Orodist Nevesht
آدرس های اینترنتی اُرُدیست نوشت
اُرُدیست نوشت - در اینستاگرام
75. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در لوکزامبورگ
76. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مجارستان
77. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان
78. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا
79. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو
80. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد
76. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مجارستان
77. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان
78. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا
79. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو
80. بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد
المواضيع الأخيرة
» فلسفه زندگی منمن طرف بهروز ستاری(Orodism) الثلاثاء أبريل 23, 2024 4:00 pm
» حکمت چیست؟ حکیم کیست؟
من طرف بهروز ستاری(Orodism) الثلاثاء أبريل 23, 2024 12:53 pm
» صفحاتی از «کتاب موفقیت آبی» در اینستاگرام زهرا دوستی
من طرف پریسا لشکری (ORODIST) الجمعة فبراير 17, 2023 4:12 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور مجارستان The philosophy of Orodism in Hungary
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 11:03 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور بوتان The philosophy of Orodism in Bhutan
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 10:57 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوبا The philosophy of Orodism in Cuba
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:55 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور کوزوو The philosophy of Orodism in Kosovo
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:52 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئد The philosophy of Orodism in Sweden
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 9:44 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور هندوستان The philosophy of Orodism in India
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 8:34 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آلمان The philosophy of Orodism in Germany
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 8:21 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور اوکراین The philosophy of Orodism in Ukraine
من طرف سعیده خردمند الجمعة فبراير 18, 2022 7:35 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لوکزامبورگ The philosophy of Orodism in Luxembourg
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 4:24 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور آمریکا The philosophy of Orodism in United States of America (USA)
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 4:19 pm
» تا چیزی از دست ندهی، چیز دیگری بدست نخواهی آورد، این یک هنجار و قانون همیشگی است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 11:21 am
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور افغانستان The philosophy of Orodism in Afghanistan
من طرف سعیده خردمند السبت يناير 29, 2022 12:28 am
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور فرانسه The philosophy of Orodism in France
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 9:06 pm
» بازتاب جهانی فلسفه اُرُدیسم Orodist Note
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 8:46 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ایران The philosophy of Orodism in Iran
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:44 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سوئیس The philosophy of Orodism in Switzerland
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:43 pm
» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گینه استوایی The philosophy of Orodism in Equatorial Guinea
من طرف ORODIST الأربعاء يناير 26, 2022 7:43 pm
أفضل 10 أعضاء في هذا الشهر
لا يوجد مستخدم |
كساني كه Online هستند
در مجموع 3 كاربر Online ميباشد :: 0 كاربر ثبت نام شده، 0 كاربر مخفي و 3 مهمان :: 1 روبوت الفهرسة في محركات البحثهيچ كدام
بيشترين آمار حضور كاربران در سايت برابر 79 و در تاريخ الخميس ديسمبر 20, 2012 2:08 am بوده است.
ورود
ترجمه جلد اول ( دن ارام*)از شاملو
صفحه 1 از 1
ترجمه جلد اول ( دن ارام*)از شاملو
عشق ديررس زن بهشكفتن آلالهىسرخ استپهانمىماند، تاتوره(1) ومهرگياه كنار راههااست.
بعدازشب علفچينى انگارآكسينيا دوبارهبهدنياآمد. انگار انگى نشانهيی داغ مهر كسى بهپيشانىاش خوردهبود: زنهاكهازكنارشمىگذشتند قيافهى زهرآلود مىگرفتندو پشت سرش سر تكانمىدادند ودخترها بىتعارف بشحسودىمىكردند: اماخودش سرخوشبخت رسوايشرا بايكدنياغرور بالانگهمىداشت.
چيزىنگذشتكهنقل راهداشتناوبا گريشكا سرهمهىزبانهاافتاد. اولهاچهباورشان مىشدچهنمىشد پشتوپسله پچپچمىكردند اماازروزىكه كوزكاkuzka دماغكوفتهيی - چوپان خوتور كلهى سحر، زيرنورپريدهرنگماهروبهافول توجوستاننزديكآسيابادى روكشتتازه نيشزده مچشانراتنگبغلهمگرفت پچپچهاى قايمكى مثلموج متلاطمگلآلودى همهجاراگرفت تادستآخر بهگوش پانتهلهى پراكوفيهويچ هم رسيد.
يكشنبهروزى پيرهمردرفتهبودبهمغازهى موخوف. آنتو اززورمشترى جاىسوزنانداز نبود. واردكهشد ديدهمه لبخندزنانبرايشراهبازمىكنند. رفتدمپيشخوان قسمتبزازى و خود صاحبمغازه يعنى سرگهى پلاتونوويچ آمدجلو كهتوپهاىپارچهرا برايش بازكند:
- بدجور ستارهىسهيل شدهاى پانتهلهى .
- اززورگرفتارىاست. كارهادرست پيشنمىرود.
- چهحرفها! باشاخشمشادهايی مثلپسرهايیكهتودارى چهطورنمىتوانى كارهايترا پيشببرى ؟
- كدام پسرها ؟ پترو كهرفتهاردو، منماندهام و گريشكا بااينهمهكار.
سرگهى پلاتونوويچ ريشحنايیِپرپشتاشرا دوشقهكرد وزيرچشمى نگاهپرمعنايیبه جمعيت قزاقهاى توىمغازه انداخت :
- اماعزيزجان، موضوعچيه كهصداشرا درنمىآرى آخر؟
- موضوع چى؟
- موضوع چى كداماست؟ خيالدارى پسردامادكنى وصداتهمدرنمىآيد... شترسوارى و دولا دولا ؟
- كدام پسر؟
- فقط يك گريگورىت است كهزنندارد ديگر، مگرنه ؟
- فعلا كه خيالندارم زناش بدهم .
- اما آنجوركه منشنيدهام ... عروساتراهم كهزن استپان آستاخوف استنشان كردهاى.
- من؟ ... زنيكآدمزندهرا؟... بابا، پلاتونيچ، نكنددستمانانداختهاى؟ ها؟
- دستانداختن كداماست بابا؟ ماهم ازمردم شنيدهايم خب.
پانتهلهى پراكوفيهويچ توپپارچهيی راكهروپيشتختهبود كمىصافكرد، واگشت، شلزنان رفتسمتدر ويكراستراهافتاد طرفخانه. سرشرامثلنرگاوى انداختهبودپائين انگشتهاى رگنمايش راتومشت مىفشردو روپاىلنگاش فشارمىآورد. بهحياط آستاخوف كهرسيدايستاد ازبالاىپرچين چشمانداخت: آكسينيابود، آراستهوجوانترازهميشه، كه كپل مىجنباند وداشت بايك سطلخالى وارد كورن مىشد.
- هى، صبركن ببينم !
پانتهلهى پراكوفيهويچ مثل اجلمعلق بهطرف دروازه يورشبرد. آكسينيا منتظر ايستاد تابرسد. باهم رفتندتو. روكفگلىى آبوجاروشدهىاتاق ماسهى قرمزى پاشيدهشده بود. رو نيمكت گوشهىدمدر پيروگ(2) تازه گذاشتهشدهبود. اتاق بوى رختماندهوسيب باديانى(3) مىداد.
گربهىنرخطمخالىىكلهگندهيى رفتطرف پانتهلهى پراكوفيهويچ كهخودشرابرايش لوسكند. پشتاشراگردكردوخودشرادوستانهبهچكمههايشماليد. پيرهمردبالگدىپرتاش كردطرفنيمكتنگاهاشراراستدوختتوصورتآكسينياوفريادكشيد:- اينچهوضعىاست، ها؟ ... هنوزرختخوابشوهرتيخنكرده بهووتووتكافتادهاى؟ سراينجريان خون گريشكا را مىريزمواستپان توراهم باكاغذخبرمىكنم... بگذاربداند! كتكهايیكهبهاتزد كماتبود قحبه!... ازامروزپاتوحياط ماگذاشتى نگذاشتى! حالاديگرجوجهخروسپسندازآبدرآمدهاى؟ بگذارآن استپان قرمساق بيايد تابهاش بگويم كلاهاش را كجاى كلهاش بگذارد!...
آكسينيا كهباچشمهاىنيمهبسته گوشمىداد ناگهان باوقاحت دامناش رابالازد و بوى زيرپوشزنانهرابهطرف پانتهلهى پراكوفيهويچ راند. همانجوركهاطواردرمىآورد با پستانهاى جلوداده دندانهايشرا بيرونانداخت ورفت طرفاش:
- بگوببينم اصلاتوچهكارهىمنى؟ ها؟... پدرشوهرماى؟ چهحقدارى بامن بكننكن در آرى؟ بكننكناترا ببرواسهآن زن كونگندهات! امرونهىاتراببرتوخرابشدهى خودت... شيطانلنگ ، چلاقنكبتى ، گورتراگمكن كهديگرريختنحساترانبينم! خيالكردهبرايش تره خردمىكنم ...
- حالا صبركن احمق ...
- صبربىصبر! شدهاوستاچسكمن... هرى! برگردبههمانجهنمى كهازشآمدهاىبيرون! ... خيلىدلاتلكزده كهبدانى؟ - آره: من گريشكات رامىخواهم. تاآنمغزاستخواناش مالخودماستوبههيچكىهم ربطىندارد. همين! خوردى؟ د قورتاشبده!... من گريشكا را مىخواهماش... چيه؟ مىزنى؟ واسهشوهرممىنويسى؟... واسهكلانترهمكهبنويسى بازگريشكا مال مناست. مال من: حالىاتشد ؟ مال خود خودم. دارماش ونگهاشهم مىدارم!
پستانهايشراكهمثلهوبرهىبهدامافتادهزيرآنبلوزنازكمىتپيدبهسينهى پانتهلهى پراكوفيهويچكهماستهاراكيسهكردهبودمىفشردوباشرارهىچشمهاىسياهاشاورابهآتشمىكشيد و ليچارهايى بارشمىكرد يكىازيكى وحشتناكتر، يكىازيكى دريدهتر.
پانتهلهى پراكوفيهويچ كهابروهاشمىلرزيد پسپسكىرفتطرفدر، كورمالكورمال عصايشراكهكنجىگذاشتهبودبرداشتوهمانجوركهازسردرماندهگىدستمىتكاند درراباكپلاش واكردو آكسينيا كهنفساش ازخشمپسمىزد ومثلجنزدههاهوارمىكشيد ازكفشكن هلاشداد تو حياط :
- تلافىى همهىتلخىهاى زندگىمراباعشقاودرمىآرم... حتااگربكشيدم گريشكا مال مناست ، مال خود خودماست شل كوفتىى واويلاه !
پانتهلهىىكنى دلهسگهرزهگرد!
هوارمىزدو توتلاشآزادكردن عصا گريگورى رابهاينوروآنوراتاق مىكشيد.
گريگورى باصداىخفهيى گفت:"بااينقدوهيكل ديگركتكبخورنيستم!"- بافكفشرده عصاراازدستاشكشيدو ، تق! ، شكستاش.
پانتهلهى پراكوفيهويچ مشتمحكمى حوالهىگردناشكردواينپاآنپامىكرد كهضربهى ديگرى بزند :
- جلو چشم همهى عالم زيرشلاق مىكشمات ، تخمابليس!... مارفوشكا Marfuska كسخلهرا برايت مىگيرم !... اصلا اختهات مىكنم اى...
مادره براثر سروصدا خودشرا رساند :
- پراكوفيچ ! پراكوفيچ ! بسكنآخر، مرد!
اماپيرهمرد پاكازكورهدررفتهبود: زناشراپرتكردو ميزرابرگرداندوچرخخياطى راانداختزمين وهمهى تاختوتازهايش راكهكرد پريد توحياط .
گريگورى هنوزفرصتنكردهبود پيرهنراكهآستيناشتو كشوواكشجرخوردهبود ازتن درآرد كهدراتاقباشدتبهديوارخوردودوبارهسروكلهى پانتهلهى پراكوفيهويچ وسط درگاهى سبزشد . عنق مثل ابر توفانى :
- شاشاش كفكرده. بايد مادرقحبه را زناش داد.( چشمهارا بهپشت عضلهپيچ گريگورى دوخت ومثلاسبپابهزمينكوبيد زناتمىدهم...همينفردامىروم خواستگارى... نمردم وزندهماندم تاهمهى اهلعالم واسهخاطرپسرم بهريشام بخندند !
- بگذار پيرهنامرا تنامكنم بعد زنامبده.
- زنات مىدهم... همان كسخلهرا برايت مىگيرم !
دررا دقىبههمزد، صداى قدمهاش توپلههاپيچيد وبعد خانهازصداافتاد.
پانوشت
1. گياهىاستازتيرهىبادمجانيان كهبويیسختقوىمىپراكند. احتمالمىرودتكيهى نويسنده بهقياسآنباآلاله، مقاومتگلآنباشد. ضمنا معادلهايى كهفرهنگهاآوردهاند مطلقاقابل اعتمادنبود.
2.Pirog . نوعى شيرينىى مربايیِ روسى.
3.Anissoboye Yabloko ظاهراميوهيیبومىاست. درهيچ مرجعى يافتنشد. مترجمانگليسى عينااضافهى روسى راترجمهكرده:Anis Apples . امامترجمفرانسوىكهآوردن كلمهى باديان راكافىدانسته مضاف سيب را لازمنشمردهاست.
-------------------------------
بخش دوم: دن آرام:
شب پاىتپهىبلندى كهتاسىىفرقاشراشنزردىپوشاندهبوداتراقكردند. ابرتيره يی ازمغربمىآمدكهازبالسياهاشبارانمىچكيد. اسبهاراازآبگيرىآبدادند. فشارباد، بيد مشكهاىغمبارخاكريزدورآبگيرراخممىكرد. تصويرشكستهىآذرخشبرسطحآبجلوزغپوشىمنعكس مىشدكهازموجكهاىحقيرى پولكپولكبود. باد چنانليیمانهقطرههاىبارانراتخسمىكردكه انگاركفدستخاكصدقهمىگذاشت. اسبهاراپابندزدندبهچراسردادند وبراىشانسهتاقراول گذاشتند. باقىىافرادآتشهاراعلمكردند وپاتيلهارا گل مالبندها آويختند.
آشپزىبا خريستونىيابود. چمچهراتوپاتيلمىگرداندوبراىقزاقها يیكهدورشنشسته بودندنقلمىكردكه:- ...آن گورتپههم، خلاصه، چيزىبودبهبلندىىهمين. بهخدابيامرزبابام گفتم:"فكرنمىكنىاگراين گورتپهههرا، خلاصه، همينجورسرخود بكنيماش آتامان پاپيچمان بشود؟"
استپان كهازپيشاسبهابرمىگشت پرسيد:- بازديگرچىداردچاخانمىكند؟
- دارمقضيهىگنجىراتعريفمىكنمكهبامرحومپدرم( كهنوربهقبرشببارد!) عقباش گشتيم...
- كجاعقباشگشتيد؟
- پشتدرهى فهتىسوفFetissof ، داداش، خودتكهمىدانى: گورتپهى مركولوف Merkulof .
- خب، آره.
استپان چمبكزد يكگلآتشبرداشتوهمانطوركهكفدستغلاشمىدادولبهارابههم كشيدهبود سرفرصت سيگارىچاقكرد.
- خلاصه، جانام بهشمابگويد، باباههگفت:"دستبجمبان خريستان، بايد گورتپهى مركولوف رابكنيم." نگوشنيدهبود يكىبهبابابزرگامگفتهتوآنتپه گنجچالكردهاند. خب ديگر، خلاصه، گنجهمكهنصيبهركىهركىنمىشود... اينبودكهباباهه باخداىعالمشرط وبيعت كردهبود:"توگنجرابهمنبرسانعوضاشمنهمبرايتيككليساىخوشگلمىسازم."- خلاصه،تصميم مانراگرفتيم ورفتيم. زمينهاىآنقسمتمالاستانيتسااستوهمهىترسماهمازاينبودكهنكند آتامان مودماغمان بشود. تنگغلاغپررسيديم ودستنگهداشتيم تاهواخوبتاريكشد. خلاصه ماديانراپابندزديم خودمانبابيلهاكشيديمبالا انگنوكتپهراكنديم. بهقاعدهىدوآرشين. زمينازكهنهگى همچينسختشدهبودكهپندارىسنگ. منيكىكه سرتاپا خيسآبوعرق شدهبودم. باباههيكبندزيرلبدعامىخواندومنهم - باوركنيدبچهها بادبىپيرى پيچيدهبودتودلامو جوربدىانداختهبودشبهغاروغور. آدميزادهمتوتابستانجزماستوكواس(1)چيزىنمىخوردكه. رودههام چنانچنگمالىمىشدكهمرگراجلوچشمامديدموفكركردم ديگركارمساختهاست. مرحوم باباهه - كهنوربهقبرشببارد وبهشتنصيباشبشود - گفت:"پيفف! خريستان! كثافت بوگندو! مندارمدعامىخوانم وتوسوراخشكمصاحبمردهاترانمىتوانىهمبكشى؟ ديگرنفسنمى شودكشيد، چسو!... تابابيلنزدهامفرقاترانشكافتهام ازتپهگمشوپايین! ممكناستباگند كارىى توكثافتبوگندو گنجهازجاشبرودپايینتر!"- پاىتپهدرازشدهبودم ازدلدردبهخودم مىپيچيدم وخدابيامرزباباهه كهناكسآدمغد يكدنده يیبود تكوتنهاآنبالابيلمىزد. زمين راكندوكندوكند تارسيدبهيكتختهسنگ ومراصدازد. رفتمتختهسنگراباديلمبلندكردمو... خلاصه، باوركنيدبچهها، مهتاببودو زيرتختهسنگهبرقىمىزد كهبياوببين!
پترو ديگرنتوانست جلوخودشرابگيرد. خنديدوگفت:"اينديگرچاخاناست، بابا، خريستونىيا." -ومشغولتابدادنسبيلهاششد. خريستونىيا گفت:- چىچىشچاخاناست ، برو كونات رابده، چىچىش چاخاناست؟ ( شلوارگشادش رابالاكشيد وجماعت شنونده را نگاهىكرد خلاصه، يككلمهاشهم چاخاننيست بهخدا يیِخدا.
- حالا بروتابيخاش ببينيمبعد چىپيشمىآيد.
- خلاصه بچهها، هىبرقمىزد. ديدمخلاصه زغالاست. زغالچوب. يكچهلسطلى مىشد. باباههبمگفت:"بروپايینبدهشانبالا."- رفتمپايینو، حالاآنآشغالهارابيروننريزكىبريز. تادمآفتاب. دمصبح، خلاصه نگاهكردم ديدم بع-له! خودخودشاست.
تامىلين كهروجلاسبىدرازشدهبودكنجكاوشدپرسيد: - كى؟
- آتامانديگر. مىخواستىكىباشد؟ بادرشكهاشازآنجامىگذشت. گفت:"فلانفلانشده ها، كىبهتاناجازهداده؟"- جيكماندرنيامد. خلاصه كشاندمان بهاستانيتسا... پيرارسال دادگاهكامنسكاياKamenskaya واسهپدرماحضاريهفرستاد، گيرمخدابيامرزپيشبينىىكارها راكردهبودبهموقعمردهبود. برداشتيمكاغذىروانهىدادگاهكرديمكهايشانديگرحياتندارند.
علهىآتشرالرزاند. خريستونىياكهروپاتيلآشخمشدهبودكلهاشرا بلندكردوبىاينكهازموضوعخندهسردربياورد قهقههىپرملاتاش صداهاىديگرراپوشاند.
پانوشت
1.Kwas كلمهىروسىاست و نام نوشابهى گازدارى كه از تخمير جو به دستمىآيد وموردعلاقهى اسلاو هااست.
--------------------------------------------------
بخش سوم *دن آرام:
دوروزماندهبهعيدخمسين موعدتقسيمعلفزاربيناهالیِ خوتوربود. پانتهلهى پراكو فيهويچ همسرتقسيمرفتهبود. موقعناهاربرگشتبهخانه چيريكاشراباآخواوخدرآوردوهمان جوركهپاهاىخستهاشراباكيفتماممىخاراندگفت:- تكهئىكهبهماافتادهكنار"قزلدره"است همعلفاشمالىنيست، همبالاشكهوصلجنگلاستجابهجاكچلمانده، هم بيدگياه(1)افتادهبه جاناش.
گريگورى پرسيد:- كى دستبهكاردرو مىشويم؟
- بعدازعيد.
پيرهزن ابروبههمكشيد كه:- داريا راچهطور؟ اوراهم مىبريد؟
پانتهلهى پراكوفيهويچ حركتىبهدستاشدادكهيعنى "ولامكنبابا":- اگرلازمبشود مىبريمش... حالاچرااينجا دسترودستگذاشتهاى چيزىنمىدهى وصلهىشكممانكنيم؟
پيرهزن درتنورراباتقوتوق واكرد آشداغراآوردبيرون.
سرغذا پانتهلهى پراكوفيهويچ ترتيبتقسيمقطعاتعلفزاروپدرسوختهگیِآتامانرا كهنزديكبودهبىرودرواسىسرهمهراكلاهبگذاردباآبوتابتعريفكرد. داريا هم واردصحبت شدكه:- مگرهمينپارسال كمسعىكردتوپاىمابكند؟ يادتانرفته همهاشاصرارداشتقرعههارا مالاشكا فرالوف بكشد؟ يادتان نيست؟
پانتهلهى پراكوفيهويچ بادهنپرگفت:- ناكسازآن كهنهقالتاقها است!
دونىياشكا خجولانهپرسيد:- برزنى وشانهكشیِ علفهاچىپس باباجان؟ كىبايدبه اينكارهابرسد؟
- خودت چهكارهاى پس؟
- دستتنهاكه پيشامنمىرود، باباجان.
- آكسيوشاآستاخوفراهمصدامىكنيم. شوهرش استپانخواسته علفهاىاوراهمبچينيم. بايد خواهشاش را انجام بدهيم ديگر. خوب، اينبهآندر.
صبح روزبعد ميتكا كارشونوف سوارنريانساقسفيدىبازينوبرگكامل بهسمتحياط مالخانهى مهلهخوفهاآمد. نمنممىباريد وخوتوررامهگرفتهبود. ميتكا ازبالاىزين خمشد راهبند دروازهراواكردآمدتو. پيرهزن كهچشمديدناينجوانشلوغ پرشروشوررانداشت دمغ و دلخورازبالاى پلهها سرشدادزد:- آمدهاى اينجا چهكار، مايهىشر؟
ميتكا كهداشتاسباشرابهنردهمىبستباتعجبگفت:- چهخبرتاست،ايلىنيچنا Ilinicna ؟ آمدهام گريشكا راببينم. كجااست؟
- توكاهدانخوابيده. حالاچىشده سوارهگزمىكنى؟ چلاقشدهاىانشاءالله؟
ميتكا بادماغسوختهگىگفت:- توهم خاله ماشاءاللهواسههرسوراخى ميخىها!
بناكرد باشلاق ظريفاش بهساقچكمههاىبرقىاشزدنو، نرموسبك واردكاهدانىشد. گريگورى توارابهئىكهقسمتجلوشراواكردهبودند خواببود. ميتكا مثلكسىكهداردنشانه مىرود چشمچپاشرابست وشلاقراحوالهى گريگورى كرد:- برپا، موژيك!(2)
بدترين فحشاش موژيك بود.
گريگورى مثلفنرازجاجست:- مرضدارى؟
- هرچهكپيدى بساتاست.
- تاكفرىنشدهام دستبردارها!
- پاشو كارتدارم.
- خب، بنال!
ميتكا لبارابهنشست بناكرد گلخشكيدهى چكمههايشرا بادستهىشلاق تراشيدن:
- پاك حالام گرفتهاست گريشكا...
- چى شده؟
- آخر، اين...( ومثلريگفحشداد اينيارو خاننايبه خيلى قمپزدرمىكند.
چنانتولببود كهوقتحرفزدنهم دندانازدندان برنمىداشت. پاهاش مىلرزيد.
گريگورى نيمخيزشد پرسيد:- كدام خاننايب؟
ميتكاآستينپيرهناشراگرفتوآرامترازپيشگفت:- فورىاسباترازينكن، بايد برويمسرلشزار... نشاناشمىدهم! سرضرببشگفتم:"قربان، بفرمايیدامتحان!"- بمگفت :"برو همهى دوستوآشناهاتراهم بيار. همهتان راحريفام. مادرماديانمن تومسابقات اسبدوانیِ صاحبمنصبیِ پترسبورگPetersbourg كلىجايزه جاروكرده."- كونلق ماديان و ننهى مادياناشهم كرده! محالاستبگذارم نريانمرا جابگذارد...
گريگورى مثلبرق لباساشراتناشكرد. ميتكا دمباشراجسبيدهبود واززورخشم تپقمىزد:- نايبهراتوخانهى موخوف تاجرديدم. صبركنيادمبيايد ببينم فاميلىشچىبود. ليستنيتسكىListnitski انگار...آرهآره، همينبود. باباىهيكلداربرمامگوزيدىاست. عينكهم مىزند. بگذاربزند! چهباعينك وچه بىعينك، منكهچسنريانام راهم نمىگذارم بو كند !
گريگورى لبخندزنان ماديانپيرتخمكشىشانرازينبستوبراىاينكهچشمپدرهرابدزدد ازدروازهىطرفخرمنجازدندبيرون وازشيبدامنهراهافتادندسمتلشزار. سماسبهاملچملچ كنانگلرامىجويد. سوارهاتولشزارپاىسفيدارخشكيدهئىمنتظربودند: نايب ليستنيتسكى سواريكماديان لاغرميان خوشگل، باهفتتائىازبروبچههاى خوتور، همهگى سوار.
نايب عينك گيرهئىش راجابهجاكرد نگاه تحسينآميزى بهسينهى پرقدرت نريان ميتكا انداخت وپرسيد:- ازكجامىتازيم؟
- ازهمين سفيدار تا "آببند تزار".
خاننايب چشمهارانزديكبينوار تنگكرد پرسيد:- كجاهستاين "آببند تزار"؟
- آنجا قربان ، دم جنگل.
اسبهارابهخط كردند. نايب شلاقاشرابردبالاىسرش وسردوشىاش روشانهاش چين خورد:- باشمارهى "سه" حركتمىكنيم. حاضريد؟ يك... دو... سه!
پيشازهمه خودنايبكهروقاچزينخمشدهبايكدستكاسكتاشراچسبيدهبود ازجاكند وبهقدريكثانيه بقيهراپشتسرگذاشت. ميتكا نگران ورنگپريده روركاب راستشدوبه نظر گريگورى آمد كهشلاقاشرا باكندیِدرماندهوارىكهبالابردهبود باكفلاسبآشناكرد.
از سفيدار تا آب بندتز ارسهورست فاصلهبود. نيمههاى راه نريان ميتكا كه بدناش مثلچوبهىتيرى كشيدهشدهبود مادياننايبرا گرفت. گريگورى كهازسرسيرىمىتاختواز همان اول از بقيه عقب ماندهبود يورتمهى كوتاه مىرفت و خط زنجير بريدهبريدهىسوارها را با كنجكاوى نگاه مىكرد.
كنارآببنديكپشتهماسهبودسوغاتسيلابهاىبهارى.- قوززردكوهانشترىاشپوشيده ازبتههاىكمرشدسيروحشىبود. گريگورى نايبوميتكاراديدكهشانهبهشانهازپشتهبالارفتندو درطرفديگرش ناپديدشدند، وسوارهاىديگركهعقبترازآندومىتاختند پخشوپلا ازپشتهبالا مىخزيدند. بهآبگيركهرسيداسبهاىخيسعرقراديدكهدورهمجمعاندوجوانهاكهپيادهشدهبودند نايبرادورهكردهاند. قيافهى ميتكاازخوشحالیِ فروخوردهيى برقمىزد وازهرحركتاش پيدابود كهبازى رابرده. بهخلافانتظارگريگورى، نايباصلادمغنبود: بهدرختى تكيهداده بود وسيگارمىكشيد. باانگشتكوچكهاش ماديان رانشانمىدادو داشتمىگفت:- سدوپنجاه ورستازش سوارىكشيدهام وتازههمينديروزهم ازاستانيتسارسيدهام. كارشونوف، اگريك خرده ازاين سرحالتربود امكاننداشتبتوانىجامبگذارى.
ميتكا بابزرگوارى گفت:- ممكناست.
جوانك ككمكدارىكهديرترازهمهرسيدهبودحسرتبهدلگفت:- توتمامايندوروبرها تيزتزازنرياناو پيدانمىشود.
ميتكا دستاشرا لرزانازهيجانىكهبراوگذشتهبودبهگردناسباشزدوگفت:"خوب اسبىاست!"- وبالبخندخشكىبهگريگورى نگاهكرد. دوتائىازبقيهجداشدند وعوضافتادنبه جاده تپهرادورزدند. نايبباآنهاخداحافظیِ سردىكردهبود: دوانگشتاشرابردهبود زير لبهىكلاهاش وبرگشتهبود.
توكوچهشان چشمگريگورى بهآكسينياافتاد كهازروبهرومىآمد وبرگهاىتركهئىرامى كند. گريگورى راكهديد سرش راانداختپايین. ميتكا چشمكىزدو دادكشيد:- سخت اداى خجالتىهارادرمىآرى! هاى حبيبمن، تلخكجانام! مگرما كونبرهنهبهكوچهزدهايم كهروت راازمان برمىگردانى؟
گريگورى راستجلوشرانگاهمىكرداماهمينكهآكسينيابهكنارشرسيدبىهوابهماديان كهآرآممىرفت شلاقىحوالهكرد كهبىاختيارروىدوپابلندشد بعدجفتكىپراندو گلوشل كوچهرا بهسراپاى آكسينيا پاشيد.
- هیِى! غول بيابانى!
گريگورىناگهانبرگشتماديانبرانگيختهرابهطرفاوراندوگفت:- سلاماتراخوردى؟
- قابليتاشراندارى.
- گلپاشيدنام محضهمينبود: تاديگرفيسنكنى.
آكسينيا كهدستهايشراجلوپوزهىماديان تكانتكانمىداد دادكشيد:- ولامكن! مى خواهى بيندازىم زيردستوپاىاسب؟
- اسب نيستو مادياناست.
- هركوفتى كههست... ردشو بگذار بروم!
- بدلعابىات واسهىچيست آكسينيا؟ نكند سرقضيهىآنشب توخرمناست؟
صاف توچشمهاشنگاهمىكرد. آكسينياآمدچيزىبگويدكه، ناگهانقطرهاشكىازچشمهاى سياهاشراهكشيدولبهايشطورىبهلرزهافتاد كهدلراريشمىكرد. بغضكرده زيرلبگفت:
- دستبردار گريگورى ... من بدلعابنيستم ... من ...
ورفت.
گريگورى ماتومبهوت دمدروازهبه ميتكا رسيد.
- امشب مىآئى بيرون ؟
- نه.
- چرا؟ نكند واسهشب وعدهات گرفته؟
گريگورى پيشانىاشراباكفدست پاككردوجوابىنداد.
پانوشت
1. گياهخودروئىاست باساقهىگرهدارزيرزمينىكههرگرهاش ريشههائىمىدواند و بهاينجهت كندناش بسيار مشكل است.
2.Muzik ، روستائیِ بىزمين دررژيم تزارى. پایان
بعدازشب علفچينى انگارآكسينيا دوبارهبهدنياآمد. انگار انگى نشانهيی داغ مهر كسى بهپيشانىاش خوردهبود: زنهاكهازكنارشمىگذشتند قيافهى زهرآلود مىگرفتندو پشت سرش سر تكانمىدادند ودخترها بىتعارف بشحسودىمىكردند: اماخودش سرخوشبخت رسوايشرا بايكدنياغرور بالانگهمىداشت.
چيزىنگذشتكهنقل راهداشتناوبا گريشكا سرهمهىزبانهاافتاد. اولهاچهباورشان مىشدچهنمىشد پشتوپسله پچپچمىكردند اماازروزىكه كوزكاkuzka دماغكوفتهيی - چوپان خوتور كلهى سحر، زيرنورپريدهرنگماهروبهافول توجوستاننزديكآسيابادى روكشتتازه نيشزده مچشانراتنگبغلهمگرفت پچپچهاى قايمكى مثلموج متلاطمگلآلودى همهجاراگرفت تادستآخر بهگوش پانتهلهى پراكوفيهويچ هم رسيد.
يكشنبهروزى پيرهمردرفتهبودبهمغازهى موخوف. آنتو اززورمشترى جاىسوزنانداز نبود. واردكهشد ديدهمه لبخندزنانبرايشراهبازمىكنند. رفتدمپيشخوان قسمتبزازى و خود صاحبمغازه يعنى سرگهى پلاتونوويچ آمدجلو كهتوپهاىپارچهرا برايش بازكند:
- بدجور ستارهىسهيل شدهاى پانتهلهى .
- اززورگرفتارىاست. كارهادرست پيشنمىرود.
- چهحرفها! باشاخشمشادهايی مثلپسرهايیكهتودارى چهطورنمىتوانى كارهايترا پيشببرى ؟
- كدام پسرها ؟ پترو كهرفتهاردو، منماندهام و گريشكا بااينهمهكار.
سرگهى پلاتونوويچ ريشحنايیِپرپشتاشرا دوشقهكرد وزيرچشمى نگاهپرمعنايیبه جمعيت قزاقهاى توىمغازه انداخت :
- اماعزيزجان، موضوعچيه كهصداشرا درنمىآرى آخر؟
- موضوع چى؟
- موضوع چى كداماست؟ خيالدارى پسردامادكنى وصداتهمدرنمىآيد... شترسوارى و دولا دولا ؟
- كدام پسر؟
- فقط يك گريگورىت است كهزنندارد ديگر، مگرنه ؟
- فعلا كه خيالندارم زناش بدهم .
- اما آنجوركه منشنيدهام ... عروساتراهم كهزن استپان آستاخوف استنشان كردهاى.
- من؟ ... زنيكآدمزندهرا؟... بابا، پلاتونيچ، نكنددستمانانداختهاى؟ ها؟
- دستانداختن كداماست بابا؟ ماهم ازمردم شنيدهايم خب.
پانتهلهى پراكوفيهويچ توپپارچهيی راكهروپيشتختهبود كمىصافكرد، واگشت، شلزنان رفتسمتدر ويكراستراهافتاد طرفخانه. سرشرامثلنرگاوى انداختهبودپائين انگشتهاى رگنمايش راتومشت مىفشردو روپاىلنگاش فشارمىآورد. بهحياط آستاخوف كهرسيدايستاد ازبالاىپرچين چشمانداخت: آكسينيابود، آراستهوجوانترازهميشه، كه كپل مىجنباند وداشت بايك سطلخالى وارد كورن مىشد.
- هى، صبركن ببينم !
پانتهلهى پراكوفيهويچ مثل اجلمعلق بهطرف دروازه يورشبرد. آكسينيا منتظر ايستاد تابرسد. باهم رفتندتو. روكفگلىى آبوجاروشدهىاتاق ماسهى قرمزى پاشيدهشده بود. رو نيمكت گوشهىدمدر پيروگ(2) تازه گذاشتهشدهبود. اتاق بوى رختماندهوسيب باديانى(3) مىداد.
گربهىنرخطمخالىىكلهگندهيى رفتطرف پانتهلهى پراكوفيهويچ كهخودشرابرايش لوسكند. پشتاشراگردكردوخودشرادوستانهبهچكمههايشماليد. پيرهمردبالگدىپرتاش كردطرفنيمكتنگاهاشراراستدوختتوصورتآكسينياوفريادكشيد:- اينچهوضعىاست، ها؟ ... هنوزرختخوابشوهرتيخنكرده بهووتووتكافتادهاى؟ سراينجريان خون گريشكا را مىريزمواستپان توراهم باكاغذخبرمىكنم... بگذاربداند! كتكهايیكهبهاتزد كماتبود قحبه!... ازامروزپاتوحياط ماگذاشتى نگذاشتى! حالاديگرجوجهخروسپسندازآبدرآمدهاى؟ بگذارآن استپان قرمساق بيايد تابهاش بگويم كلاهاش را كجاى كلهاش بگذارد!...
آكسينيا كهباچشمهاىنيمهبسته گوشمىداد ناگهان باوقاحت دامناش رابالازد و بوى زيرپوشزنانهرابهطرف پانتهلهى پراكوفيهويچ راند. همانجوركهاطواردرمىآورد با پستانهاى جلوداده دندانهايشرا بيرونانداخت ورفت طرفاش:
- بگوببينم اصلاتوچهكارهىمنى؟ ها؟... پدرشوهرماى؟ چهحقدارى بامن بكننكن در آرى؟ بكننكناترا ببرواسهآن زن كونگندهات! امرونهىاتراببرتوخرابشدهى خودت... شيطانلنگ ، چلاقنكبتى ، گورتراگمكن كهديگرريختنحساترانبينم! خيالكردهبرايش تره خردمىكنم ...
- حالا صبركن احمق ...
- صبربىصبر! شدهاوستاچسكمن... هرى! برگردبههمانجهنمى كهازشآمدهاىبيرون! ... خيلىدلاتلكزده كهبدانى؟ - آره: من گريشكات رامىخواهم. تاآنمغزاستخواناش مالخودماستوبههيچكىهم ربطىندارد. همين! خوردى؟ د قورتاشبده!... من گريشكا را مىخواهماش... چيه؟ مىزنى؟ واسهشوهرممىنويسى؟... واسهكلانترهمكهبنويسى بازگريشكا مال مناست. مال من: حالىاتشد ؟ مال خود خودم. دارماش ونگهاشهم مىدارم!
پستانهايشراكهمثلهوبرهىبهدامافتادهزيرآنبلوزنازكمىتپيدبهسينهى پانتهلهى پراكوفيهويچكهماستهاراكيسهكردهبودمىفشردوباشرارهىچشمهاىسياهاشاورابهآتشمىكشيد و ليچارهايى بارشمىكرد يكىازيكى وحشتناكتر، يكىازيكى دريدهتر.
پانتهلهى پراكوفيهويچ كهابروهاشمىلرزيد پسپسكىرفتطرفدر، كورمالكورمال عصايشراكهكنجىگذاشتهبودبرداشتوهمانجوركهازسردرماندهگىدستمىتكاند درراباكپلاش واكردو آكسينيا كهنفساش ازخشمپسمىزد ومثلجنزدههاهوارمىكشيد ازكفشكن هلاشداد تو حياط :
- تلافىى همهىتلخىهاى زندگىمراباعشقاودرمىآرم... حتااگربكشيدم گريشكا مال مناست ، مال خود خودماست شل كوفتىى واويلاه !
پانتهلهىىكنى دلهسگهرزهگرد!
هوارمىزدو توتلاشآزادكردن عصا گريگورى رابهاينوروآنوراتاق مىكشيد.
گريگورى باصداىخفهيى گفت:"بااينقدوهيكل ديگركتكبخورنيستم!"- بافكفشرده عصاراازدستاشكشيدو ، تق! ، شكستاش.
پانتهلهى پراكوفيهويچ مشتمحكمى حوالهىگردناشكردواينپاآنپامىكرد كهضربهى ديگرى بزند :
- جلو چشم همهى عالم زيرشلاق مىكشمات ، تخمابليس!... مارفوشكا Marfuska كسخلهرا برايت مىگيرم !... اصلا اختهات مىكنم اى...
مادره براثر سروصدا خودشرا رساند :
- پراكوفيچ ! پراكوفيچ ! بسكنآخر، مرد!
اماپيرهمرد پاكازكورهدررفتهبود: زناشراپرتكردو ميزرابرگرداندوچرخخياطى راانداختزمين وهمهى تاختوتازهايش راكهكرد پريد توحياط .
گريگورى هنوزفرصتنكردهبود پيرهنراكهآستيناشتو كشوواكشجرخوردهبود ازتن درآرد كهدراتاقباشدتبهديوارخوردودوبارهسروكلهى پانتهلهى پراكوفيهويچ وسط درگاهى سبزشد . عنق مثل ابر توفانى :
- شاشاش كفكرده. بايد مادرقحبه را زناش داد.( چشمهارا بهپشت عضلهپيچ گريگورى دوخت ومثلاسبپابهزمينكوبيد زناتمىدهم...همينفردامىروم خواستگارى... نمردم وزندهماندم تاهمهى اهلعالم واسهخاطرپسرم بهريشام بخندند !
- بگذار پيرهنامرا تنامكنم بعد زنامبده.
- زنات مىدهم... همان كسخلهرا برايت مىگيرم !
دررا دقىبههمزد، صداى قدمهاش توپلههاپيچيد وبعد خانهازصداافتاد.
پانوشت
1. گياهىاستازتيرهىبادمجانيان كهبويیسختقوىمىپراكند. احتمالمىرودتكيهى نويسنده بهقياسآنباآلاله، مقاومتگلآنباشد. ضمنا معادلهايى كهفرهنگهاآوردهاند مطلقاقابل اعتمادنبود.
2.Pirog . نوعى شيرينىى مربايیِ روسى.
3.Anissoboye Yabloko ظاهراميوهيیبومىاست. درهيچ مرجعى يافتنشد. مترجمانگليسى عينااضافهى روسى راترجمهكرده:Anis Apples . امامترجمفرانسوىكهآوردن كلمهى باديان راكافىدانسته مضاف سيب را لازمنشمردهاست.
-------------------------------
بخش دوم: دن آرام:
شب پاىتپهىبلندى كهتاسىىفرقاشراشنزردىپوشاندهبوداتراقكردند. ابرتيره يی ازمغربمىآمدكهازبالسياهاشبارانمىچكيد. اسبهاراازآبگيرىآبدادند. فشارباد، بيد مشكهاىغمبارخاكريزدورآبگيرراخممىكرد. تصويرشكستهىآذرخشبرسطحآبجلوزغپوشىمنعكس مىشدكهازموجكهاىحقيرى پولكپولكبود. باد چنانليیمانهقطرههاىبارانراتخسمىكردكه انگاركفدستخاكصدقهمىگذاشت. اسبهاراپابندزدندبهچراسردادند وبراىشانسهتاقراول گذاشتند. باقىىافرادآتشهاراعلمكردند وپاتيلهارا گل مالبندها آويختند.
آشپزىبا خريستونىيابود. چمچهراتوپاتيلمىگرداندوبراىقزاقها يیكهدورشنشسته بودندنقلمىكردكه:- ...آن گورتپههم، خلاصه، چيزىبودبهبلندىىهمين. بهخدابيامرزبابام گفتم:"فكرنمىكنىاگراين گورتپهههرا، خلاصه، همينجورسرخود بكنيماش آتامان پاپيچمان بشود؟"
استپان كهازپيشاسبهابرمىگشت پرسيد:- بازديگرچىداردچاخانمىكند؟
- دارمقضيهىگنجىراتعريفمىكنمكهبامرحومپدرم( كهنوربهقبرشببارد!) عقباش گشتيم...
- كجاعقباشگشتيد؟
- پشتدرهى فهتىسوفFetissof ، داداش، خودتكهمىدانى: گورتپهى مركولوف Merkulof .
- خب، آره.
استپان چمبكزد يكگلآتشبرداشتوهمانطوركهكفدستغلاشمىدادولبهارابههم كشيدهبود سرفرصت سيگارىچاقكرد.
- خلاصه، جانام بهشمابگويد، باباههگفت:"دستبجمبان خريستان، بايد گورتپهى مركولوف رابكنيم." نگوشنيدهبود يكىبهبابابزرگامگفتهتوآنتپه گنجچالكردهاند. خب ديگر، خلاصه، گنجهمكهنصيبهركىهركىنمىشود... اينبودكهباباهه باخداىعالمشرط وبيعت كردهبود:"توگنجرابهمنبرسانعوضاشمنهمبرايتيككليساىخوشگلمىسازم."- خلاصه،تصميم مانراگرفتيم ورفتيم. زمينهاىآنقسمتمالاستانيتسااستوهمهىترسماهمازاينبودكهنكند آتامان مودماغمان بشود. تنگغلاغپررسيديم ودستنگهداشتيم تاهواخوبتاريكشد. خلاصه ماديانراپابندزديم خودمانبابيلهاكشيديمبالا انگنوكتپهراكنديم. بهقاعدهىدوآرشين. زمينازكهنهگى همچينسختشدهبودكهپندارىسنگ. منيكىكه سرتاپا خيسآبوعرق شدهبودم. باباههيكبندزيرلبدعامىخواندومنهم - باوركنيدبچهها بادبىپيرى پيچيدهبودتودلامو جوربدىانداختهبودشبهغاروغور. آدميزادهمتوتابستانجزماستوكواس(1)چيزىنمىخوردكه. رودههام چنانچنگمالىمىشدكهمرگراجلوچشمامديدموفكركردم ديگركارمساختهاست. مرحوم باباهه - كهنوربهقبرشببارد وبهشتنصيباشبشود - گفت:"پيفف! خريستان! كثافت بوگندو! مندارمدعامىخوانم وتوسوراخشكمصاحبمردهاترانمىتوانىهمبكشى؟ ديگرنفسنمى شودكشيد، چسو!... تابابيلنزدهامفرقاترانشكافتهام ازتپهگمشوپايین! ممكناستباگند كارىى توكثافتبوگندو گنجهازجاشبرودپايینتر!"- پاىتپهدرازشدهبودم ازدلدردبهخودم مىپيچيدم وخدابيامرزباباهه كهناكسآدمغد يكدنده يیبود تكوتنهاآنبالابيلمىزد. زمين راكندوكندوكند تارسيدبهيكتختهسنگ ومراصدازد. رفتمتختهسنگراباديلمبلندكردمو... خلاصه، باوركنيدبچهها، مهتاببودو زيرتختهسنگهبرقىمىزد كهبياوببين!
پترو ديگرنتوانست جلوخودشرابگيرد. خنديدوگفت:"اينديگرچاخاناست، بابا، خريستونىيا." -ومشغولتابدادنسبيلهاششد. خريستونىيا گفت:- چىچىشچاخاناست ، برو كونات رابده، چىچىش چاخاناست؟ ( شلوارگشادش رابالاكشيد وجماعت شنونده را نگاهىكرد خلاصه، يككلمهاشهم چاخاننيست بهخدا يیِخدا.
- حالا بروتابيخاش ببينيمبعد چىپيشمىآيد.
- خلاصه بچهها، هىبرقمىزد. ديدمخلاصه زغالاست. زغالچوب. يكچهلسطلى مىشد. باباههبمگفت:"بروپايینبدهشانبالا."- رفتمپايینو، حالاآنآشغالهارابيروننريزكىبريز. تادمآفتاب. دمصبح، خلاصه نگاهكردم ديدم بع-له! خودخودشاست.
تامىلين كهروجلاسبىدرازشدهبودكنجكاوشدپرسيد: - كى؟
- آتامانديگر. مىخواستىكىباشد؟ بادرشكهاشازآنجامىگذشت. گفت:"فلانفلانشده ها، كىبهتاناجازهداده؟"- جيكماندرنيامد. خلاصه كشاندمان بهاستانيتسا... پيرارسال دادگاهكامنسكاياKamenskaya واسهپدرماحضاريهفرستاد، گيرمخدابيامرزپيشبينىىكارها راكردهبودبهموقعمردهبود. برداشتيمكاغذىروانهىدادگاهكرديمكهايشانديگرحياتندارند.
علهىآتشرالرزاند. خريستونىياكهروپاتيلآشخمشدهبودكلهاشرا بلندكردوبىاينكهازموضوعخندهسردربياورد قهقههىپرملاتاش صداهاىديگرراپوشاند.
پانوشت
1.Kwas كلمهىروسىاست و نام نوشابهى گازدارى كه از تخمير جو به دستمىآيد وموردعلاقهى اسلاو هااست.
--------------------------------------------------
بخش سوم *دن آرام:
دوروزماندهبهعيدخمسين موعدتقسيمعلفزاربيناهالیِ خوتوربود. پانتهلهى پراكو فيهويچ همسرتقسيمرفتهبود. موقعناهاربرگشتبهخانه چيريكاشراباآخواوخدرآوردوهمان جوركهپاهاىخستهاشراباكيفتماممىخاراندگفت:- تكهئىكهبهماافتادهكنار"قزلدره"است همعلفاشمالىنيست، همبالاشكهوصلجنگلاستجابهجاكچلمانده، هم بيدگياه(1)افتادهبه جاناش.
گريگورى پرسيد:- كى دستبهكاردرو مىشويم؟
- بعدازعيد.
پيرهزن ابروبههمكشيد كه:- داريا راچهطور؟ اوراهم مىبريد؟
پانتهلهى پراكوفيهويچ حركتىبهدستاشدادكهيعنى "ولامكنبابا":- اگرلازمبشود مىبريمش... حالاچرااينجا دسترودستگذاشتهاى چيزىنمىدهى وصلهىشكممانكنيم؟
پيرهزن درتنورراباتقوتوق واكرد آشداغراآوردبيرون.
سرغذا پانتهلهى پراكوفيهويچ ترتيبتقسيمقطعاتعلفزاروپدرسوختهگیِآتامانرا كهنزديكبودهبىرودرواسىسرهمهراكلاهبگذاردباآبوتابتعريفكرد. داريا هم واردصحبت شدكه:- مگرهمينپارسال كمسعىكردتوپاىمابكند؟ يادتانرفته همهاشاصرارداشتقرعههارا مالاشكا فرالوف بكشد؟ يادتان نيست؟
پانتهلهى پراكوفيهويچ بادهنپرگفت:- ناكسازآن كهنهقالتاقها است!
دونىياشكا خجولانهپرسيد:- برزنى وشانهكشیِ علفهاچىپس باباجان؟ كىبايدبه اينكارهابرسد؟
- خودت چهكارهاى پس؟
- دستتنهاكه پيشامنمىرود، باباجان.
- آكسيوشاآستاخوفراهمصدامىكنيم. شوهرش استپانخواسته علفهاىاوراهمبچينيم. بايد خواهشاش را انجام بدهيم ديگر. خوب، اينبهآندر.
صبح روزبعد ميتكا كارشونوف سوارنريانساقسفيدىبازينوبرگكامل بهسمتحياط مالخانهى مهلهخوفهاآمد. نمنممىباريد وخوتوررامهگرفتهبود. ميتكا ازبالاىزين خمشد راهبند دروازهراواكردآمدتو. پيرهزن كهچشمديدناينجوانشلوغ پرشروشوررانداشت دمغ و دلخورازبالاى پلهها سرشدادزد:- آمدهاى اينجا چهكار، مايهىشر؟
ميتكا كهداشتاسباشرابهنردهمىبستباتعجبگفت:- چهخبرتاست،ايلىنيچنا Ilinicna ؟ آمدهام گريشكا راببينم. كجااست؟
- توكاهدانخوابيده. حالاچىشده سوارهگزمىكنى؟ چلاقشدهاىانشاءالله؟
ميتكا بادماغسوختهگىگفت:- توهم خاله ماشاءاللهواسههرسوراخى ميخىها!
بناكرد باشلاق ظريفاش بهساقچكمههاىبرقىاشزدنو، نرموسبك واردكاهدانىشد. گريگورى توارابهئىكهقسمتجلوشراواكردهبودند خواببود. ميتكا مثلكسىكهداردنشانه مىرود چشمچپاشرابست وشلاقراحوالهى گريگورى كرد:- برپا، موژيك!(2)
بدترين فحشاش موژيك بود.
گريگورى مثلفنرازجاجست:- مرضدارى؟
- هرچهكپيدى بساتاست.
- تاكفرىنشدهام دستبردارها!
- پاشو كارتدارم.
- خب، بنال!
ميتكا لبارابهنشست بناكرد گلخشكيدهى چكمههايشرا بادستهىشلاق تراشيدن:
- پاك حالام گرفتهاست گريشكا...
- چى شده؟
- آخر، اين...( ومثلريگفحشداد اينيارو خاننايبه خيلى قمپزدرمىكند.
چنانتولببود كهوقتحرفزدنهم دندانازدندان برنمىداشت. پاهاش مىلرزيد.
گريگورى نيمخيزشد پرسيد:- كدام خاننايب؟
ميتكاآستينپيرهناشراگرفتوآرامترازپيشگفت:- فورىاسباترازينكن، بايد برويمسرلشزار... نشاناشمىدهم! سرضرببشگفتم:"قربان، بفرمايیدامتحان!"- بمگفت :"برو همهى دوستوآشناهاتراهم بيار. همهتان راحريفام. مادرماديانمن تومسابقات اسبدوانیِ صاحبمنصبیِ پترسبورگPetersbourg كلىجايزه جاروكرده."- كونلق ماديان و ننهى مادياناشهم كرده! محالاستبگذارم نريانمرا جابگذارد...
گريگورى مثلبرق لباساشراتناشكرد. ميتكا دمباشراجسبيدهبود واززورخشم تپقمىزد:- نايبهراتوخانهى موخوف تاجرديدم. صبركنيادمبيايد ببينم فاميلىشچىبود. ليستنيتسكىListnitski انگار...آرهآره، همينبود. باباىهيكلداربرمامگوزيدىاست. عينكهم مىزند. بگذاربزند! چهباعينك وچه بىعينك، منكهچسنريانام راهم نمىگذارم بو كند !
گريگورى لبخندزنان ماديانپيرتخمكشىشانرازينبستوبراىاينكهچشمپدرهرابدزدد ازدروازهىطرفخرمنجازدندبيرون وازشيبدامنهراهافتادندسمتلشزار. سماسبهاملچملچ كنانگلرامىجويد. سوارهاتولشزارپاىسفيدارخشكيدهئىمنتظربودند: نايب ليستنيتسكى سواريكماديان لاغرميان خوشگل، باهفتتائىازبروبچههاى خوتور، همهگى سوار.
نايب عينك گيرهئىش راجابهجاكرد نگاه تحسينآميزى بهسينهى پرقدرت نريان ميتكا انداخت وپرسيد:- ازكجامىتازيم؟
- ازهمين سفيدار تا "آببند تزار".
خاننايب چشمهارانزديكبينوار تنگكرد پرسيد:- كجاهستاين "آببند تزار"؟
- آنجا قربان ، دم جنگل.
اسبهارابهخط كردند. نايب شلاقاشرابردبالاىسرش وسردوشىاش روشانهاش چين خورد:- باشمارهى "سه" حركتمىكنيم. حاضريد؟ يك... دو... سه!
پيشازهمه خودنايبكهروقاچزينخمشدهبايكدستكاسكتاشراچسبيدهبود ازجاكند وبهقدريكثانيه بقيهراپشتسرگذاشت. ميتكا نگران ورنگپريده روركاب راستشدوبه نظر گريگورى آمد كهشلاقاشرا باكندیِدرماندهوارىكهبالابردهبود باكفلاسبآشناكرد.
از سفيدار تا آب بندتز ارسهورست فاصلهبود. نيمههاى راه نريان ميتكا كه بدناش مثلچوبهىتيرى كشيدهشدهبود مادياننايبرا گرفت. گريگورى كهازسرسيرىمىتاختواز همان اول از بقيه عقب ماندهبود يورتمهى كوتاه مىرفت و خط زنجير بريدهبريدهىسوارها را با كنجكاوى نگاه مىكرد.
كنارآببنديكپشتهماسهبودسوغاتسيلابهاىبهارى.- قوززردكوهانشترىاشپوشيده ازبتههاىكمرشدسيروحشىبود. گريگورى نايبوميتكاراديدكهشانهبهشانهازپشتهبالارفتندو درطرفديگرش ناپديدشدند، وسوارهاىديگركهعقبترازآندومىتاختند پخشوپلا ازپشتهبالا مىخزيدند. بهآبگيركهرسيداسبهاىخيسعرقراديدكهدورهمجمعاندوجوانهاكهپيادهشدهبودند نايبرادورهكردهاند. قيافهى ميتكاازخوشحالیِ فروخوردهيى برقمىزد وازهرحركتاش پيدابود كهبازى رابرده. بهخلافانتظارگريگورى، نايباصلادمغنبود: بهدرختى تكيهداده بود وسيگارمىكشيد. باانگشتكوچكهاش ماديان رانشانمىدادو داشتمىگفت:- سدوپنجاه ورستازش سوارىكشيدهام وتازههمينديروزهم ازاستانيتسارسيدهام. كارشونوف، اگريك خرده ازاين سرحالتربود امكاننداشتبتوانىجامبگذارى.
ميتكا بابزرگوارى گفت:- ممكناست.
جوانك ككمكدارىكهديرترازهمهرسيدهبودحسرتبهدلگفت:- توتمامايندوروبرها تيزتزازنرياناو پيدانمىشود.
ميتكا دستاشرا لرزانازهيجانىكهبراوگذشتهبودبهگردناسباشزدوگفت:"خوب اسبىاست!"- وبالبخندخشكىبهگريگورى نگاهكرد. دوتائىازبقيهجداشدند وعوضافتادنبه جاده تپهرادورزدند. نايبباآنهاخداحافظیِ سردىكردهبود: دوانگشتاشرابردهبود زير لبهىكلاهاش وبرگشتهبود.
توكوچهشان چشمگريگورى بهآكسينياافتاد كهازروبهرومىآمد وبرگهاىتركهئىرامى كند. گريگورى راكهديد سرش راانداختپايین. ميتكا چشمكىزدو دادكشيد:- سخت اداى خجالتىهارادرمىآرى! هاى حبيبمن، تلخكجانام! مگرما كونبرهنهبهكوچهزدهايم كهروت راازمان برمىگردانى؟
گريگورى راستجلوشرانگاهمىكرداماهمينكهآكسينيابهكنارشرسيدبىهوابهماديان كهآرآممىرفت شلاقىحوالهكرد كهبىاختيارروىدوپابلندشد بعدجفتكىپراندو گلوشل كوچهرا بهسراپاى آكسينيا پاشيد.
- هیِى! غول بيابانى!
گريگورىناگهانبرگشتماديانبرانگيختهرابهطرفاوراندوگفت:- سلاماتراخوردى؟
- قابليتاشراندارى.
- گلپاشيدنام محضهمينبود: تاديگرفيسنكنى.
آكسينيا كهدستهايشراجلوپوزهىماديان تكانتكانمىداد دادكشيد:- ولامكن! مى خواهى بيندازىم زيردستوپاىاسب؟
- اسب نيستو مادياناست.
- هركوفتى كههست... ردشو بگذار بروم!
- بدلعابىات واسهىچيست آكسينيا؟ نكند سرقضيهىآنشب توخرمناست؟
صاف توچشمهاشنگاهمىكرد. آكسينياآمدچيزىبگويدكه، ناگهانقطرهاشكىازچشمهاى سياهاشراهكشيدولبهايشطورىبهلرزهافتاد كهدلراريشمىكرد. بغضكرده زيرلبگفت:
- دستبردار گريگورى ... من بدلعابنيستم ... من ...
ورفت.
گريگورى ماتومبهوت دمدروازهبه ميتكا رسيد.
- امشب مىآئى بيرون ؟
- نه.
- چرا؟ نكند واسهشب وعدهات گرفته؟
گريگورى پيشانىاشراباكفدست پاككردوجوابىنداد.
پانوشت
1. گياهخودروئىاست باساقهىگرهدارزيرزمينىكههرگرهاش ريشههائىمىدواند و بهاينجهت كندناش بسيار مشكل است.
2.Muzik ، روستائیِ بىزمين دررژيم تزارى. پایان
مواضيع مماثلة
» احمد شاملو-اشعار وترجمه های او / و شعری از پابلو نرودا - ترجمه ی :احمد شاملو
» شعری از: پابلو نرودا ،ترجمه از احمد شاملو"
» دنباله از بخش پیشین ( آیدا همسر زندهياد شاملو) : چطور ميتوانم به شاملو خيانت كنم
» راستی چرا؟ / اثر پابلو نرودا / ترجمه احمد پوری
» یه شب مهتاب /شاملو
» شعری از: پابلو نرودا ،ترجمه از احمد شاملو"
» دنباله از بخش پیشین ( آیدا همسر زندهياد شاملو) : چطور ميتوانم به شاملو خيانت كنم
» راستی چرا؟ / اثر پابلو نرودا / ترجمه احمد پوری
» یه شب مهتاب /شاملو
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد