرت شدیم و مدتها کنار جاده بودیم. قسمت چپ بدنش به کلی خرد شده بود و خون زیادی از بدنش میرفت.
بعد از مدتی یک شورلت به کمک ما آمد. افشین دیگر رمقی نداشت. او فقط به من نگاه میکرد. انگار میخواست به من حالی کند بهروز، دیدی گفتم زندگی من همین جا تموم شده ... . اتومبیل به سرعت جاده هراز را طی میکرد ... . خدای من! افشین دیگر نگاهم نمیکرد... .»
اینها حرفهای همراهان افشین در سفر کذایی اش است؛ همانهایی که وقتی در بیمارستان به هوش آمدند، روایت بالا را برای یکی از مجلات تعریف کردند. افشین مقدم، با این تصادف درگذشت، در حالی که چند روزی از به دنیا آمدن دخترش، مینو نمیگذشت.
دوستانش هم برای مراسم چهلمش سنگ تمام گذاشتند و قطعه ای را با صدای کیوان _ دوست صمیمیاش _ ساختند. ناصر چشم آذر و امیر خسته هم او را در ساخت این قطعه کمک کردند، آهنگی که بر اساس آهنگ معروف زمستون و البته با تغییراتی در ملودی آن ساخته شد.
در این آهنگ که به «گل افشین» معروف است، میتوانید در انتهای آلبوم زمستون هم آن را بشنوید، از افکت راه رفتن، سوار اتومبیل شدن، حرکت، تصادف، صدای قلب و ... استفاده شده و همینها آن را به قطعه ای سوزناک تبدیل کرده است.
منبع: هفته نامه همشهری جوان/شماره202
بازنشر اختصاصی سیمرغ
فرزين
فرزين
فرزين از هنرمنداني بود که در قبل از انقلاب خوانندگي را آغاز کرد
از جمله آهنگها ي آن موقع ميتوان به آهنگ : دم بگيرين ( از آلبوم
خداحافظ ) اشاره کرد که در زمان خود جز آهنگهاي روز وپرسرو
صدا بشمار مي آمد که آن را ميتوان يکي از بهترين ترانه هاي فرزين
دانست. فرزين بعد از انقلاب و مهاجرت به آمريکا اولين آلبوم خود را
بنام گريه نکن ارائه داد که از جمله موفق ترين کارهاي او واثري
جاودانه از آهنگساز معروف جهانبخش پازوکي بوده است و شامل
ترانه هايي چون: رطب \ همنفس \هواي يار وغيره است از ديگر
آلبومهايي که در خارج از او منتشر شده است ميتوان به : راه ايران
معشوقه (اجرا شده در سال 1368) , عشق ( سال1369 يکي از
آهنگهاي اين آلبوم توسط خود او ساخته شده), زينو , بي رخ تو
, اگه سوختيم , به ياد ديروز, شما واشک (آخرين آلبوم) اشاره کرد
فرزين هميشه براي هنرمندان و همکاران خود احترام قائل بود و معتقد
بود که بايد به همه ي خواننده ها امکان داده شود تا بتوانند در عالم هنر
هنرنمايي کنند
جالب است بدانيد که مرحوم فرزين کمکهاي فراواني به پويا خواننده ي
ايراني کرد تا بتواند کار خوانندگي را شروع کند ودرآن موفق شود
او يکي ازعلاقه مندان به فوتبال بود به همين دليل هم به تيم هنرمندان
لس آنجلس پيوست و جزً اصلي ترين بازيکنان اين تيم شد .هيچ کس
مثل فرزين به خودش ظلم نکرد وي به دلايل بخصوصي محيط هنري
لس آنجلس را ترک وبه آلمان مهاجرت کرد
يکي ازآهنگسازاني که در کار فرزين تاثيري بسياري داشته جهانبخش
پازوکي مي باشد.که تعداد زيادي آهنگ و ترانه براي او ساخته است
فرزين قبل از انقلاب در ساتي نيک با عارف همکاري داشت
"".ساتي نيک پاتوق دوستداران عارف و فرزين بود""
مهرداد آسماني (آهنگساز و خواننده ي معروف ايراني) که خواهرزاده ي
فرزين است به ياد او آهنگ "دم بگيرين" را باز خوني کرده است
خواننده ي خوبي که زماني " دميس روسس" ايران لقب گرفت وهمانند
همانند سايرين در غربت در گذشت
علت اصلي مرگ وي سکته ي قلبي اعلام شده و دليل آن تجمع چربي
در ميان قلب و وزن زياد بوده است , بطوري که در سالهاي آخرعمر
نفس کشيدن را برايش مشکل کرده بود تا اينکه بالاخره در اکتبر سال
1999 ميلادي دار فاني را وداع گفت و براي هميشه از ميان ما رفت
هنرمند خوبي که در زمان حياتش آن طور که ميبايست قدر و منزلتش
دانسته نشد!
روحش شاد
نوشته شده از:
http://farzin-mp3.blogfa.com/
مارتيك
مارتيك
مارتيک, آبان ماه سال ۱۳۲۱ در آبادان متولد شد و در سن ۱۶ سالگي عازم تهران شد و فعاليت خود را با خواندن ترانه هاي خارجي آغاز نمود.
همه چيز از برنامه ي اول او با نواختن گيتار در گروه سل همراه گوگوش در کنسرتي در برج ايفل پاريس بود. مارتيک بعد ها ترانه ي چلچله را براي شماعي زاده, که خود نيز از آهنگ سازان مشهور آن زمان بود, ساخت تا شماعي زاده براي تشکر از زحمات او آهنگي ديگر را به مارتيک هديه دهد.
مارتيک به تشويق دوستانش که پيشنهاد خوانندگي را به او ميدادند, به طرف خوانندگي کشيده شد و با اولين ترانه ي خود با عنوان حرير که مورد استقبال مردم شد, خوانندگي را بيش از پيش جدي تر دنبال کرد.
از ترانه هاي بعدي مارتيک ميتوان اشاره اي داشت به ترانه هاي, نه سفر نه شوق خونه, تو, شاعر (که بعد ها با گوگوش دو صدايي ضبط شد), جاده سبز, کشتي زورقي که به اتفاق کامران خاشع اجرا شد و ترانه ي آدم و حوا که به عنوان دومين و آخرين ترانه ي دو صدايي او با گوگوش ساخته شد.
مارتيک در سن ۲۴ سالگي با دختري با طابعيت انگلستان, ازدواج کرد و يک سال بعد صاحب فرزند شدند.
مارتيک طي مصاحبه با روزنامه اي در آن دوران ميگويد:
"مارتيک خيال دارد ترانه حرير را به زبان انگليسي بخواند و فعاليت خود را در امريکا گسترش دهد.
مي گفت منظور من از خواندن کسب ثروت و نيست بلکه عاشق موزيک هستم و دوست ندارم چند صباحي بدرخشم و بعد فراموش شوم.
مارتيک که در زمينه ي آهنگ سازي, ترانه سرايي و خوانندگي دست دارد معتقد است در اشتهار يک ترانه, خواننده, شاعر و آهنگساز به يک نسبت سهم دارند و بايستي اين ها دست بدست هم بدهند تا ترانه اي گل کند.
مارتيک در بين خوانندگان ايراني صداي مهستي, هايده, گوگوش و عارف را مي پسندد و عقيده دارد ويگن را نبايد فراموش کرد که چه زحماتي براي موزيک اين ديار کشيده و رامش را به خاطر اينکه مقلد نيست دوست دارم.
مارتيک مي گفت در تمام دنيا بيشتر خوانندگان خود آهنگ ساز هستند و با موزيک آشنايي کامل دارند, اگر مي بينيد منهم از آهنگ سازي به طرف خوانندگي کشيده شدم, به خاطر چشم و هم چشمي با ديگران نيست, بلکه عقيده دارم يک آهنگ ساز اگر صداي خوبي داشته باشد به مراتب بهتر از يک خواننده ميتواند ترانه اش را اجرا کند.
"
مارتيک حظور فعالي در خوانندگي بعد از انقلاب داشته که حاصل آن اراعه ي حدود ۱۱ آلبوم به بازار است و ترانه هاي موفقي را اهداي موسيقي ايران کرده.
همه چيز از برنامه ي اول او با نواختن گيتار در گروه سل همراه گوگوش در کنسرتي در برج ايفل پاريس بود. مارتيک بعد ها ترانه ي چلچله را براي شماعي زاده, که خود نيز از آهنگ سازان مشهور آن زمان بود, ساخت تا شماعي زاده براي تشکر از زحمات او آهنگي ديگر را به مارتيک هديه دهد.
مارتيک به تشويق دوستانش که پيشنهاد خوانندگي را به او ميدادند, به طرف خوانندگي کشيده شد و با اولين ترانه ي خود با عنوان حرير که مورد استقبال مردم شد, خوانندگي را بيش از پيش جدي تر دنبال کرد.
از ترانه هاي بعدي مارتيک ميتوان اشاره اي داشت به ترانه هاي, نه سفر نه شوق خونه, تو, شاعر (که بعد ها با گوگوش دو صدايي ضبط شد), جاده سبز, کشتي زورقي که به اتفاق کامران خاشع اجرا شد و ترانه ي آدم و حوا که به عنوان دومين و آخرين ترانه ي دو صدايي او با گوگوش ساخته شد.
مارتيک در سن ۲۴ سالگي با دختري با طابعيت انگلستان, ازدواج کرد و يک سال بعد صاحب فرزند شدند.
مارتيک طي مصاحبه با روزنامه اي در آن دوران ميگويد:
"مارتيک خيال دارد ترانه حرير را به زبان انگليسي بخواند و فعاليت خود را در امريکا گسترش دهد.
مي گفت منظور من از خواندن کسب ثروت و نيست بلکه عاشق موزيک هستم و دوست ندارم چند صباحي بدرخشم و بعد فراموش شوم.
مارتيک که در زمينه ي آهنگ سازي, ترانه سرايي و خوانندگي دست دارد معتقد است در اشتهار يک ترانه, خواننده, شاعر و آهنگساز به يک نسبت سهم دارند و بايستي اين ها دست بدست هم بدهند تا ترانه اي گل کند.
مارتيک در بين خوانندگان ايراني صداي مهستي, هايده, گوگوش و عارف را مي پسندد و عقيده دارد ويگن را نبايد فراموش کرد که چه زحماتي براي موزيک اين ديار کشيده و رامش را به خاطر اينکه مقلد نيست دوست دارم.
مارتيک مي گفت در تمام دنيا بيشتر خوانندگان خود آهنگ ساز هستند و با موزيک آشنايي کامل دارند, اگر مي بينيد منهم از آهنگ سازي به طرف خوانندگي کشيده شدم, به خاطر چشم و هم چشمي با ديگران نيست, بلکه عقيده دارم يک آهنگ ساز اگر صداي خوبي داشته باشد به مراتب بهتر از يک خواننده ميتواند ترانه اش را اجرا کند.
"
مارتيک حظور فعالي در خوانندگي بعد از انقلاب داشته که حاصل آن اراعه ي حدود ۱۱ آلبوم به بازار است و ترانه هاي موفقي را اهداي موسيقي ايران کرده.
دانلود ترانۀ شاعر با صدای گوگوش و مارتیک
مواضيع مماثلة
» شعري تقديمي به زنان سرزمينم ايران و يادداشتي كوتاه- از حسن همایون
» سراي ديگر تولدت... تقديم به مادر سينماي ايران خانم حميده خير آبادي/روحش شاد ويادش گرامي باد
» چرا بانكهای ايران ورشكسته نمی شوند؟
» نشست سه جانبه ايران ، سوييس و سوريه به زودي در تهران
» ساخت موزه «مشاهير ايران و جهان» پايان امسال آغاز مي شود
» سراي ديگر تولدت... تقديم به مادر سينماي ايران خانم حميده خير آبادي/روحش شاد ويادش گرامي باد
» چرا بانكهای ايران ورشكسته نمی شوند؟
» نشست سه جانبه ايران ، سوييس و سوريه به زودي در تهران
» ساخت موزه «مشاهير ايران و جهان» پايان امسال آغاز مي شود
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد