Orodist Nevesht
آدرس های اینترنتی اُرُدیست نوشت اُرُدیست نوشت - در اینستاگرام






المواضيع الأخيرة
» فلسفه زندگی من
من طرف بهروز ستاری(Orodism) الثلاثاء أبريل 23, 2024 4:00 pm

» حکمت چیست؟ حکیم کیست؟
من طرف بهروز ستاری(Orodism) الثلاثاء أبريل 23, 2024 12:53 pm

» صفحاتی از «کتاب موفقیت آبی» در اینستاگرام زهرا دوستی
من طرف پریسا لشکری (ORODIST) الجمعة فبراير 17, 2023 4:12 pm

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مجارستان The philosophy of Orodism in Hungary
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 11:03 pm

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان The philosophy of Orodism in Bhutan
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 10:57 pm

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا The philosophy of Orodism in Cuba
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:55 pm

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو The philosophy of Orodism in Kosovo
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:52 pm

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد The philosophy of Orodism in Sweden
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:44 pm

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوستان The philosophy of Orodism in India
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 8:34 pm

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آلمان The philosophy of Orodism in Germany
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 8:21 pm

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اوکراین The philosophy of Orodism in Ukraine
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 7:35 pm

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لوکزامبورگ The philosophy of Orodism in Luxembourg
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 4:24 pm

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آمریکا The philosophy of Orodism in United States of America (USA)
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 4:19 pm

» تا چیزی از دست ندهی، چیز دیگری بدست نخواهی آورد، این یک هنجار و قانون همیشگی است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 11:21 am

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور افغانستان The philosophy of Orodism in Afghanistan
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 12:28 am

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فرانسه The philosophy of Orodism in France
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 9:06 pm

» بازتاب جهانی فلسفه اُرُدیسم Orodist Note
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 8:46 pm

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایران The philosophy of Orodism in Iran
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:44 pm

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئیس The philosophy of Orodism in Switzerland
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:43 pm

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گینه استوایی The philosophy of Orodism in Equatorial Guinea
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:43 pm

أفضل 10 أعضاء في هذا الشهر
لا يوجد مستخدم

كساني كه Online هستند
در مجموع 3 كاربر Online ميباشد :: 0 كاربر ثبت نام شده، 0 كاربر مخفي و 3 مهمان :: 1 روبوت الفهرسة في محركات البحث

هيچ كدام

[ مُعاينة اللائحة بأكملها ]


بيشترين آمار حضور كاربران در سايت برابر 79 و در تاريخ الخميس ديسمبر 20, 2012 2:08 am بوده است.
تدفق ال RSS


Yahoo! 
MSN 
AOL 
Netvibes 
Bloglines 


ورود

كلمه رمز خود را فراموش كرده ايد؟


ترجمه جلد اول ( دن ارام*)از شاملو

اذهب الى الأسفل

ترجمه جلد اول ( دن ارام*)از شاملو Empty ترجمه جلد اول ( دن ارام*)از شاملو

پست من طرف فرزانه شیدا الثلاثاء ديسمبر 22, 2009 10:02 am

عشق ديررس زن به‏شكفتن آلاله‏ى‏سرخ استپ‏هانمى‏ماند، تاتوره(1) ومهرگياه كنار راه‏هااست.
بعدازشب علف‏چينى انگارآكسينيا دوباره‏به‏دنياآمد. انگار انگى نشانه‏يی داغ مهر كسى به‏پيشانى‏اش خورده‏بود: زن‏هاكه‏ازكنارش‏مى‏گذشتند قيافه‏ى زهرآلود مى‏گرفتندو پشت سرش سر تكان‏مى‏دادند ودخترها بى‏تعارف بش‏حسودى‏مى‏كردند: اماخودش سرخوشبخت رسوايش‏را بايك‏دنياغرور بالانگه‏مى‏داشت.

چيزى‏نگذشت‏كه‏نقل راه‏داشتن‏اوبا گريش‏كا سرهمه‏ى‏زبان‏هاافتاد. اول‏هاچه‏باورشان مى‏شدچه‏نمى‏شد پشت‏وپسله پچ‏پچ‏مى‏كردند اماازروزى‏كه كوزكاkuzka دماغ‏كوفته‏يی - چوپان خوتور كله‏ى سحر، زيرنورپريده‏رنگ‏ماه‏روبه‏افول توجوستان‏نزديك‏آسيابادى روكشت‏تازه نيش‏زده مچ‏شان‏راتنگ‏بغل‏هم‏گرفت پچ‏پچ‏هاى قايمكى مثل‏موج متلاطم‏گل‏آلودى همه‏جاراگرفت تادست‏آخر به‏گوش پانته‏له‏ى پراكوفيه‏ويچ هم رسيد.

يكشنبه‏روزى پيره‏مردرفته‏بودبه‏مغازه‏ى موخوف. آن‏تو اززورمشترى جاى‏سوزن‏انداز نبود. واردكه‏شد ديدهمه لب‏خندزنان‏برايش‏راه‏بازمى‏كنند. رفت‏دم‏پيش‏خوان قسمت‏بزازى و خود صاحب‏مغازه يعنى سرگه‏ى پلاتونوويچ آمدجلو كه‏توپ‏هاى‏پارچه‏را برايش بازكند:
- بدجور ستاره‏ى‏سهيل شده‏اى پانته‏له‏ى .
- اززورگرفتارى‏است. كارهادرست پيش‏نمى‏رود.
- چه‏حرف‏ها! باشاخ‏شمشادهايی مثل‏پسرهايی‏كه‏تودارى چه‏طورنمى‏توانى كارهايت‏را پيش‏ببرى ؟
- كدام پسرها ؟ پترو كه‏رفته‏اردو، من‏مانده‏ام و گريش‏كا بااين‏همه‏كار.
سرگه‏ى پلاتونوويچ ريش‏حنايیِ‏پرپشت‏اش‏را دوشقه‏كرد وزيرچشمى نگاه‏پرمعنايی‏به جمعيت قزاق‏هاى توى‏مغازه انداخت :
- اماعزيزجان، موضوع‏چيه كه‏صداش‏را درنمى‏آرى آخر؟
- موضوع چى؟
- موضوع چى كدام‏است؟ خيال‏دارى پسردامادكنى وصدات‏هم‏درنمى‏آيد... شترسوارى و دولا دولا ؟
- كدام پسر؟
- فقط يك گريگورى‏ت است كه‏زن‏ندارد ديگر، مگرنه ؟
- فعلا كه خيال‏ندارم زن‏اش بدهم .
- اما آن‏جوركه من‏شنيده‏ام ... عروس‏ات‏راهم كه‏زن استپان آستاخوف است‏نشان كرده‏اى.
- من؟ ... زن‏يك‏آدم‏زنده‏را؟... بابا، پلاتونيچ، نكنددست‏مان‏انداخته‏اى؟ ها؟
- دست‏انداختن كدام‏است بابا؟ ماهم ازمردم شنيده‏ايم خب.

پانته‏له‏ى پراكوفيه‏ويچ توپ‏پارچه‏يی راكه‏روپيش‏تخته‏بود كمى‏صاف‏كرد، واگشت، شل‏زنان رفت‏سمت‏در ويك‏راست‏راه‏افتاد طرف‏خانه. سرش‏رامثل‏نرگاوى انداخته‏بودپائين انگشت‏هاى رگ‏نمايش راتومشت مى‏فشردو روپاى‏لنگ‏اش فشارمى‏آورد. به‏حياط آستاخوف كه‏رسيدايستاد ازبالاى‏پرچين چشم‏انداخت: آكسينيابود، آراسته‏وجوان‏ترازهميشه، كه كپل مى‏جنباند وداشت بايك سطل‏خالى وارد كورن مى‏شد.
- هى، صبركن ببينم !

پانته‏له‏ى پراكوفيه‏ويچ مثل اجل‏معلق به‏طرف دروازه يورش‏برد. آكسينيا منتظر ايستاد تابرسد. باهم رفتندتو. روكف‏گلى‏ى آب‏وجاروشده‏ى‏اتاق ماسه‏ى قرمزى پاشيده‏شده بود. رو نيمكت گوشه‏ى‏دم‏در پيروگ(2) تازه گذاشته‏شده‏بود. اتاق بوى رخت‏مانده‏وسيب باديانى(3) مى‏داد.
گربه‏ى‏نرخطمخالى‏ى‏كله‏گنده‏يى رفت‏طرف پانته‏له‏ى پراكوفيه‏ويچ كه‏خودش‏رابرايش لوس‏كند. پشت‏اش‏راگردكردوخودش‏رادوستانه‏به‏چكمه‏هايش‏ماليد. پيره‏مردبالگدى‏پرت‏اش كردطرف‏نيمكت‏نگاه‏اش‏راراست‏دوخت‏توصورت‏آكسينياوفريادكشيد:- اين‏چه‏وضعى‏است، ها؟ ... هنوزرخت‏خواب‏شوهرت‏يخ‏نكرده به‏ووت‏ووتك‏افتاده‏اى؟ سراين‏جريان خون گريش‏كا را مى‏ريزم‏واستپان توراهم باكاغذخبرمى‏كنم... بگذاربداند! كتك‏هايی‏كه‏به‏ات‏زد كم‏ات‏بود قحبه!... ازامروزپاتوحياط ماگذاشتى نگذاشتى! حالاديگرجوجه‏خروس‏پسندازآب‏درآمده‏اى؟ بگذارآن استپان قرمساق بيايد تابه‏اش بگويم كلاه‏اش را كجاى كله‏اش بگذارد!...

آكسينيا كه‏باچشم‏هاى‏نيمه‏بسته گوش‏مى‏داد ناگهان باوقاحت دامن‏اش رابالازد و بوى زيرپوش‏زنانه‏رابه‏طرف پانته‏له‏ى پراكوفيه‏ويچ راند. همان‏جوركه‏اطواردرمى‏آورد با پستان‏هاى جلوداده دندان‏هايش‏را بيرون‏انداخت ورفت طرف‏اش:
- بگوببينم اصلاتوچه‏كاره‏ى‏منى؟ ها؟... پدرشوهرم‏اى؟ چه‏حق‏دارى بامن بكن‏نكن در آرى؟ بكن‏نكن‏ات‏را ببرواسه‏آن زن كون‏گنده‏ات! امرونهى‏ات‏راببرتوخراب‏شده‏ى خودت... شيطان‏لنگ ، چلاق‏نكبتى ، گورت‏راگم‏كن كه‏ديگرريخت‏نحس‏ات‏رانبينم! خيال‏كرده‏برايش تره خردمى‏كنم ...
- حالا صبركن احمق ...
- صبربى‏صبر! شده‏اوستاچسك‏من... هرى! برگردبه‏همان‏جهنمى كه‏ازش‏آمده‏اى‏بيرون! ... خيلى‏دل‏ات‏لك‏زده كه‏بدانى؟ - آره: من گريش‏كات رامى‏خواهم. تاآن‏مغزاستخوان‏اش مال‏خودم‏است‏وبه‏هيچ‏كى‏هم ربطى‏ندارد. همين! خوردى؟ د قورت‏اش‏بده!... من گريش‏كا را مى‏خواهم‏اش... چيه؟ مى‏زنى؟ واسه‏شوهرم‏مى‏نويسى؟... واسه‏كلانترهم‏كه‏بنويسى بازگريش‏كا مال من‏است. مال من: حالى‏ات‏شد ؟ مال خود خودم. دارم‏اش ونگه‏اش‏هم مى‏دارم!

پستان‏هايش‏راكه‏مثل‏هوبره‏ى‏به‏دام‏افتاده‏زيرآن‏بلوزنازك‏مى‏تپيدبه‏سينه‏ى پانته‏له‏ى پراكوفيه‏ويچ‏كه‏ماست‏هاراكيسه‏كرده‏بودمى‏فشردوباشراره‏ى‏چشم‏هاى‏سياه‏اش‏اورابه‏آتش‏مى‏كشيد و ليچارهايى بارش‏مى‏كرد يكى‏ازيكى وحشتناك‏تر، يكى‏ازيكى دريده‏تر.

پانته‏له‏ى پراكوفيه‏ويچ كه‏ابروهاش‏مى‏لرزيد پس‏پسكى‏رفت‏طرف‏در، كورمال‏كورمال عصايش‏راكه‏كنجى‏گذاشته‏بودبرداشت‏وهمان‏جوركه‏ازسردرمانده‏گى‏دست‏مى‏تكاند درراباكپل‏اش واكردو آكسينيا كه‏نفس‏اش ازخشم‏پس‏مى‏زد ومثل‏جن‏زده‏هاهوارمى‏كشيد ازكفش‏كن هل‏اش‏داد تو حياط :
- تلافى‏ى همه‏ى‏تلخى‏هاى زندگى‏م‏راباعشق‏اودرمى‏آرم... حتااگربكشيدم گريش‏كا مال من‏است ، مال خود خودم‏است شل كوفتى‏ى واويلاه !

پانته‏له‏ى‏ى‏كنى دله‏سگ‏هرزه‏گرد!
هوارمى‏زدو توتلاش‏آزادكردن عصا گريگورى رابه‏اين‏وروآن‏وراتاق مى‏كشيد.
گريگورى باصداى‏خفه‏يى گفت:"بااين‏قدوهيكل ديگركتك‏بخورنيستم!"- بافك‏فشرده عصاراازدست‏اش‏كشيدو ، تق! ، شكست‏اش.
پانته‏له‏ى پراكوفيه‏ويچ مشت‏محكمى حواله‏ى‏گردن‏اش‏كردواين‏پاآن‏پامى‏كرد كه‏ضربه‏ى ديگرى بزند :
- جلو چشم همه‏ى عالم زيرشلاق مى‏كشم‏ات ، تخم‏ابليس!... مارفوش‏كا Marfuska كس‏خله‏را برايت مى‏گيرم !... اصلا اخته‏ات مى‏كنم اى...
مادره براثر سروصدا خودش‏را رساند :
- پراكوفيچ ! پراكوفيچ ! بس‏كن‏آخر، مرد!
اماپيره‏مرد پاك‏ازكوره‏دررفته‏بود: زن‏اش‏راپرت‏كردو ميزرابرگرداندوچرخ‏خياطى راانداخت‏زمين وهمه‏ى تاخت‏وتازهايش راكه‏كرد پريد توحياط .
گريگورى هنوزفرصت‏نكرده‏بود پيرهن‏راكه‏آستين‏اش‏تو كش‏وواكش‏جرخورده‏بود ازتن درآرد كه‏دراتاق‏باشدت‏به‏ديوارخوردودوباره‏سروكله‏ى پانته‏له‏ى پراكوفيه‏ويچ وسط درگاهى سبزشد . عنق مثل ابر توفانى :
- شاش‏اش كف‏كرده. بايد مادرقحبه را زن‏اش داد.( چشم‏هارا به‏پشت عضله‏پيچ گريگورى دوخت ومثل‏اسب‏پابه‏زمين‏كوبيدSmile زن‏ات‏مى‏دهم...همين‏فردامى‏روم خواستگارى... نمردم وزنده‏ماندم تاهمه‏ى اهل‏عالم واسه‏خاطرپسرم به‏ريش‏ام بخندند !
- بگذار پيرهن‏ام‏را تن‏ام‏كنم بعد زن‏ام‏بده.
- زن‏ات مى‏دهم... همان كس‏خله‏را برايت مى‏گيرم !
دررا دقى‏به‏هم‏زد، صداى قدم‏هاش توپله‏هاپيچيد وبعد خانه‏ازصداافتاد.

پانوشت

1. گياهى‏است‏ازتيره‏ى‏بادمجانيان كه‏بويی‏سخت‏قوى‏مى‏پراكند. احتمال‏مى‏رودتكيه‏ى نويسنده به‏قياس‏آن‏باآلاله، مقاومت‏گل‏آن‏باشد. ضمنا معادل‏هايى كه‏فرهنگ‏هاآورده‏اند مطلقاقابل اعتمادنبود.
2.Pirog . نوعى شيرينى‏ى مربايیِ روسى.
3.Anissoboye Yabloko ظاهراميوه‏يی‏بومى‏است. درهيچ مرجعى يافت‏نشد. مترجم‏انگليسى عينااضافه‏ى روسى راترجمه‏كرده:Anis Apples . امامترجم‏فرانسوى‏كه‏آوردن كلمه‏ى باديان راكافى‏دانسته مضاف سيب را لازم‏نشمرده‏است.

------------------------------- Neutral
بخش دوم: دن آرام:

شب پاى‏تپه‏ى‏بلندى كه‏تاسى‏ى‏فرق‏اش‏راشن‏زردى‏پوشانده‏بوداتراق‏كردند. ابرتيره‏ يی ازمغرب‏مى‏آمدكه‏ازبال‏سياه‏اش‏باران‏مى‏چكيد. اسب‏هاراازآبگيرى‏آب‏دادند. فشارباد، بيد مشك‏هاى‏غم‏بارخاكريزدورآبگيرراخم‏مى‏كرد. تصويرشكسته‏ى‏آذرخش‏برسطح‏آب‏جل‏وزغ‏پوشى‏منعكس مى‏شدكه‏ازموجك‏هاى‏حقيرى پولك‏پولك‏بود. باد چنان‏ليیمانه‏قطره‏هاى‏باران‏راتخس‏مى‏كردكه انگاركف‏دست‏خاك‏صدقه‏مى‏گذاشت. اسب‏هاراپابندزدندبه‏چراسردادند وبراى‏شان‏سه‏تاقراول گذاشتند. باقى‏ى‏افرادآتش‏هاراعلم‏كردند وپاتيل‏هارا گل مال‏بندها آويختند.

آشپزى‏با خريس‏تونى‏يابود. چمچه‏راتوپاتيل‏مى‏گرداندوبراى‏قزاق‏ها يی‏كه‏دورش‏نشسته بودندنقل‏مى‏كردكه:- ...آن گورتپه‏هم، خلاصه، چيزى‏بودبه‏بلندى‏ى‏همين. به‏خدابيامرزبابام گفتم:"فكرنمى‏كنى‏اگراين گورتپه‏هه‏را، خلاصه، همين‏جورسرخود بكنيم‏اش آتامان پاپيچ‏مان بشود؟"

استپان كه‏ازپيش‏اسب‏هابرمى‏گشت پرسيد:- بازديگرچى‏داردچاخان‏مى‏كند؟
- دارم‏قضيه‏ى‏گنجى‏راتعريف‏مى‏كنم‏كه‏بامرحوم‏پدرم( كه‏نوربه‏قبرش‏ببارد!) عقب‏اش گشتيم...
- كجاعقب‏اش‏گشتيد؟
- پشت‏دره‏ى فه‏تى‏سوف‏Fetissof ، داداش، خودت‏كه‏مى‏دانى: گورتپه‏ى مركولوف Merkulof .
- خب، آره.
استپان چمبك‏زد يك‏گل‏آتش‏برداشت‏وهمان‏طوركه‏كف‏دست‏غل‏اش‏مى‏دادولب‏هارابه‏هم كشيده‏بود سرفرصت سيگارى‏چاق‏كرد.

- خلاصه، جان‏ام به‏شمابگويد، باباهه‏گفت:"دست‏بجمبان خريستان، بايد گورتپه‏ى مركولوف رابكنيم." نگوشنيده‏بود يكى‏به‏بابابزرگ‏ام‏گفته‏توآن‏تپه گنج‏چال‏كرده‏اند. خب ديگر، خلاصه، گنج‏هم‏كه‏نصيب‏هركى‏هركى‏نمى‏شود... اين‏بودكه‏باباهه باخداى‏عالم‏شرط وبيعت كرده‏بود:"توگنج‏رابه‏من‏برسان‏عوض‏اش‏من‏هم‏برايت‏يك‏كليساى‏خوش‏گل‏مى‏سازم."- خلاصه،تصميم مان‏راگرفتيم ورفتيم. زمين‏هاى‏آن‏قسمت‏مال‏استانيتسااست‏وهمه‏ى‏ترس‏ماهم‏ازاين‏بودكه‏نكند آتامان مودماغ‏مان بشود. تنگ‏غلاغ‏پررسيديم ودست‏نگه‏داشتيم تاهواخوب‏تاريك‏شد. خلاصه ماديان‏راپابندزديم خودمان‏بابيل‏هاكشيديم‏بالا انگ‏نوك‏تپه‏راكنديم. به‏قاعده‏ى‏دوآرشين. زمين‏ازكهنه‏گى همچين‏سخت‏شده‏بودكه‏پندارى‏سنگ. من‏يكى‏كه سرتاپا خيس‏آب‏وعرق شده‏بودم. باباهه‏يك‏بندزيرلب‏دعامى‏خواندومن‏هم - باوركنيدبچه‏ها بادبى‏پيرى پيچيده‏بودتودل‏ام‏و جوربدى‏انداخته‏بودش‏به‏غاروغور. آدميزادهم‏توتابستان‏جزماست‏وكواس(1)چيزى‏نمى‏خوردكه. روده‏هام چنان‏چنگ‏مالى‏مى‏شدكه‏مرگ‏راجلوچشم‏ام‏ديدم‏وفكركردم ديگركارم‏ساخته‏است. مرحوم باباهه - كه‏نوربه‏قبرش‏ببارد وبهشت‏نصيب‏اش‏بشود - گفت:"پيف‏ف! خريستان! كثافت بوگندو! من‏دارم‏دعامى‏خوانم وتوسوراخ‏شكم‏صاحب‏مرده‏ات‏رانمى‏توانى‏هم‏بكشى؟ ديگرنفس‏نمى شودكشيد، چسو!... تابابيل‏نزده‏ام‏فرق‏ات‏رانشكافته‏ام ازتپه‏گم‏شوپايین! ممكن‏است‏باگند كارى‏ى توكثافت‏بوگندو گنجه‏ازجاش‏برودپايین‏تر!"- پاى‏تپه‏درازشده‏بودم ازدل‏دردبه‏خودم مى‏پيچيدم وخدابيامرزباباهه كه‏ناكس‏آدم‏غد يكدنده‏ يی‏بود تك‏وتنهاآن‏بالابيل‏مى‏زد. زمين راكندوكندوكند تارسيدبه‏يك‏تخته‏سنگ ومراصدازد. رفتم‏تخته‏سنگ‏راباديلم‏بلندكردم‏و... خلاصه، باوركنيدبچه‏ها، مهتاب‏بودو زيرتخته‏سنگه‏برقى‏مى‏زد كه‏بياوببين!

پترو ديگرنتوانست جلوخودش‏رابگيرد. خنديدوگفت:"اين‏ديگرچاخان‏است، بابا، خريس‏تونى‏يا." -ومشغول‏تاب‏دادن‏سبيل‏هاش‏شد. خريس‏تونى‏يا گفت:- چى‏چى‏ش‏چاخان‏است ، برو كون‏ات رابده، چى‏چى‏ش چاخان‏است؟ ( شلوارگشادش رابالاكشيد وجماعت شنونده را نگاهى‏كردSmile خلاصه، يك‏كلمه‏اش‏هم چاخان‏نيست به‏خدا يیِ‏خدا.
- حالا بروتابيخ‏اش ببينيم‏بعد چى‏پيش‏مى‏آيد.
- خلاصه بچه‏ها، هى‏برق‏مى‏زد. ديدم‏خلاصه زغال‏است. زغال‏چوب. يك‏چهل‏سطلى مى‏شد. باباهه‏بم‏گفت:"بروپايین‏بده‏شان‏بالا."- رفتم‏پايین‏و، حالاآن‏آشغال‏هارابيرون‏نريزكى‏بريز. تادم‏آفتاب. دم‏صبح، خلاصه نگاه‏كردم ديدم بع-له! خودخودش‏است.
تامى‏لين كه‏روجل‏اسبى‏درازشده‏بودكنج‏كاوشدپرسيد: - كى؟
- آتامان‏ديگر. مى‏خواستى‏كى‏باشد؟ بادرشكه‏اش‏ازآن‏جامى‏گذشت. گفت:"فلان‏فلان‏شده ها، كى‏به‏تان‏اجازه‏داده؟"- جيك‏مان‏درنيامد. خلاصه كشاندمان به‏استانيتسا... پيرارسال دادگاه‏كامنس‏كاياKamenskaya واسه‏پدرم‏احضاريه‏فرستاد، گيرم‏خدابيامرزپيش‏بينى‏ى‏كارها راكرده‏بودبه‏موقع‏مرده‏بود. برداشتيم‏كاغذى‏روانه‏ى‏دادگاه‏كرديم‏كه‏ايشان‏ديگرحيات‏ندارند.
عله‏ى‏آتش‏رالرزاند. خريس‏تونى‏ياكه‏روپاتيل‏آش‏خم‏شده‏بودكله‏اش‏را بلندكردوبى‏اين‏كه‏ازموضوع‏خنده‏سردربياورد قهقهه‏ى‏پرملات‏اش صداهاى‏ديگرراپوشاند.

پانوشت
1.Kwas كلمه‏ى‏روسى‏است و نام ‏نوشابه‏ى‏ گازدارى‏ كه ‏از تخمير جو به‏ دست‏مى‏آيد وموردعلاقه‏ى اسلاو هااست.
-------------------------------------------------- Neutral
بخش سوم *دن آرام:
دوروزمانده‏به‏عيدخمسين موعدتقسيم‏علفزاربين‏اهالیِ خوتوربود. پانته‏له‏ى پراكو فيه‏ويچ هم‏سرتقسيم‏رفته‏بود. موقع‏ناهاربرگشت‏به‏خانه چيريك‏اش‏راباآخ‏واوخ‏درآوردوهمان جوركه‏پاهاى‏خسته‏اش‏راباكيف‏تمام‏مى‏خاراندگفت:- تكه‏ئى‏كه‏به‏ماافتاده‏كنار"قزل‏دره"است هم‏علف‏اش‏مالى‏نيست، هم‏بالاش‏كه‏وصل‏جنگل‏است‏جابه‏جاكچل‏مانده، هم بيدگياه(1)افتاده‏به جان‏اش.
گريگورى پرسيد:- كى دست‏به‏كاردرو مى‏شويم؟
- بعدازعيد.
پيره‏زن ابروبه‏هم‏كشيد كه:- داريا راچه‏طور؟ اوراهم مى‏بريد؟
پانته‏له‏ى پراكوفيه‏ويچ حركتى‏به‏دست‏اش‏دادكه‏يعنى "ول‏ام‏كن‏بابا":- اگرلازم‏بشود مى‏بريمش... حالاچرااين‏جا دست‏رودست‏گذاشته‏اى چيزى‏نمى‏دهى وصله‏ى‏شكم‏مان‏كنيم؟
پيره‏زن درتنورراباتق‏وتوق واكرد آش‏داغ‏راآوردبيرون.
سرغذا پانته‏له‏ى پراكوفيه‏ويچ ترتيب‏تقسيم‏قطعات‏علفزاروپدرسوخته‏گیِ‏آتامان‏را كه‏نزديك‏بوده‏بى‏رودرواسى‏سرهمه‏راكلاه‏بگذاردباآب‏وتاب‏تعريف‏كرد. داريا هم واردصحبت شدكه:- مگرهمين‏پارسال كم‏سعى‏كردتوپاى‏مابكند؟ يادتان‏رفته همه‏اش‏اصرارداشت‏قرعه‏هارا مالاش‏كا فرالوف بكشد؟ يادتان نيست؟
پانته‏له‏ى پراكوفيه‏ويچ بادهن‏پرگفت:- ناكس‏ازآن كهنه‏قالتاق‏ها است!
دونى‏ياش‏كا خجولانه‏پرسيد:- برزنى وشانه‏كشیِ علف‏هاچى‏پس باباجان؟ كى‏بايدبه اين‏كارهابرسد؟
- خودت چه‏كاره‏اى پس؟
- دست‏تنهاكه پيش‏ام‏نمى‏رود، باباجان.
- آكسيوشاآستاخوف‏راهم‏صدامى‏كنيم. شوهرش‏ استپان‏خواسته‏ علف‏هاى‏اوراهم‏بچينيم. بايد خواهش‏اش‏ را انجام‏ بدهيم‏ ديگر. خوب، اين‏به‏آن‏در.



صبح روزبعد ميت‏كا كارشونوف سوارنريان‏ساق‏سفيدى‏بازين‏وبرگ‏كامل به‏سمت‏حياط مال‏خانه‏ى مه‏له‏خوف‏هاآمد. نم‏نم‏مى‏باريد وخوتوررامه‏گرفته‏بود. ميت‏كا ازبالاى‏زين خم‏شد راه‏بند دروازه‏راواكردآمدتو. پيره‏زن كه‏چشم‏ديدن‏اين‏جوان‏شلوغ پرشروشوررانداشت دمغ و دل‏خورازبالاى پله‏ها سرش‏دادزد:- آمده‏اى اين‏جا چه‏كار، مايه‏ى‏شر؟
ميت‏كا كه‏داشت‏اسب‏اش‏رابه‏نرده‏مى‏بست‏باتعجب‏گفت:- چه‏خبرت‏است،ايلى‏نيچ‏نا Ilinicna ؟ آمده‏ام گريش‏كا راببينم. كجااست؟
- توكاه‏دان‏خوابيده. حالاچى‏شده سواره‏گزمى‏كنى؟ چلاق‏شده‏اى‏انشاءالله؟
ميت‏كا بادماغ‏سوخته‏گى‏گفت:- توهم خاله ماشاءالله‏واسه‏هرسوراخى ميخى‏ها!
بناكرد باشلاق ظريف‏اش به‏ساق‏چكمه‏هاى‏برقى‏اش‏زدن‏و، نرم‏وسبك واردكاه‏دانى‏شد. گريگورى توارابه‏ئى‏كه‏قسمت‏جلوش‏راواكرده‏بودند خواب‏بود. ميت‏كا مثل‏كسى‏كه‏داردنشانه مى‏رود چشم‏چپ‏اش‏رابست وشلاق‏راحواله‏ى گريگورى كرد:- برپا، موژيك!(2)
بدترين فحش‏اش موژيك بود.
گريگورى مثل‏فنرازجاجست:- مرض‏دارى؟
- هرچه‏كپيدى بس‏ات‏است.
- تاكفرى‏نشده‏ام دست‏بردارها!
- پاشو كارت‏دارم.
- خب، بنال!
ميت‏كا لب‏ارابه‏نشست بناكرد گل‏خشكيده‏ى چكمه‏هايش‏را بادسته‏ى‏شلاق تراشيدن:
- پاك حال‏ام گرفته‏است گريش‏كا...
- چى شده؟
- آخر، اين...( ومثل‏ريگ‏فحش‏دادSmile اين‏يارو خان‏نايبه خيلى قمپزدرمى‏كند.
چنان‏تولب‏بود كه‏وقت‏حرف‏زدن‏هم دندان‏ازدندان برنمى‏داشت. پاهاش مى‏لرزيد.
گريگورى نيم‏خيزشد پرسيد:- كدام خان‏نايب؟
ميت‏كاآستين‏پيرهن‏اش‏راگرفت‏وآرام‏ترازپيش‏گفت:- فورى‏اسب‏ات‏رازين‏كن، بايد برويم‏سرلش‏زار... نشان‏اش‏مى‏دهم! سرضرب‏بش‏گفتم:"قربان، بفرمايیدامتحان!"- بم‏گفت :"برو همه‏ى دوست‏وآشناهات‏راهم بيار. همه‏تان راحريف‏ام. مادرماديان‏من تومسابقات اسبدوانیِ صاحبمنصبیِ پترس‏بورگ‏Petersbourg كلى‏جايزه جاروكرده."- كون‏لق ماديان و ننه‏ى ماديان‏اش‏هم كرده! محال‏است‏بگذارم نريان‏مرا جابگذارد...
گريگورى مثل‏برق لباس‏اش‏راتن‏اش‏كرد. ميت‏كا دمب‏اش‏راجسبيده‏بود واززورخشم تپق‏مى‏زد:- نايبه‏راتوخانه‏ى موخوف تاجرديدم. صبركن‏يادم‏بيايد ببينم فاميلى‏ش‏چى‏بود. ليست‏نيتس‏كى‏Listnitski انگار...آره‏آره، همين‏بود. باباى‏هيكل‏داربرمامگوزيدى‏است. عينك‏هم مى‏زند. بگذاربزند! چه‏باعينك وچه بى‏عينك، من‏كه‏چس‏نريان‏ام راهم نمى‏گذارم بو كند !
گريگورى لب‏خندزنان ماديان‏پيرتخم‏كشى‏شان‏رازين‏بست‏وبراى‏اين‏كه‏چشم‏پدره‏رابدزدد ازدروازه‏ى‏طرف‏خرمن‏جازدندبيرون وازشيب‏دامنه‏راه‏افتادندسمت‏لش‏زار. سم‏اسب‏هاملچ‏ملچ كنان‏گل‏رامى‏جويد. سوارهاتولش‏زارپاى‏سفيدارخشكيده‏ئى‏منتظربودند: نايب ليست‏نيتس‏كى سواريك‏ماديان لاغرميان خوش‏گل، باهفت‏تائى‏ازبروبچه‏هاى خوتور، همه‏گى سوار.
نايب عينك گيره‏ئى‏ش راجابه‏جاكرد نگاه تحسين‏آميزى به‏سينه‏ى پرقدرت نريان ميت‏كا انداخت وپرسيد:- ازكجامى‏تازيم؟
- ازهمين سفيدار تا "آب‏بند تزار".
خان‏نايب چشم‏هارانزديك‏بين‏وار تنگ‏كرد پرسيد:- كجاهست‏اين "آب‏بند تزار"؟
- آن‏جا قربان ، دم جنگل.
اسب‏هارابه‏خط كردند. نايب شلاق‏اش‏رابردبالاى‏سرش وسردوشى‏اش روشانه‏اش چين خورد:- باشماره‏ى "سه" حركت‏مى‏كنيم. حاضريد؟ يك... دو... سه!
پيش‏ازهمه خودنايب‏كه‏روقاچ‏زين‏خم‏شده‏بايك‏دست‏كاسكت‏اش‏راچسبيده‏بود ازجاكند وبه‏قدريك‏ثانيه بقيه‏راپشت‏سرگذاشت. ميت‏كا نگران ورنگ‏پريده روركاب راست‏شدوبه نظر گريگورى آمد كه‏شلاق‏اش‏را باكندیِ‏درمانده‏وارى‏كه‏بالابرده‏بود باكفل‏اسب‏آشناكرد.

از سفيدار تا آب‏ بندتز ارسه‏ورست ‏فاصله‏بود. نيمه‏هاى راه نريان ميت‏كا كه‏ بدن‏اش مثل‏چوبه‏ى‏تيرى كشيده‏شده‏بود ماديان‏نايب‏را گرفت. گريگورى كه‏ازسرسيرى‏مى‏تاخت‏واز همان اول ‏از بقيه ‏عقب‏ مانده‏بود يورتمه‏ى‏ كوتاه‏ مى‏رفت ‏و خط زنجير بريده‏بريده‏ى‏سوارها را با كنج‏كاوى نگاه‏ مى‏كرد.

كنارآب‏بنديك‏پشته‏ماسه‏بودسوغات‏سيلاب‏هاى‏بهارى.- قوززردكوهان‏شترى‏اش‏پوشيده ازبته‏هاى‏كم‏رشدسيروحشى‏بود. گريگورى نايب‏وميت‏كاراديدكه‏شانه‏به‏شانه‏ازپشته‏بالارفتندو درطرف‏ديگرش ناپديدشدند، وسوارهاى‏ديگركه‏عقب‏ترازآن‏دومى‏تاختند پخش‏وپلا ازپشته‏بالا مى‏خزيدند. به‏آبگيركه‏رسيداسب‏هاى‏خيس‏عرق‏راديدكه‏دورهم‏جمع‏اندوجوان‏هاكه‏پياده‏شده‏بودند نايب‏رادوره‏كرده‏اند. قيافه‏ى ميت‏كاازخوش‏حالیِ فروخورده‏يى برق‏مى‏زد وازهرحركت‏اش پيدابود كه‏بازى رابرده. به‏خلاف‏انتظارگريگورى، نايب‏اصلادمغ‏نبود: به‏درختى تكيه‏داده بود وسيگارمى‏كشيد. باانگشت‏كوچكه‏اش ماديان رانشان‏مى‏دادو داشت‏مى‏گفت:- سدوپنجاه ورست‏ازش سوارى‏كشيده‏ام وتازه‏همين‏ديروزهم ازاستانيتسارسيده‏ام. كارشونوف، اگريك خرده ازاين سرحال‏تربود امكان‏نداشت‏بتوانى‏جام‏بگذارى.
ميت‏كا بابزرگوارى گفت:- ممكن‏است.
جوانك كك‏مك‏دارى‏كه‏ديرترازهمه‏رسيده‏بودحسرت‏به‏دل‏گفت:- توتمام‏اين‏دوروبرها تيزتزازنريان‏او پيدانمى‏شود.
ميت‏كا دست‏اش‏را لرزان‏ازهيجانى‏كه‏براوگذشته‏بودبه‏گردن‏اسب‏اش‏زدوگفت:"خوب اسبى‏است!"- وبالب‏خندخشكى‏به‏گريگورى نگاه‏كرد. دوتائى‏ازبقيه‏جداشدند وعوض‏افتادن‏به جاده تپه‏رادورزدند. نايب‏باآن‏هاخداحافظیِ سردى‏كرده‏بود: دوانگشت‏اش‏رابرده‏بود زير لبه‏ى‏كلاه‏اش وبرگشته‏بود.


توكوچه‏شان چشم‏گريگورى به‏آكسينياافتاد كه‏ازروبه‏رومى‏آمد وبرگ‏هاى‏تركه‏ئى‏رامى كند. گريگورى راكه‏ديد سرش راانداخت‏پايین. ميت‏كا چشمكى‏زدو دادكشيد:- سخت اداى خجالتى‏هارادرمى‏آرى! هاى حبيب‏من، تلخك‏جان‏ام! مگرما كون‏برهنه‏به‏كوچه‏زده‏ايم كه‏روت راازمان برمى‏گردانى؟
گريگورى راست‏جلوش‏رانگاه‏مى‏كرداماهمين‏كه‏آكسينيابه‏كنارش‏رسيدبى‏هوابه‏ماديان كه‏آرآم‏مى‏رفت شلاقى‏حواله‏كرد كه‏بى‏اختيارروى‏دوپابلندشد بعدجفتكى‏پراندو گل‏وشل كوچه‏را به‏سراپاى آكسينيا پاشيد.
- هیِ‏ى! غول بيابانى!
گريگورى‏ناگهان‏برگشت‏ماديان‏برانگيخته‏رابه‏طرف‏اوراندوگفت:- سلام‏ات‏راخوردى؟
- قابليت‏اش‏راندارى.
- گل‏پاشيدن‏ام محض‏همين‏بود: تاديگرفيس‏نكنى.
آكسينيا كه‏دست‏هايش‏راجلوپوزه‏ى‏ماديان تكان‏تكان‏مى‏داد دادكشيد:- ول‏ام‏كن! مى خواهى بيندازى‏م زيردست‏وپاى‏اسب؟
- اسب نيست‏و ماديان‏است.
- هركوفتى كه‏هست... ردشو بگذار بروم!
- بدلعابى‏ات واسه‏ى‏چيست آكسينيا؟ نكند سرقضيه‏ى‏آن‏شب توخرمن‏است؟
صاف توچشم‏هاش‏نگاه‏مى‏كرد. آكسينياآمدچيزى‏بگويدكه، ناگهان‏قطره‏اشكى‏ازچشم‏هاى سياه‏اش‏راه‏كشيدولب‏هايش‏طورى‏به‏لرزه‏افتاد كه‏دل‏راريش‏مى‏كرد. بغض‏كرده زيرلب‏گفت:
- دست‏بردار گريگورى ... من بدلعاب‏نيستم ... من ...
ورفت.

گريگورى مات‏ومبهوت دم‏دروازه‏به ميت‏كا رسيد.
- امشب مى‏آئى بيرون ؟
- نه.
- چرا؟ نكند واسه‏شب وعده‏ات گرفته؟
گريگورى پيشانى‏اش‏راباكف‏دست پاك‏كردوجوابى‏نداد.

پانوشت

1. گياه‏خودروئى‏است باساقه‏ى‏گره‏دارزيرزمينى‏كه‏هرگره‏اش ريشه‏هائى‏مى‏دواند و به‏اين‏جهت كندن‏اش‏ بسيار مشكل ‏است.
2.Muzik ، روستائیِ بى‏زمين دررژيم تزارى. پایان Neutral
فرزانه شیدا
فرزانه شیدا
آموزگار انجمن
آموزگار انجمن

تعداد پستها : 945
امتیاز : 165511
تعداد تشکرهای انجام شده از این کاربر : 164
Join date : 2009-12-17

http://fsheida.blogsky.com/

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد